فراموشی
فقط تا اونجایی یادمه که داشتم میرفتم تو اتوبان به سمت دوستم...بعد ها فهمیدم چه اتفاقی افتاده...چون من اون دو روز رو دیگه به باد ندارم...چون داروهای خواب اور اثر فراموشی هم دارن...انگار وقتی خوابم میگیره کنار اوتوبان وایمیسم کجارو خودمم نمیدونم فقط شانس اوردم به ادم نزدم...بعد از دو ساعت که نمیرسم به رفیق اون زنگ میزنه دندون موشی...ازش میپرسه من کجام و دندون موشی میگه حتما من خونه رسیدم الان...رفیق ماجرا رو تعریف میکنه دندون موشی میاد و خونه دنبالم میگردهبعدها دیدم که حدود ۵۰ تا میس کال تو اون چند ساعت از رفیق و دندون موشی و داداشم...دندون موشی ورفیقم تمام مسیر خونه ما تا خونه رفیق رو میگردن ...به پلیس راه زنگ میزنن امار تصادفی ها رو میگیرن...داداش میره و گذار گم شدنم رو به پلیس میده و اونا مدام داداشم رو پرس و جو میکنن که مشکلی با شوهرش نداشته و غیره...معلوم نیس کی و کجا منو پیدا میکنن کی به اورژانس خبر میده چجوری در ماشین رو باز میکنن و منو در میارن...تو همون مدام زنگ زدنای رفیق مسیول امبولانس جواب موبایل میده و میگه فقط ما داریم میبریمش فلان بیمارستان
دادش و دندون موشی میان بیمارستان...از روی مدارک و لباسم میفهمن رزیدنت همین بیمارستانم دوستم که همون شب کشیک بوده میاد بالای سرم...گفت خودت گفتی چی خوردی ...البته چیزی که گفتم کمتر از مقداری بود که خورده بودم...احتمالا اونا هم شک میکنن چون بلافاصله انتی دوت رو شروع میکنن...خبر میپیچه بین سال بالا ها و پایین ها ونمایندمون...استاد سفید میاد بالای سرم...هیچ استاد و مسیول صنفی و نماینده ای نمیاد...فقط یکی دوتا از بچه های خودمون و تمام...استاد سفید به بچه هامیگه که اعتراض کنید...منو میفرستن ای سی یو...ای سی یو ای که دکتر مالی ویزیت میکرده با هماهنگی فلو بیمارا از ای سی یو ها جا بجا میشن تا من برم ای سی یو دیگه که زیر دست دکتر مالی نباشم...از تموم اون لحظه ها هیچی یادم نمیاد ولی بعد ها بچه ها گفتن کلی با دکتر سفید حرف زدی و از همه این روزا گفتی ...گفتن دندون موشی و داداشت بالای سرت قرار نداشتن
تقریبا ظهر فرداش تو ای سی یو کم کم بیدار میشمو دندون موشی و داداش رو میبینم انقدر گیج بودم که بازم هیچی یادم نمیاد...خبربه تهران رسیده بود..به نظام پزشکی رسیده بود و اونا به بابام خبر داده بودن...فردا صبح بابام اومد بالا سرم تا دیدم گریه کرد...ولی من بی حس بودم...بهش گفتم بابا گریه نکن دروغ گفتم به همه من قرص نخوردم.....البته که باور نکرد چون تمام از مایشات نشون میداد که اون دارو رو خوردم...مسیول نظام پزشکی اومد ازم پرس و جو کرد ماجرا رو براش گفتم گفت من برای تهران نامه مینویسم...بچه ها اون روزو اعتصاب کردن و بخشاشون نرفتم استاد مالی و استادای اون مورنینگ کذایی که من بهشون توهین کرده بودم!!!و یکی دوتا دیگه استادی که مسیولیت داشتن جمع شده بودن...بچه ها اعتراض کرده بودن که ما فقط شدیم توهین و تحقییر و بیگاری و کووید بدون هیچ اموزشی...ولی غافل از اینکه استاد مالی زورش به همه اینا میچربه...چون اعتقاد داشت من حسن شهرتشو خراب کردم...خبر تو فضای مجازی پخش شد بدون هیچ اسمی ...اینتر نا بیشتر از همه دست به کارای صنفی و اعتراضات مجازی زده بودند
ولی کل ایرانم نمیتونستن جلوی دکتر مالی باایستن...اون روزا دندون موشی هیچی به من نمیگفت و تمام پیامای گوشیمو پاک میکرد...نمیتونستم حتی تا دست شویی برم مجبور بود بیاد و دستمو بگیره...یبار تو دستشویی غش کرده بودم واسه همین میترسید و حتی باهام میومد داخل دستشویی..
