روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۲۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۳بهمن
کتاب خوبی بود خیلی جملات قشنگ داشت ولی نمیدونم چرا انقدر به زور خوندمش
زیرزمینی
۱۳بهمن
کتاب خوبی بود خیلی جملات قشنگ داشت ولی نمیدونم چرا انقدر به زور خوندمش
زیرزمینی
۱۳بهمن
بعد از مدتها میرم و از کتابفروشی کتاب میخرم... کتابای نخونده زیاد دارم ولی بخاطر تخفیفی که زده میرم و باز میخرم... فروشنده لهجه داره و نمیدونم لهجش کجاییه... شروع میکنه درمورد کتابای مختلفش برام صبت میکنه بهش میگم که چه کتابایی دوست دارم و سلیقمو که میفهمه بهم کتابای مشابه پیشنهاد میکنه... بهش میگم فلان نویسنده رو خیلی دوس دارم میگه جالبه من به هیچ کس پیشنهادش نمیکنم خیلی سرد مینویسه _سرد؟؟؟ انقدر نوشته هاش گرم و دلنشینه و ادم باهاش ارتباط برقرار میکنه که حد نداره میخنده و میگه اره تم فمینیستی داره و مت به اقایون هیچوقت پیشنهادش نمیکنم حرفش منو به فکر وا میداره... نویسنده های دیگه رو هم براش مثال میزنم و میگه همه نویسنده هایی که دوست داری فمینیستن... فمینیست؟ من؟ من همیشه از جنسیتم ناراضی بودم با مذمرها خیلی وقتا نساختم ولی هیچوقت تحقیرشون نکردم فقط خواستم حقوق برابری داشته باشم و به مغز و فکر من به اندازه خودشون احترام بذارن و کمتر زور بشنوم.... هرچند 26ساله که این کار بی فایدس... هیچ مردی منو با این شرایط تحمل نمیکنه.... بیشتر درمورد فمینیست ها میخونم بیشتر به کتابای نویسنده های مورد علاقم حرف میزنم فکر که میکنم میبینم توی کتابا اینجورزنها معمولا تنها میمونن و مردها کنارشون نمیمونن... درمورد زنهای نویسنده فمینیست میخونم.... اکثرا تنهان یا جدا شدن... بیشتر میخونم... پیدامردن همسر برای زنهایی که از هوش بالاتر موقعیت مالی و اجتماعی بالاتر زیبایی بیشتر و استقلال بیشتری برخوردارن سخت تره این کتاب درمورد زنیه مه میخواد خودش باشه... سرتق باشه و تمام احساساتیو که هیچ مردی حاصر به قبولس نیس بذاره کنار و تنهایی به راهش ادامه بده... شاید تو این راه تنهایی اسیب ببینه... هیچ کس به احساساتش اهمت نده هرروز و هر لحظه تحقیر و توهین بشنوه.... اماهر بار اشک هاشو میذاره کنار... زیبایی های زنانشو میذاره کنار و اونجوری زندگی میکنه مه میخواد و دست خودشه.... اینمه مردی دوسش داشته باشه دست خودش نیس ولی اینکه تن به محدودیت نده و تحملشو زیاد کنه دست خودشه
زیرزمینی
۱۳بهمن
بعد از مدتها میرم و از کتابفروشی کتاب میخرم... کتابای نخونده زیاد دارم ولی بخاطر تخفیفی که زده میرم و باز میخرم... فروشنده لهجه داره و نمیدونم لهجش کجاییه... شروع میکنه درمورد کتابای مختلفش برام صبت میکنه بهش میگم که چه کتابایی دوست دارم و سلیقمو که میفهمه بهم کتابای مشابه پیشنهاد میکنه... بهش میگم فلان نویسنده رو خیلی دوس دارم میگه جالبه من به هیچ کس پیشنهادش نمیکنم خیلی سرد مینویسه _سرد؟؟؟ انقدر نوشته هاش گرم و دلنشینه و ادم باهاش ارتباط برقرار میکنه که حد نداره میخنده و میگه اره تم فمینیستی داره و مت به اقایون هیچوقت پیشنهادش نمیکنم حرفش منو به فکر وا میداره... نویسنده های دیگه رو هم براش مثال میزنم و میگه همه نویسنده هایی که دوست داری فمینیستن... فمینیست؟ من؟ من همیشه از جنسیتم ناراضی بودم با مذمرها خیلی وقتا نساختم ولی هیچوقت تحقیرشون نکردم فقط خواستم حقوق برابری داشته باشم و به مغز و فکر من به اندازه خودشون احترام بذارن و کمتر زور بشنوم.... هرچند 26ساله که این کار بی فایدس... هیچ مردی منو با این شرایط تحمل نمیکنه.... بیشتر درمورد فمینیست ها میخونم بیشتر به کتابای نویسنده های مورد علاقم حرف میزنم فکر که میکنم میبینم توی کتابا اینجورزنها معمولا تنها میمونن و مردها کنارشون نمیمونن... درمورد زنهای نویسنده فمینیست میخونم.... اکثرا تنهان یا جدا شدن... بیشتر میخونم... پیدامردن همسر برای زنهایی که از هوش بالاتر موقعیت مالی و اجتماعی بالاتر زیبایی بیشتر و استقلال بیشتری برخوردارن سخت تره این کتاب درمورد زنیه مه میخواد خودش باشه... سرتق باشه و تمام احساساتیو که هیچ مردی حاصر به قبولس نیس بذاره کنار و تنهایی به راهش ادامه بده... شاید تو این راه تنهایی اسیب ببینه... هیچ کس به احساساتش اهمت نده هرروز و هر لحظه تحقیر و توهین بشنوه.... اماهر بار اشک هاشو میذاره کنار... زیبایی های زنانشو میذاره کنار و اونجوری زندگی میکنه مه میخواد و دست خودشه.... اینمه مردی دوسش داشته باشه دست خودش نیس ولی اینکه تن به محدودیت نده و تحملشو زیاد کنه دست خودشه
زیرزمینی
۰۷بهمن
نشستم کنارش... من خسته از راه دور مرکز... هپلی و حموم نکرده... اون ریشای نامرتب و موهای بلند شدش... ولو شدیم جلوی تلویزیون و استیج میبینیم... سرمو تکیه دادم به بازوش و دستمو گرفته تو دستش... برنامه رو میبینم ولی نمیفهمم چی میشه... مدام باهاش حرف میزنم...... میگم چقدر نیاز داشتم به دستای زبر و زمختت... گفتم هر چی بشه بازم مطمینم دوسم داری... هیچی نمیگه... تکیه میده بهم... میگه عجب بوی گندی میدی... میگم اره تو هم بو سیر میدی چی خوردی مگه ناهار... میگه بیخود نگو من کلیم پسر جذابیم... باشه پسر جذاب بذار برم لباسارو رو بند پهن کنم و بیام... بلند میشم و کارارو انجام میدم.... خدایا شکرت همین چند ساعت پیش انقدر خسته بودم که ارزوی مرگ میکردم... ولی الان ایستادم و کارای روتین انجام میدم... برمیگردم و بقیه لباسارو میذارم برا شست و شو... چای میریزم... خرما میارم... ازم میپرسه این تابان مثل هایده خوب نمیخونه نه... فقط سرمو تکون میدم... نگاه برنامه نمیکنم... نگاه عکساها میکنم.... گلوله میشم تو بغلت... یاد درسای نخونده میوفتم... یاد شب بیداری هایی که باید بکشم... چای اروممون میکنه و خرما اتیشمون میزنه... حالا این منم ابستن از تو و دوباره درحال نوشتن.... چیزهایی که دوسشون دارم... زندگی فقط بغل کردن نیس ولی من یه دختر بغلیم که همیشه محتاجم به اغوش تو..... محتاجم به دست هایی که دور کمرم حلقه بشن... دروغ نگو... دوستم داشته باش... و بذار توی دلم اقیانوسی از اشک راه بندازم
