روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی
۲۲ارديبهشت

کتابی از یالوم دوباره و درباره روانپزشکی و فلسفه...بیماری که سالها روان درمانی تاثیری روی شهوت حیوانیش به روابط جنسی نداشته وحالا با فلسفه سعی در درمان خودش داره...توصیفات جالبی از گروه درمانی داره که من چیزی ازش نمیدونستم...از و نیچه گریست سخت تر بود ولی با همون جذابیت و حتی بیشتر

Image result for ‫درمان شوپنهاور‬‎

زیرزمینی
۲۲ارديبهشت

یه کتاب با یه ایده فوق العاده جذاب و شروع هیجان انگیز ولی پایان تکراری و کلیشه ای

http://uupload.ir/files/y4m4_20190425_133151_hdr.jpg

زیرزمینی
۲۱ارديبهشت

من خیلی خیلی کم فیلم خارجی میبینم... ولی هنوزم عاشق قصه های عاشقانه رمانتیکم...هر چقدرم با خودم و احساسم بجنگم...هر چقدرم تلاش کنم قوی باشم ولی شاید احمقانه شایدم خیلی عادی منم مثل خیلی دخترای دیگه عاشق ماجراهای رمانتیکمدریافت

زیرزمینی
۱۶ارديبهشت

خب بالاخره من رسیدم شهر غریب.،.اینجا کاملا تنها  نبودم ولی خب اینطور هم نبود که کل روز کسی کنارم باشه...مثل تهران کاملا ازادی نداشتم ولی خب بدم نبود...ولی فهمیدم که من عاشق تهران شدم...وقعا دلم میخواد مدتی رو اونجا زندگی کنم...شهر غریب دیگه خیلی جذابیتی برام نداره...خلاصه که سه شنبه که رسیدم شهر غریب رفتم خونه خانم خوشگل و کلی با خونوادش خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم...

چهارشنبه:صبح رو استراحت کردم و بعد از ناهار پاشنه هامو ورکشیدم و افتادم به پیاده روی...رفتمپیش دکتر روانپزشکم...بعد از سه سال منو یادش بود و خیلی گرم احوالپرسیکرد و گفم مگه منو یادتونه و گفت اره تو که مدام میای و اینا گفتم که نه من سه ساله برگشتم زادگاه... باور نمیکرد پرونده رو که چک کرد دید اخرین بار شهریور 95ویزیتم کرده ...کلی تعجبکرد...بهش گفتم تو این مدت چیا و شده و طرحم تموم شده تخصص شرکت کردم که خوب نشد...بهم از تجربیات خودش گفت...تشخیص و درمان خودمو تایید کرد و فقط یه دارو برای کمکی برام اضافه کرد...بهم پیشنهاد ورزش و یوگا داد...تفریح و تنوع...بعدش رفتم ارایشگاهی که اینجا میشناختم و کلی مدلا کوتاهیشو دوست داشتم موهامو مدل دادم و موخوره هاشو کوتاه کردم...و بالافاصله مامانم زنگ زد که وای بحالت اگه موهاتو کوتاه کرده باشی.....بعدم رفتم شهر کتاب دور زدم و چندتا کتابشعر گرفتم...16000قدم


 پنجشنبه:دندانپزشک جان رو خفتش کردم گفتم بیا بریم بیرون...رفتیم کلی راه رفتیم...کلی استیک گرون خوردیم...البته خیلی خوشمزه بود...کلی راه رفتیم و کلی از کتاب حرف زدیم و روحمون تازه شد..یه کوچولو هم غیبت کردیم که خلاصه خیلی روحمون تازه شد...یکم پارک گردی کردیم...که اتفاقای بامزه تو پارک افتاد که بعد مفصل مینویسم...بعد رفتم سینما و مرکز خرید و خلاصه کلی تابیدم و حال کردم...تگزاس 2رو دیدم که از یکش خیلی بهتر بود...بعدم برگشتم خونه..ک.20000قدم

ک

تمام این روزا هر روز عصر توی یه که کافه قهوه میخوردم و چقدر میچسبید

جمعه :با دوستام و دوستاشون یه تور یه روزه رفتم و کلا از نظر فحش اپ دیت شدم...جمعه هم خوب بود و کلی دیر برگشتیم خونه

زیرزمینی
۱۰ارديبهشت

توی اتوبوسم و از تهران دارم میرم شهر غریب...چقدر پشیمونم...امروزم باید تهران میموندم و به این حس تنهایی لعنتی غلبه میکردم...هوای تهران امروز خیلی خوب بود...ابری و بارونی که من عاشقشم...باید دوباره میرفتم تجریش...دلم دوباره تجریش میخواد

زیرزمینی
۰۹ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۰۷ارديبهشت

ومن در اغوشت کشیدم...سخت تر از همیشه...تنگ تر هر کسی که به اغوش فشرده ام

زیرزمینی
۰۶ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۰۳ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۳۰فروردين

جوون تر که بودم خیلی سعی میکردم از خودم ادم بهتری بسازم و شاد باشمو بیشتر کتاب بخونم...یه کتاب کچیک داشتم از دکتر شریعتی که یه سری از متن های شعر مانند(شاید کاملا شعر بود یادم نیس)نوشته بود...بعد یه متن طولانی داشت که من خیلی دوسش داشتم...عنوانش این بود که دوستت دارم هایت را نگه میداری برای روز مبادا...نضمونشم این بود که ادم توی جوونی برای پیدا کردن عشقی که واقعی باشه تلاش میکنه و سعی میکنه که دوستت دارم هاشو برای هر کسی حروم نکنه...کم کم وقتی سنش میره بالا یاد میگیره خیلی راحت هرچیزیو که دوست داشت بگه دوست دارم...دختری که زیبا میرقصه ...مردی که از عقیده مشترک میگه...کسی که از کتابی حرف میزنه و خلاصه همه چی...متنش خیلی برای من جالب بود بارها خوندمش و بعدش سعی کردم دیگه این کارو نکنم و هرچی رو دوست داشتم راحت به زبون بیارم...خیلیم موفق بودم...ولی خب کم کم کمتر شد...الانم هست ولی کمتر میگم...

حالا همه اینا رو گفتم تا درباره بغل کردن بگم...من عاشق بغل کردن و بغل شدنم و این یه حس عالی بهم میده...دوستامو خیلی زیاد بغل میکنم و عاشق روبوسی کردنم...حس خوبی معمولا بهم میده...ولی سالها منتظر یه اغوش گرم مردانه بودم که بیاد و عاشقانه همیشه بغلم کنه...کم کم به این نتیجه رسیدم که این شاید بزرگترین نقطه ضعفمه...که من دوست دارم در سختی ها در اغوش کشیده بشم ولی کسی وجود نداره...واسه همین سعی کردم این خواسته رو از سر خودم بندازم و دیگه تو سختیا به این فکر نکنم که چقدر دلم میخواد الان یکی کنارم باشه و بغلم کنه...چند وقت پیش داشتم وبمو میخوندم و فهمیدم خیلی موفق بودم...حالا حتی تو خیالمم دیگه نیازی نیس کسی بغلم کنه و فکر میکنم دارم قوی میشم...بغل شدن بوسیده شدن دوست داشته شدن و دوست داشتن همه چیزای خوبین...ولی وقتی به هردلیلی کسی تو زندگی ادم نیست ادم باید به قوی بودن ادامه بده

زیرزمینی