روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی
۱۴اسفند
استاد رادیولوژیمون میگفت شماها تا دانشجو و جوون هستیم و کم تجربه با دیدن بیمار تشخیص نت میذارین ولی ما هرچی بیشتر مریض میبینیم تشخیص افتراقی هایی که میذاریم بیشتر میشه و برای گذاشتن تشخیص نت خیلی دست به عصا راه میریم...مدتی میگذره...یه روز که تو مطب بابا نشته بودم و سعی میکردم از ویزیت هاش چیزی یاد بگیرم...خانم سو چند ساله ای اومد و روبه روی بابا نشست...گفت چشمام زرد شده...سابقه زردی توی یکی از اشناهاش چندماه پیش میداد...و میگفت اونم بازردی چشماش شروع شد...بابا شرح حال که میگیره علامت دیگه ای رو ذکر نمیکنه...اسکرا رو میبینه و میگه زرد نیستی نگران نباش ازمایش هم برات مینویسم واسه اطمینان...خانم دکتر بیا و شماهم یه معاینه بکن که خانم مطمین بشه...من که اعتماد به نفس گرفتم میام نزدیک بیمار و اسکرا رو میبینم...به نظر من زرده... میگم همیشه فکر میکنید زرده؟میگه نه گاهی بیشتر میشه و گاهی نیس...بش میگم با استرس و صبح ها بیشتر نیس...میگه نمیدونم دقت نکردم...بش میگم نگران نباشید طبیعیه احتمالن توی استرس یا با روزه داری زرد میشه که توی خانم ها طبیعیه...تشخیص ژیلبرت گذاشتم...مطمینم که مریض ژیلبرت داره...مریض که میره با بابا بحث میکنم که حتما ژیلبرته و بابا هنوز هم میگفت که اسکرا طبیعی بوده...با بابا میرم توی اتاق تزریقات برای رگ گرفتم از مردی که تزریقاتی نتونسته ازش رگ بگیره رگ میگیریم و با دارم از مریض زیر سرم شرح حال میگیرم وبا تزریقات چی صحبت میکنم که مرد تخت کناری که بالا ی سر پدرش در حال تزریق بود سرش رو میذاره لبه تخت و کم کم کم کم پخش زمین تزریقات میشه...زنش شروع به جیغ زدن میکنه من فقط با تعجب نگاه زن میکنم و پای مرد رو میگیرم بالا و نمیفهمم مگه غش کردن جیغ زدن داره...بابا میاد توی تزریقات و از مریض ها کمک میخواد که مرد رو بذارن روی تخت... زیر پاهتش صندلی میذاره و زن رو از تزریقات بیرون میکنه و دنبال ابمیوه میفرسته...مطب غوغا میشه و من نمیفمم شوک وازوواگال مگه انقدر هول شدن داره به دقیقه نمیرسه که مرد به هوش نیاد و شروع میکنه به حرف زدن...پدر پیرش که روی تخت کناری خوابیده حالش رو میپرسه زنش گریه کنون با ابمیوه میاد توی تزریقات...بابام داره زن رو امروم میکنه که ناراحت پدرش شده وسابقه داشته یا نه از صبح تا الان چیزی خورده یا نه سابقه صرع داره یانه...بابا سعی میکنه زودتر زن و مرد و پیرمرد رو مرخص کنه تا اوضاع مطب اروم بشه...وقتی اوضاع اروم تر شد بش میگم مگه یه شوک وازواگال انقدر ترس داره که مردم اینجوری میکنن؟میگه تو اینو یه شوک وازوواگال ساده میبینی مردم مرد جوونی رو میبینن که تو ی مطب یه دکتر از هوش میره و حتما مقصر پزشک بوده که درست درمان نکرده یا اشتباهی کرده که مریض از هوش رفته...فکر که میکنم میبینم راس میگه قضیه اینجوری خیلی ترسناک به نظر میاد
زیرزمینی
۱۴اسفند
استاد رادیولوژیمون میگفت شماها تا دانشجو و جوون هستیم و کم تجربه با دیدن بیمار تشخیص نت میذارین ولی ما هرچی بیشتر مریض میبینیم تشخیص افتراقی هایی که میذاریم بیشتر میشه و برای گذاشتن تشخیص نت خیلی دست به عصا راه میریم...مدتی میگذره...یه روز که تو مطب بابا نشته بودم و سعی میکردم از ویزیت هاش چیزی یاد بگیرم...خانم سو چند ساله ای اومد و روبه روی بابا نشست...گفت چشمام زرد شده...سابقه زردی توی یکی از اشناهاش چندماه پیش میداد...