فریبا وفی...خیلی دوسش دارم ...کتابایی که منو به خودم انقدر نزدیک میکنن که انگار دارم ایندمو میبینم...هیچ کدوم از شخصیت های این کتاب به من نزدیک نبودن ولی سیر داستان به من حسی میداد که انگار دارم خودمو خونوادمو میدیدم...ترس از اینده ای مشابه این داستان باعث میشد خیلی از جاهای این کتاب اشک توی چشمام جمع بشه ولی هربار یادم بیوفته که چقدراز اشک ریختن متنفرم و دوباره همه اشکای لعنتی رو برگردنومشون سر جاشونداستان زنیه که یه مهمون خارجی داری و این مهمون ناخونده مجبورش میکنه برگرده به عقب و زندگیشو مرور کنه