۱۶فروردين
امروز اخرین روزیه که تا امتحان میرم سر کار...از شنبه مرخصیم شروع میشه...فردا ازمون ازمایشی دارم...ازمون ازمایشی قبل رو از 600 نمره با وجود اینکه بیشتر سوال ها تکراری و مربوط به سالهای قبل بود درحدی نزدیک به غیرمجاز شدم(زیر 150 نمره مجاز به انتخاب رشته نیستیم)...خستگی و ناراحتی و استرس برمن مستولی شده...حس میکنم مغزم مثل یه کاسه شده که دیگه هرچی میریزم توش داره سر ریز میشه...
یه فامیل داریم که برای من اسطوره بچه درس خوندن بود...یادمه سالی که کنکور میداد نمیدونم چی شده بود مدرسه یه ازمون هوش ازشون گرفته بود...یه روانشناس میگرفت...بعد این فامیل ما ضریب هوشی که به دست اورده بود upper limit نرمال بود...خب به طبعش منم خیلی وسوسه شدم و رفتم همون ازمون هوش رو دادم و توی دسته بالاتر قرار گرفتم که از گروه همسنام بالا تر بود قرار گرفتم...نمیدونم باهوش بود تیز هوش بود...خلاصه از این دسته بندی که روانشناسا دارن...اینا رو گفتم که بگم من همیشه اعتقاد داشتم ادم خنگی هستم...بعدها یبار دیگه توی دانشگاه از مون ازمون هوش گرفتن...بازم من از همه همکلاسیام بالاتر شده بودم ولی بازم این اعتقاد راسخ روداشتم که خیلی خنگم...چون همیشه خیلی بیشتر از دوستانم درس میخوندم و خیلی کمتر نمره میوردم...تا جایی که یادمه توی اکثر برحه های زندگیم...کلا زندگی رو تعطیل کردم و فقط درس خوندم...ولی خب الان یکی دیگه پذیرش گرفته از این رفته...یکی دیگه رزیدنت شده...یکی دیگه به عنوان دکتر باسواد شناخته میشه
خب هیچوقت نفهمیدم کجای راهو اشتباه رفتم...رشته ای که میخونم به هوشم ربطی نداشت یا حافظه ام ضعیفه...یا اینکه نمیدونم چی...البته بگم که رشته های دیگه رو هم امتحان کردم...بازم خنگم...مثلا بی استعدادترین ادمی که توی موسیقی میتونید ببینید منم...وابسته ترین ادم برای یاد گرفتن ریاضی به معلمی که درس میده منم...ولی خب نقاشیم بد نبود که هیچوقت دنبالش نرفتم...چند بارم از این تستای روابط اجتماعی و هوش اجتماعی دادم که همشون پایین تر از نرمال بود و مهارت ارتباط اجتماعی رو ندارم کلا
خب اینا رو نوشتم که بعدها بخونم و گوشه هایی از زندگیم یادم بمونه...
خدای من برای خیر تو توی روز ازمون منتظرم