و میگفت اونم بازردی چشماش شروع شد...بابا شرح حال که میگیره علامت دیگه ای رو ذکر نمیکنه...اسکرا رو میبینه و میگه زرد نیستی نگران نباش ازمایش هم برات مینویسم واسه اطمینان...خانم دکتر بیا و شماهم یه معاینه بکن که خانم مطمین بشه...من که اعتماد به نفس گرفتم میام نزدیک بیمار و اسکرا رو میبینم...به نظر من زرده... میگم همیشه فکر میکنید زرده؟میگه نه گاهی بیشتر میشه و گاهی نیس...بش میگم با استرس و صبح ها بیشتر نیس...میگه نمیدونم دقت نکردم...بش میگم نگران نباشید طبیعیه احتمالن توی استرس یا با روزه داری زرد میشه که توی خانم ها طبیعیه...تشخیص ژیلبرت گذاشتم...مطمینم که مریض ژیلبرت داره...مریض که میره با بابا بحث میکنم که حتما ژیلبرته و بابا هنوز هم میگفت که اسکرا طبیعی بوده...با بابا میرم توی اتاق تزریقات برای رگ گرفتم از مردی که تزریقاتی نتونسته ازش رگ بگیره رگ میگیریم و با دارم از مریض زیر سرم شرح حال میگیرم وبا تزریقات چی صحبت میکنم که مرد تخت کناری که بالا ی سر پدرش در حال تزریق بود سرش رو میذاره لبه تخت و کم کم کم کم پخش زمین تزریقات میشه...زنش شروع به جیغ زدن میکنه من فقط با تعجب نگاه زن میکنم و پای مرد رو میگیرم بالا و نمیفهمم مگه غش کردن جیغ زدن داره...بابا میاد توی تزریقات و از مریض ها کمک میخواد که مرد رو بذارن روی تخت... زیر پاهتش صندلی میذاره و زن رو از تزریقات بیرون میکنه و دنبال ابمیوه میفرسته...مطب غوغا میشه و من نمیفمم شوک وازوواگال مگه انقدر هول شدن داره به دقیقه نمیرسه که مرد به هوش نیاد و شروع میکنه به حرف زدن...پدر پیرش که روی تخت کناری خوابیده حالش رو میپرسه زنش گریه کنون با ابمیوه میاد توی تزریقات...بابام داره زن رو امروم میکنه که ناراحت پدرش شده وسابقه داشته یا نه از صبح تا الان چیزی خورده یا نه سابقه صرع داره یانه...بابا سعی میکنه زودتر زن و مرد و پیرمرد رو مرخص کنه تا اوضاع مطب اروم بشه...وقتی اوضاع اروم تر شد بش میگم مگه یه شوک وازواگال انقدر ترس داره که مردم اینجوری میکنن؟میگه تو اینو یه شوک وازوواگال ساده میبینی مردم مرد جوونی رو میبینن که تو ی مطب یه دکتر از هوش میره و حتما مقصر پزشک بوده که درست درمان نکرده یا اشتباهی کرده که مریض از هوش رفته...فکر که میکنم میبینم راس میگه قضیه اینجوری خیلی ترسناک به نظر میاد
زیرزمینی
۱۴اسفند
روی تختم دراز کشیدم و دارم از در بزرگ بالکون نور مهتاب رو میبینم...همیشه دلم میخواست زیر نور ماه وستاره ها توی یه جای سرسبز و اب روون شب رو صبح کنم...دختر بودنم این کارو خیلی سخت میکرد چون همیشه باید منتظر میموندم تا کسی منو با خودش به همچین جایی ببره...ولی من یه دخترم پر از ایده هایی که حداقل تا جایی که میتونم کارایی میکنم که جلوی عقده های اینجوریمو بگیرم...خونه قبلیم و این خونم هر دو بالکون هایی با اندازه یک متر در دوتی داشتن...دقیقا به اندازه یه تخت یه نفره یکم بزرگتر...گاهی که هوا خیلی سرد نبود یه زیر انداز توی بالکن پهن میکردم و یه دشک کوچولو و تا صبح میلرزیدم از سرما زیر پتو...ولی خیلی خوب بود...صبح طرفای پنج و شش از سرمای زیاد و نور افتاب بیدار میشدم میومدم روی تختم میخوابیدم...حالا هم دارم به همین فکر میکنم فردا صبح که امتحان پره انترنی رو دادم اگه خیلی سرد نبود شب رو تو بالکن با نپر مهتاب سر میکنم
زیرزمینی
۱۴اسفند
