روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی
۲۵مهر

متنفرم از خودم وقتایی که انقدر ضعیف و لوس میشم...ولی این دفه ادامه میدم...دیگه باید محکم باشم باید ادامه بدم...اینبار محکومم به موفق بودن...خدا یعنی اگه منو یکم کمتر لوس می افرید من انقدر بدبختی نداشتم تو زندگیم...والا...خدایا یه تجدید نظری بکن در مخلوقاتت

زیرزمینی
۲۴مهر

میگم یه سوال پزشکی؟

میگه بگو

میگم جدیدا همش دلم میخواد بزنم زیر گریه...یه فیلم دیدن ساده اشک تو چشمام جمع میکنه ...غمگینم

میگه پریودی؟

میگم نه البته نمیدونم کی بشم چون طی دوماه گذشته 4 بار شدم 

میگه ماشالات باشه نترکی

میگم اره در حال سقط مکررم نیاز به بررسی دارم

میگه تو خیلی سرتو کردی تو کتاب مال اونه

میگه من هرجوری برنامه ریختم بازم به امتحان نمیرسم

میگه برو بیرون قدم بزن حداقل یه نصف روز درهفته استراحت کن

میگم پنجشنبه ها عصر یا مهمونم یا مهمونی داریم ولی خب نه با دوستای من چون دوستی ندارم

میگه کی درست تموم میشه

میگم ایشالا ساعت 9 که 10 بخوابم

میگه میزنگم

10 زنگ میزنه میگم میخوام بخوابم

میگه گوه نخور بابا حالا یکم بیدار بمون

قش قش میزنم زیر خنده

میگه چته

میگم باورت نمیشه اصلا نمیتونم فکرشم کنم دوباره مجبور بشم تو بهداشت کار کنم 

میگه گوه خوردی بابا قبولی امسال...تو چاره دردت دوس پسره

میگم دیگه تو بهتر میدونی که داره میشه سه سال و من هیچ پسر مجردی دورم ندیدم

قش قش میخندیم

میگه ریدی بابا ...یکم مثل ادم لباس بپوش ابروهاتو بردار موهاتو رنگ کن ارایش کن تا ببینی

گفتم میکنم این کارارو بابا

میگه اره اخه دیگه من و تو مثل دخترای سینگل نیستیم مثل خانم ها هستیم

میگم بیخیال پسر بابا...نظرت بخاطر قرصام نیس؟

میگه چرا؟

میگم اخه قبلا یه روز درمیون میخوردم الان هر روز چون تو دلم هی رخت میشورن

میگه نمیدونم والا

میگم از عوارضشه که موقع شروع اضطرابو زیاد میکنه

میگه من که همیشه با فلان قرص میدم

میگم من که قد خر میخوابم اگه فلان قرص یا چیزای دیگه رو همراهش بخورم

...

کلی حرفای دخترونه و غیره میزنیم و میخندیم...رفیق یعنی تا میفهمه دلت گرفته زنگ بزنه و کلی فحش ناموسی بارت کنه...

دلم تنگه...خوشحال نیستم...میترسم واسه امتحانم...هردقیقه چشمام پراشک میشه...دلم میخواد بزنم زیر گریه...ودرس خوندنم افتضاح کامله...فقط دارم سعی میکنم تا اون خانم دکتر قوی رو بسازم

پی نوشت:بیشتر از یه هفته اس که دارم سعی میکنم هتل ترانسیلوانیا 3 رو ببینم ولی هرچی زور میزنم بازم وقت نمیکنم

زیرزمینی
۲۰مهر

جلبک اثر کتایون سنگستانی...

کتابی با موضوعات اجتماعی این روز ها که با توصیفات جالبش خیلی خوب تونسته بود س.ان.سور ها رو دور بزنه و این خیلی برای من جالب بود...صحنه ها و اتفاقات و جملات خیلی جذاب بود ولی کل داستان به نظرم جذابیت خاصی نداشت...داستان درمورد دختری که در اوج فقر عاشق میشه و یه عشق شاید نادرست و اتفاقاتی که بعدش میوفته و ...

زیرزمینی
۱۷مهر

بابالنگ درازو یادتونه؟فکر کنم همه دخترای دهه شصتی عاشقش بودن و همه ما منتظر یه بابا لنگ دراز خفن و جذاب بودیم که بیاد. مارا ببره رو ابرا زندگی کنیم که همچین چیزی تو زندگی واقعی رخ نمیده و خیلی از ما خیلی دیر شاید فهمیدیم...

خلاصه بگذریم...دشمن عزیز داستان سالی مک براید دوست جودیه که حالا به کمک جرویس پندلتون شده رییس یتیم خونه جان گریر جای خانم لیپت و حالا ماجراهاش...