زیرزمینی
۰۷بهمن
نشستم کنارش... من خسته از راه دور مرکز... هپلی و حموم نکرده... اون ریشای نامرتب و موهای بلند شدش... ولو شدیم جلوی تلویزیون و استیج میبینیم... سرمو تکیه دادم به بازوش و دستمو گرفته تو دستش... برنامه رو میبینم ولی نمیفهمم چی میشه... مدام باهاش حرف میزنم...... میگم چقدر نیاز داشتم به دستای زبر و زمختت... گفتم هر چی بشه بازم مطمینم دوسم داری... هیچی نمیگه... تکیه میده بهم... میگه عجب بوی گندی میدی... میگم اره تو هم بو سیر میدی چی خوردی مگه ناهار... میگه بیخود نگو من کلیم پسر جذابیم... باشه پسر جذاب بذار برم لباسارو رو بند پهن کنم و بیام... بلند میشم و کارارو انجام میدم.... خدایا شکرت همین چند ساعت پیش انقدر خسته بودم که ارزوی مرگ میکردم... ولی الان ایستادم و کارای روتین انجام میدم... برمیگردم و بقیه لباسارو میذارم برا شست و شو... چای میریزم... خرما میارم... ازم میپرسه این تابان مثل هایده خوب نمیخونه نه... فقط سرمو تکون میدم... نگاه برنامه نمیکنم... نگاه عکساها میکنم.... گلوله میشم تو بغلت... یاد درسای نخونده میوفتم... یاد شب بیداری هایی که باید بکشم... چای اروممون میکنه و خرما اتیشمون میزنه... حالا این منم ابستن از تو و دوباره درحال نوشتن.... چیزهایی که دوسشون دارم... زندگی فقط بغل کردن نیس ولی من یه دختر بغلیم که همیشه محتاجم به اغوش تو..... محتاجم به دست هایی که دور کمرم حلقه بشن... دروغ نگو... دوستم داشته باش... و بذار توی دلم اقیانوسی از اشک راه بندازم
زیرزمینی
۰۷بهمن
هیچ مردی تو را با اشک هایت نمیخواهد... گریه کن بانو... اقیانوسی از اشک بساز دردلت... اما زنانه و دلبرانه لبخند بزن... نامردی ها و نامرادی ها را لبخند بزن... بپذیر اسمانی را که رنگش ابی نیس... این اسمان توست... پدر برادر عشق یا همسر... فرقی ندارد... اسمان تو هرگز با وجود یک مرد ابی نخواهد بود... فرقی ندارد چقدر در حسرت یک اغوش گرم بسوزی..... چقدر در عطش دست هایی مردانه بمانی... این تو نیستی که تکیه میکنی.. همیشه تکیه گاه باید باقی بمانی... بمان... محکم و زنانه باقی بمان... کسی نه مرد بودنت را میخواهد نه اشک هایت را... زنانه و لوند باقی بمان... این اسمان سالهاست در هیچ کجای دنیا ابی نیست
زیرزمینی
۰۷بهمن
هیچ مردی تو را با اشک هایت نمیخواهد... گریه کن بانو... اقیانوسی از اشک بساز دردلت... اما زنانه و دلبرانه لبخند بزن... نامردی ها و نامرادی ها را لبخند بزن... بپذیر اسمانی را که رنگش ابی نیس... این اسمان توست... پدر برادر عشق یا همسر... فرقی ندارد... اسمان تو هرگز با وجود یک مرد ابی نخواهد بود... فرقی ندارد چقدر در حسرت یک اغوش گرم بسوزی..... چقدر در عطش دست هایی مردانه بمانی... این تو نیستی که تکیه میکنی.. همیشه تکیه گاه باید باقی بمانی... بمان... محکم و زنانه باقی بمان... کسی نه مرد بودنت را میخواهد نه اشک هایت را... زنانه و لوند باقی بمان... این اسمان سالهاست در هیچ کجای دنیا ابی نیست
زیرزمینی