روی تختم دراز کشیدم و دارم از در بزرگ بالکون نور مهتاب رو میبینم...همیشه دلم میخواست زیر نور ماه وستاره ها توی یه جای سرسبز و اب روون شب رو صبح کنم...دختر بودنم این کارو خیلی سخت میکرد چون همیشه باید منتظر میموندم تا کسی منو با خودش به همچین جایی ببره...ولی من یه دخترم پر از ایده هایی که حداقل تا جایی که میتونم کارایی میکنم که جلوی عقده های اینجوریمو بگیرم...خونه قبلیم و این خونم هر دو بالکون هایی با اندازه یک متر در دوتی داشتن...دقیقا به اندازه یه تخت یه نفره یکم بزرگتر...گاهی که هوا خیلی سرد نبود یه زیر انداز توی بالکن پهن میکردم و یه دشک کوچولو و تا صبح میلرزیدم از سرما زیر پتو...ولی خیلی خوب بود...صبح طرفای پنج و شش از سرمای زیاد و نور افتاب بیدار میشدم میومدم روی تختم میخوابیدم...حالا هم دارم به همین فکر میکنم فردا صبح که امتحان پره انترنی رو دادم اگه خیلی سرد نبود شب رو تو بالکن با نپر مهتاب سر میکنم
زیرزمینی
۰۹اسفند
خب بازم من امتحان دارم و باز خل شدم...از اونجایی که امتحانم خیلی بزرگ و سخته درصد خل بودنمم بالا رفته...من:لطفا شماره منو پاک کن(این متن رو برای چند نفر از دوستام sms کردم)نفر اول:(پیش بینی من:خوبی؟باشه ولی چرا؟)سلام خوبی؟چیزی شده؟-سلام ممنون توخوبی؟لطفا شماره منو پاک کن-خب چی شده اخه؟--دیوونه-باید میگفتی توروحت-دعا میکنم خدا یه عقلی بهت بده...توروحتنفر دوم:(پیش بینی من:ای بابا باز دوباره خل شدی...مردم از دست تو...اه)-چرا؟چی شده؟--من که خیالم راحت بود سر کاریه چون مطمین بودم کاری نکردم-برووووو...مردی از ترس که اینو گفتم...نفر سوم:(پیش بینی من:باشه سیو نکرده بودم تو هم پاکن شمارمو...بای)-دیرینگ...دی دی دی دیرینگ-ببخشید نمیتونم حرف بزنم-حالا پاک نشه چی میشه مثلا؟-نفرم چهارم(پیش بینی من:برو بمیر پاک نمیکنم...باز تو امتحان داری خل شدی...)-پاک میکنم...دیگه اسم منو نیاریا...اگه زنگ بزنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی...توهم شماره منو پاک کن...دیگه سراغمم نگیریا...رفتی تو بلک لیست-بعدم جوابشو براش فرستادم...خیلی دوس داشتم ببینم حالا که شناختمش از کارش خجالت نمیکشه؟چیزی نگذشت که پیام داد میشه شماره منو پاک کنی؟منم خیلی راحت جواب دادم باشه و شمارشو پاک کردم!!!!!1-چی؟      این فرد تعجب کرده و پیشش ارزش زیادی داری2-چرا؟       این فرد دوست داره3-بله.       این فرد ادم مغروریه...کلا باهاش از این شوخیا نکن حاضره بمیره ولی کسی فکر نکنه بهش نیاز داره4-اره توهم پاک کن     این فرددچار خود داف پنداریه و بود و نبودت براش بی ارزشه5- اصلا سیو نکرده بودم که پاک کنم    اینو کلا پاک کن چون صف اول دشمنانته6-مسخره بازی در بیاره     دوستته و فهمیده شوخی میکنی7- برو بمیر پاک نمیکنم    دوست داره در حد عشق8- اسمتو صدا کنه با علامت تعجب    واقعا عاشقتهجوابای بقیه هم جالب نبودن ننوشتمپی نوشت:اینم یه مطلب شاد برای فردای عزیزمپ.ن.2.هیچ کس عاشق من نیس پ.ن.3.معلومه خیلی حالم بدهپ.ن.4 من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم بی ربط نوشت:من یه دختر خیلی خیلی خیلی حسودم...میدونم این حسادت از کجا میاد ولی کنترلش دست خودم نیست
زیرزمینی
۰۹اسفند