نثر ساده و روون و ماجرای ارامش بخشش ارامش خوبی به ادم میده و من دوسش دارم

زیرزمینی
۱۱مهر

تاحالا مشورت های دکتر هلاکویی رو شنیدین؟نظرتون چیه؟

بعدا نوشت:اینکه این سوالو پرسیدم این بود که جدیدا خیلی ویسای گفتگو توی برنامه رادیوییش رو توی یوتیوب شنیدم و داستان هایی که مردم از زندگیشون تعریف میکردن برام جالب بود...لحن برخورد و جواب دادنش رو اصلا دوست نداشتم چون ادمایی که مستاصل شدن تو زندگیشون و از یک مشاور کمک میخوان اول از هرچیزی میخوان شنیده بشن...دوم همدردی میخوان برای اروم شدن...سوم راهنمایی...

گفتن اینکه یه ادم بردرلاینه ...هستریونیکه یا اسکیزو و بایپلاره چه فایده داره؟زدن برچسب بیماری که تو از نظر کتگوری که هر چندسال عوض میشه توی کدوم دسته ای چه فایده ای داره؟ادمها میخوان که زندگی کنن...زندگی بهتری داشته باشن و به خودشون و بقیه کمتر اسیب بزنن...نمیدونم از نظر من که اهمیتی نداره این چیزا

از ادم ها میخواد که روابط عاطفیشون برپایه منطق باشه...من نمیدونم شاید برای غربی ها جواب بده ولی مسلما برای ما جواب نمیده...مثلا تو فیلم جدایی نادر از سیمین.نادر خودشو مسئول میدونه که از پدرپیرش که حالا دچار الزایمر شده مراقبت کنه ولی سیمین نه...برای ما این دلیل که اون ادم روزی پدر ما بوده و از ما محافظت کرده حالا چه خوب چه بد کافیه تا بخوایم چند سال از زندگیمونو به پای اون بذاریم ولی هلاکویی میگه این کار هیچ فایده ای نداره و این اسیب به ما میزنه...میگه پدر مادر ها وظیفه اشون بوده مارو رشد بدن و از ما مواظبت کنن ولی ما همچین وظیفه ای در قبال اون ها نداریم...

میگه خانواده و ازدواج یه قرارداده برای رفع نیاز های جنسی و تولید مثل...و این حرف به نظر من مسخره است...میگه اگه قرار نیست بچه ای در کار باشه شما میتونین باهم زندگی کنید و ازدواج نکنید و هر موقع یکی از طرفین خواست بره طرف مقابل عاقلانه بپذیره...

هلاکویی ادم بسیار باسوادیه و در مورد همه این چیزا درس خونده و خیلی مطلع هست و خیلی وقتا هم حرفاش راهنماست و من اصلا نمیتونم به تخصصش ورود کنم ولی چیزی که خیلی توجه منو جلب کرد این بود که راهنماییهاش چقدر مفید برای ایرانیهای مهاجر مفید و برای ایرانی های داخل ایران بی فایده است...نمیدونم من که دلم نمیخواد چیزیو که باهاش بزرگ شدم عوض کنم...اره فرهنگ ما خیلی جاها ایراد داره ولی یه جاهاییش هم خوبه...همش بد نیست

این مدت که به حرفای این گوش میدادم میدیدم که چقدر خواهرم مثل حرفای اون عمل میکنه...چیزی که توی غرب خیلی عادیه برای ما خیلی ناراحت کننده است...مثلا چیزی که ما میگیم گستاخانه جواب بزرگتر رو دادن توی فرهنگ اونا میشه روراست بودن...و اینکه چقدر ایرانیای مهاجر برخلاف تصور زندگی ارومشون توی خارج چقدر دچار تلاطم های احساسی میشن...

خلاصه از تمام این حرفاکه بگذریم البته خیلی مفصل تره ولی وقت ندارم بنویسم...مرسی از تموم ادم هایی که برام نظر گذاشتن چون منم مثل شما 70_80درصد حرفاش به مذاقم خوش نیومد و میخواستم ببینم مشکل از منه یا نه...

ولی شنیدن داستان زندگی ادم ها و گاهی زوایای مخفی زندگیشون خیلی جذابه

زیرزمینی
۰۹مهر

دارم دودستی میزنم تو سر خودم که سه روزه فقط یه فصل فارما خوندم و اخرم تستاشو بلد نیستم...که به فکر میوفتم کتاب قدیمی فارما رو بیارم و نوشته های خودمو بخونم شاید با اون دسته بندیا یکم فهمیدم...از روی فهرست دنبال صحفه مورد نظرم میگردم که به جای صحفه مورد نظر 4 تا عکس پیدا میکنم...شاید تنها تولد مفصل عمرم بود...با خونواده عشق اولم...4 نفر بودیم که متولد یه ماه بودیم و یه ماه دنیا اومده بودیم و یه دور همی گرفتیم که ساده ولی با ادمای زیادی برگذار شده بود...واسه قایم کردن ناراحتی اون روزام بهترین لباسمو پوشیده بودم و بهترین ارایشی که بلد بودم کرده بودم...

