۰۱ارديبهشت
اولین بار که دیدمت 18سالم بود...روزهای تلخ و شیرینی را سپری میکردم...ان روز ها تنها خواسته ام از دنیا فقط دکتر شدن بود...شدم...شاید نه انطور که تصورش را میکردم...اما فقط چندماه دیگر من یک پزشکم...ان روزها که دیدمت فکر نمیکردم امده ای که بمانی...گاهی بودی گاهی نبودی...با تو خوش اخلاق بودم...با تو گریه کردم...با تو از هر دری سخن گفتم...با تو از از خودم متنفر نبودم....این روزها که دوباره امدی...بیزارم از خودم...شده ام ان دختر عقده ای که از همه متنفر است...شادی را نمیخواهد...خدایش را گن کرده است...اما تو باز اینجایی...درکنارم...باسازی در دست قلبی پر از شادی...لبخندی برلب...واغوشی برای من...
شاید 26سالگی زود باشد برای این تصمیم. . شاید دست سرنوشت اینده ای دیگری برایمان رقمبزند...اما اینبار میدانم که توییی که تا همیشه درکنارم میمانی...باتو بودن شاید چیزهای زیادی را از من بگیرد....شاید ارامشی که به من میدهد با همه چیز. برابری کند...برایم مهم نیست....من با تو کنار می ایم...
بمان کنارم...مهربان....ارامش به قلبم هدیه کن....بگذار درکنار تو اشک بریزم و سنگینی دست مردانه ات را بر روی شانه ها و قلبم حس کنم....من تو را پذیرفته ام...شاید دیر شاید زود...
این است عاشقانههای دختری 26ساله که تمام ارزوهایش را درتوخلاصه میکند و سر تسلیم در برابر این دنیا فرود می اورد
پی نوشت:دیگه دل میبندم...میخندم...غر نمیزنم....حسودی نمیکنم...کمک میکنم...سعی میکنم مایه ارامش باشمحتی اگه نتونم...مهمتراز همه نمازمو میخونم
توضیح نوشت:من تو این دنیای مجازی برای خودم یه زندگی و یه خونواده ساختم که همه شما عضواشین....گاهیم بعضیا میان قضاوت میکنن توهین میکنن دخالت میکنن که خب مهم نیس...سعی کردم شمارو متوجه منظورم کنم ولی مثل اینکهنشد البته حق هم میدم اگه منم جای شما بودم همین برداشتو میکردم...ولی من در شرف ازدواج نیستم عاشقم نشدم کسیم عاشقم نشده...ادم جدیدیم تو زندگیم نیومده...قضیه نوشتن این متن و مخاطبشم توضیح دادنش خیلی سخته...ببخشید دوستانش
یه توضیحم برا دوست معلوم الحال عزیزم....من کجا غر میزنم...کی غر زدم;-)... خب نمیتونم غر نزنم ولی درمورد مسیله ای که باعثنوشتن این متن شد دیگه غر نمیزنم