خب بازم من امتحان دارم و باز خل شدم...از اونجایی که امتحانم خیلی بزرگ و سخته درصد خل بودنمم بالا رفته...من:لطفا شماره منو پاک کن(این متن رو برای چند نفر از دوستام sms کردم)نفر اول:(پیش بینی من:خوبی؟باشه ولی چرا؟)سلام خوبی؟چیزی شده؟-سلام ممنون توخوبی؟لطفا شماره منو پاک کن-خب چی شده اخه؟--دیوونه-باید میگفتی توروحت-دعا میکنم خدا یه عقلی بهت بده...توروحتنفر دوم:(پیش بینی من:ای بابا باز دوباره خل شدی...مردم از دست تو...اه)-چرا؟چی شده؟--من که خیالم راحت بود سر کاریه چون مطمین بودم کاری نکردم-برووووو...مردی از ترس که اینو گفتم...نفر سوم:(پیش بینی من:باشه سیو نکرده بودم تو هم پاکن شمارمو...بای)-دیرینگ...دی دی دی دیرینگ-ببخشید نمیتونم حرف بزنم-حالا پاک نشه چی میشه مثلا؟-نفرم چهارم(پیش بینی من:برو بمیر پاک نمیکنم...باز تو امتحان داری خل شدی...)-پاک میکنم...دیگه اسم منو نیاریا...اگه زنگ بزنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی...توهم شماره منو پاک کن...دیگه سراغمم نگیریا...رفتی تو بلک لیست-بعدم جوابشو براش فرستادم...خیلی دوس داشتم ببینم حالا که شناختمش از کارش خجالت نمیکشه؟چیزی نگذشت که پیام داد میشه شماره منو پاک کنی؟منم خیلی راحت جواب دادم باشه و شمارشو پاک کردم!!!!!1-چی؟      این فرد تعجب کرده و پیشش ارزش زیادی داری2-چرا؟       این فرد دوست داره3-بله.       این فرد ادم مغروریه...کلا باهاش از این شوخیا نکن حاضره بمیره ولی کسی فکر نکنه بهش نیاز داره4-اره توهم پاک کن     این فرددچار خود داف پنداریه و بود و نبودت براش بی ارزشه5- اصلا سیو نکرده بودم که پاک کنم    اینو کلا پاک کن چون صف اول دشمنانته6-مسخره بازی در بیاره     دوستته و فهمیده شوخی میکنی7- برو بمیر پاک نمیکنم    دوست داره در حد عشق8- اسمتو صدا کنه با علامت تعجب    واقعا عاشقتهجوابای بقیه هم جالب نبودن ننوشتمپی نوشت:اینم یه مطلب شاد برای فردای عزیزمپ.ن.2.هیچ کس عاشق من نیس پ.ن.3.معلومه خیلی حالم بدهپ.ن.4 من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم بی ربط نوشت:من یه دختر خیلی خیلی خیلی حسودم...میدونم این حسادت از کجا میاد ولی کنترلش دست خودم نیست
زیرزمینی
۰۹اسفند
من فروردین اینترنممن فروردین اینترنممن فروردین اینترنممن فروردین اینترنم من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم...
زیرزمینی
۰۹اسفند
من فروردین اینترنممن فروردین اینترنممن فروردین اینترنممن فروردین اینترنم من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم من فروردین اینترنم...
زیرزمینی
۰۷اسفند
دلم گریه میخواد...بایه دلیل احمقانه...ولی باوجوذی که میدونم احمقانس ولی بازم دلم گریه میخواد فردانوشت:دیشب خیلی دلم میخواست گریه کنم ولی نتونستم...سالها پیش اقای دهن ماهی باسرزنش بهم گفت تو دختری هستی که سخت گریه میکنه...اونموقع نفهمیدم چرا سرزنش ولی الان میدونم که خیلی بده که ادم انقدر خودشو محکم بگیره که ازیه جایی به بعد نتونه گریه کنه...دارم میشم مثل مامانبرای فردا:فردای عزیزم تو برای من یه ادم پراز شادی و نشاطی...نمیتونم تصورت کنم با غغم و گریه...امیدوارم به زودی دلت پراز شادیهای رنگارنگ بشه
زیرزمینی
۰۷اسفند
دلم گریه میخواد...بایه دلیل احمقانه...ولی باوجوذی که میدونم احمقانس ولی بازم دلم گریه میخواد فردانوشت:دیشب خیلی دلم میخواست گریه کنم ولی نتونستم...سالها پیش اقای دهن ماهی باسرزنش بهم گفت تو دختری هستی که سخت گریه میکنه...اونموقع نفهمیدم چرا سرزنش ولی الان میدونم که خیلی بده که ادم انقدر خودشو محکم بگیره که ازیه جایی به بعد نتونه گریه کنه...دارم میشم مثل مامانبرای فردا:فردای عزیزم تو برای من یه ادم پراز شادی و نشاطی...نمیتونم تصورت کنم با غغم و گریه...امیدوارم به زودی دلت پراز شادیهای رنگارنگ بشه
زیرزمینی