دو روز بعد احتمالا بعد از کلی رای زنی استادا و مسیولین دانشگاه اومدن دیدنم...یکی بهم میگفت پیگیری قانونی کن یکی میگفت همه این اتفاقا تقصیر خودته یکی میگفت تو باعث شورش بچه ها شدی ...بی حال و بی حس و خواب الود بودم نمیدونم چی بهم میگن نمیفهمیدم...فقط میخواستم بخوابم میخواستم کسی کاری باهام نداشته باشه ...
اون ای سی یو رو یکی از فامیلای دندون موشی ویزیت میکرد... که دندون موشی و خونوادش خیلی اعتقاد دارن که خرش میره و هر کاری میتونه برای من بکنه...حتی نپرسید چی شده حتی پرونده رو نگاه نکرد حتی حالمو نپرسید وقتی بچه ها گفتن دیشب دوبار غش کرده گفت خب تا فردا بمونه
فرداش بود روز پنچ شنبه دوستام هر چند ساعت یبار میومدن...استادا شروع کرده بودن اومدن...ادمای دو رو و کثیف...همه از میپرسیدن دکتر مالی اومده بهت سر بزنه و من میگفتم نه...دوستام میگفتن ببینیش چکار میکنی گفتم تف میکنم تو صورتش
از دانشگاه اومدن و منو از درس خوندن تعلیق کردن!!!باورتون میشه؟من تعلیق شدم نه دکتر مالی ...جلسه گرفتن برای اخراجم
گفتم نمیتونم بیمارستان بمونم به دندون موشی گفتم حالم از این بیمارستان بهم میخوره بریم رضایت شخصی بدیم بریم...همون موقع دکتر مالی اومد...دکتر مالی یه ادم خیلی محجبه با یه مقنعه خیلی باند چونه دار و از جلو هم تا ته پیشونیش...با قد حدود ۱۵۰ و وزن ۴۰ کیلو...یعنی یه ادم کاملا کوچولو..با یه قلچماق اومده بود...کی بود نمیدونم...کاره ای بود نمیدونم...میترسید که خونواده من بزننش نمیدونم...گفت باید بمونی...بازم چشماشو برام درشت کرد...نگفت تقصیر من بوده... نگفت ببخشید...نگفت منظوری نداشتم...نگفت متاسفم ...نگفت نگرانتم...هیچی نگفت...ولی من ترسیدم...ازش ترسیدم...از قلچماقی که همراهش بود ترسیدم و هیچی نگفتم...فقط سریع پرونده رو امضا کردم و اومدم خونه
چند روز بعد بابام رفت دانشگاه بهش گفتن اگه شکایت کنی روانپزشکایی که باید خود کشی رو تایید کنن مال خود دانشگاه و اونا مینویسن که دخترت دروغ گفته خودکشی کرده یا فلان قرص رو خورده و درنهایتم اخراج میشه
دکتر مالی یک هفته بعد تمام رزیدنتا رو مجبور کرد با گل و شیرینی برن ازش معذرت خواهی کنن و عکس دسته جمعی باهاش بگیرن و استوری واتس اپ کنن تا تموم دنیا ببینن...ولی همه اینا باز براش کم بود سه ماه بعد از اون ماجرا مجدد همه رو مجبور کرد تا یه متن بلند بالای عذر خواهی رو همه رزیدنتا استوری کنن وگرنه ۵ ساله میشن یا کمیته انظباتی و من هم که اخراج میشم!!!انقدر همه این اتفاقا غیر قابل باوره که خنده داره...گفتن خودش مشکل روانی داشته و تو سایت نوشته و مراجه نکرده!!!چون اونقدر من باید مریض ای سی یو کووید میدیدم که وقتی برای مراجعه نداشتم...گفتن با شوهرش مشکل داشته و هیچ مشکلی تو دانشگاه و بیمارستان نداشته
و انقدر نفرت و ذات بد دکتر مالی زیاد بود که داشت تمام تلاششو برای اخراج من میکرد
پ.ن.تمام این خاطرات رو که مینویسم هر لحظه خودم باهاش زار میزنم
سلام خانوم دکتر .
من خیلی وقته شما رو می خونم و متوجه نبودنت شده بودم اما فکر نمی کردم این اتفاق افتاده نیستین .شرمنده
نمی دونم واقعا در مورد این اتند چی بگم انقدر دنیا پر همچین آدمایی هست که من ناامیدم به اجرای عدالت .
کاش بتونین به روزای خوب برگردین حیف این همه لطف و مهربونیتونه.