توی یکی از عکسا بی توجه به دوربین دارم از خنده منفجر میشم...مسلما هر کی این عکس رو ببینه فکر میکنه چقدر خوشحال بودم...فقط خودم میدونم...چقدر تو این عکس ناراحتم...کمتر از یک ماه قبلش بود که مردی که دوسش داشتم بهم گفت داره با زنی که تو همین عکس حضور داره...داره ازدواج میکنه حتی با وجود  مشکلی که هر دو دارن و ممکنه برای بچه دار شدنشون مشکل ایجاد بشه(میدونم بعد اینهمه سال هنوزم نتونستن بچه دار بشن و بچه سالمی دنیا بیارن)...و من اولین شکست عمرم رو داشتم میخوردم...عکسارو ورق میزنم تمام ادمای تو این عکسا الان خودشون بچه دارن بچه های توی عکسا بزرگ شدن و یکی دونفر که مسن بودن فوت شدن...من عاشق خانواده پر جمعیت مردی بودم که عاشقش شده بودم...

عکسارو گذاشتم سر جاش و باز کتاب رو ورق زدم و رسیدم اخرین صفحه که اینو نوشته بودم:

پرواز ایران ایر

22.15 پنجشنبه 10اسفند

بیا تمامش کنیم...

همه چیز را...

نگران نباش.

قول میدهم هیچوقت کسی جای تو را نگیرد.

اما فراموشم کن.

بی خیال من...

بیخیال همه خاطرات ریز و درشتی که جا گذاشتی...

بی خیال دفتر هایی که یکی بعد از دیگری پر می شدند از نوشته هایی که تو هرگز نخواندی...

بیخیال دلی که شکست...

بخند

توکه مقصر نبودی.

من این بازی را شروع کردم

خودم هم تمامش میکنم

گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است

بیا به هم نرسیم...


پی نوشت:دیروز مامانو بردم دکتر.توی اسانسور خانمی کیسه دارو دستش بود و داشت میگفت چقدر دارو گرون شده و از اونجایی که .دارویی بود که من گاهی مینویسم بحث قیمت دارو شد وبعد هم ازش پرسیدم دکتر خوبیه؟خوش اخلاقه؟ و اون هی داشت میگفت اینجور و اونجوره وسطشم یه چهارتا نفرین کرد که پول این دارو ها میره تو جیب دکترواسه همین مینویسه ومن گفتم میره تو جیب داروخونه و نه دکتر...گفت نکنه تو زنشی؟گفتم دکتر مگه مسن نیست؟(اخه رفته بودم توسایت نظام پزشکی عکسشو دیده بودم که ببینم جوونه یا پیره که میانسال بود)گفت از من که 40 سالمه بزرگتر میزنه...یهو مامانم اون وسط برگشت به خانمه گفت دختر من 30 سالشم نیست چجور زن دکتر باشه؟زنه گفت اخه خیلی طرف دکترو میگیری...که مامانم گفت اخه دختر من خودش دکتره...

خواهر این خانمه پارکینسون داشت و تمام دارو هایی که دکتر نوشته بود ایرانی بود ولی 300تومن شده بود...خب اگه دستش با داروخانه تو یه کاسه است چرا میری پیشش؟چون ادمی که بفکر اینه که دستش تو یه کاسه باشه که به فکر مریض نیست...این مردمم چه فکرایی میکنن

برادر م دندون پسر مستخدم مرکزشون رو مجانی درست کرده تا جایی که تونسته و بهش گفته برای بقیه کاراش باید بری متخصص...الان دندون کشیده نشده خرابم نشده...وکارشو متخصص تموم کرده...اونوقت رفته از داداش من شکایت کرده...یعنی انقدر تو تلویزیون از ما دکترا هیولا ساختن مردمم اینجوری شدن...نترسین بابا نظام پزشکی یه جوری گوش مارو میپیچونه اگه اتفاقی بیوفته که ما خودمون به اندازه کافی دست به عصا مریض میبینیم...

دیروز دوستام داشتن از اشتباهات پزشکی توی خارج که برای اشناهاش افتاده میگفتن که چند تا مورد منجر به مرگم بوده که میگفتن هیچ برخوردیم با پزشک یا پرستار صورت نگرفته...احتمالا اونها میدونن که پزشک و پرستارم ادمن و تمام تلاششون رو میکنن که اشتباه نداشته باشن ولی اشتباهات اجتناب ناپذیرند...بیشتر از اینکه نگران ویزیت ها و خطاها باشید نگران این باشید که ادمها بخاطر سهمیه ای که از پدر جنگ رفته اشون دارن با ای کیو پایین تر نرن درس هایی مهمیو  با زبون ریختن و دست های پشت پرده پاس کنن ...نرن دانشگاه و رشته های حساس مرتبط با جون شما رو نخونن...یا برن تو یه شهر کوچیک و دور افتاده مجارستان و هزارتا کشور عقب افتاده دیگه بعد برگردن و تو تابلوشون بزنن فارغ التحصیل از خارج و بیشتر مردم براشون سرودست بشکنن

زیرزمینی
۰۷مهر

هنوز از در وارد نشده بود کامل...که پریدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو تو سینش فشار دادم...صدای اخش بلند شده. بود که مبهوت پرسید چی شده؟

گفتم هیچی

گفتمدختر سکته ام دادی چی شده

گفتم قبلنا که بغلت میکردم نمیپرسیدی چی شده

قاه قاه زد زیر خنده و گفت...عمه من بود میگفت میخوام محکم و مستقل باشم

گفتم نمیمیری بغلم کنی و بگی دوست دارم که

بازم خندید و گفت نمیگم چند ماه ولی حداقل یه ماه صبر میکردی

صدای خر خری از خودم دراوردم ...وبیشتر سرمو فرو دادم تو سینش

گفت باشه حداقل بیا بشینیم من خستم

ولش نکردم و باهم نشستیم...محکم فشارم داد و گفت...چقدر خوبه انقدر یکی ادمو بغل کنه...

هوز داشت میخندید...ولش کردم و گفتم چایی میخوری...

گفت نه همین بغل خوبه بعدشم قهوه

بلند شدم قهوه درست کنم دوتا...گفت کجا رفتی

گفتم عمه تو بود میگفت میخواد محکم و مستقل باشه؟

خندید و گفت به عمه من چکار داری؟

گفتم خوشبحالت که همیشه انقدر اروم و خونسردی...من عین احمقا همیشه و همه جا کم میارم

گفت نمیدونم چی بگم...نظر خودت چیه

گفتم نظرخودم اینه که قرصامو بخورم و انقدر چرت و پرت نگم

گفت...منم موافقم...البته با حشیش ماری جوانا اکس هم موافقم

گفتم اتفاقا منم با ا.ل.ک.ل موفقم

گفت خب خدا رو شکر اونو هنوز داریم...قهوه نذار تا بیار

بلند شد و دوتا پ.ی.ک و بطری و یه چیپس اورد...ریخت...گفت به سلامتی چرت و پرت گویی...گفتم سلامتی و تا ته سر کشیدم....

گفت انگار عمه من بود معده درد داشت...چیپس گذاشتم تو دهانم و بعدیو ریختم و گفتم نه فقط میخوام تاثیر قرصارو چند برابر کنم...دومی هم خوردم و تمام گلو و معدم سوخت و درد عذاب اوری اضافه کرد...نشستم کنارش و خزیدم زیر بغلش

زیرزمینی
۰۶مهر

متنفرم از زن بودن...دختر بودن...متنفرم از تمام هرمون های زنانه...تمام چیزهایی که اون کروموزم ایکس لعنتی به ادم میده یا از ادم میگیره

زیرزمینی
۰۶مهر

صبح جمعه پاییز منو یاد تو میندازه...پر از نور...پر از سبزی...پر از هوایی که ادم مور مورش میشه...پر از عشق و لبخند...

زیرزمینی
۰۵مهر


کتاب در باره زندگی دونفر از دوجبهه مختلفه...دو کودک...که دست زندگی اون ها رو مقابل هم قرار میده...طی جنگ جهانی دوم و فاصله بین المان و فرانسه...تاکیید بر اینکه این جنگ جنگ قدرت ها بوده نه ملت ها...روی کتاب متنی نوشته شده که ناشر کتاب رو تضمین میکنه که اگه شما دوستش نداشتین میتونین برید و به ناشر پسش بدین...من توی یکی از بحران های زندگیم با توصیه فروشنده این کتاب رو خریدم...کتاب خوبی بود ولی نه اونقدر که تضمین داشته باشه و به شخصه خودم میتونستم برم کتابو پس بدم وسطاش...ولی در اخر من کتابای جنگ جهانی دوم رو دوس دارم...مخصوصا کتابهایی که نه از قهرمانی ها که از ادمهایی حرف میزنه که میمیرن و شکست میخورن از دنیای سیاه ادما

زیرزمینی