۲۲شهریور
دیروز یه کشیک 30 ساعته زایشگاه دادم...حالا تعریف میکنم تا خودتون قضاوت کنین چقدر بد بودهبعد از چند تا کشیک پشت سر همی که داده بودم دلم خوش بود که امروز با یکی از دکترا کشیکم که اینترن نمیگیره...دلم خوش بوده که یکم میشه بپیچونم...صبح که رفتم تو زایشگاه...4تا زائو بود...گفتم وای چه خبره...بعد بهم خبر دادن که دکتر (ط) انکاله...اه از نهادم...دکتر (ط)بدترین اتند برای کشیکه...سخت گیر و ان تایم وکلی ازت کار میکشه...یهو میاد توی زایشگاه و حتی اگه میدید یه لحظه نشستی شروع میکرد جیغ زدن...طرفای ساعت 10 بود که من با دکتر (ط) بالای سر یه مریض بودم...زایشگاه دیگه هر 10 تا تختش پرشده و بوده و همه زائو ها به نوبت جیغ میزدن...همون موقع مامای ادمیت اومد تو و خنده کنون رو به همه گفت که یه مریض دیگه هم خوابیوندم...من که دیگه واقعا از این همه خون و جیغ و درد کلافه شده بودم گفتم-واااااااااای چرا یه مریض دیگه خوابوندین؟!یهو صدای جیغی از پشت سرم شنیدم که از صدای همه زائو ها بلند تر بود...دکتر (ط) که پشت سرمن ایستاده بود با اخم جیغ زد که:-کار خوبی کرده خوابونده...نخوای مریض ببینی چکار میخوای بکنی پس...همش تو فکر در رفتنیدخنده روی لبم خشکید...مسلما من داشتم به شوخی این حرفو میزدم...هیچ عکس العملی از دستم برنمیومد...خشکم زده بود...اینترن دیگه ای که کنارم ایستاده بوده وقتی بهت زدگی منو دید اروم در گوشم گفت...ناراحت نشیا داره شوخی میکنه این دیوونستدکتر (ط) که رفت من داشتم از عصبانیت و ناراحتی منفجر میشدم...عصبانیت از دکتر (ط) که اینجوری جلوی ماما ها سرم داد زده و ناراحتی از اینکه اینترن منو ضعیف فرض کرده و منو اینجوری خواسته دلداری بده....ضعیف بودم ناراحتم بودم ولی دلم نمیخواست کسی بفهمه...پس با خنده رو کردم به اینترن دیگه و گفتم اره الان میزنم زیر گریه....و واقعا چشمام پر اشک شدتا 1 که تایم زایشگاهم تموم بشه 2 نفر زاییدن و 2تا جدید خوابوندیم...ساعت 2 رفتم درمونگاه با دکتر (ط)...مریض خانم 40 ساله مجرد و احتمالا یائسه...مریض رو پرزنت کردم ازمایشاتشو نوشتم و رفت...مریض که رفت دکتر ازم پرسی:-خانم دکتر مجردی؟با لبخند و ترس در حالی که جرات نداشتم جلوی خانم دکتر بشینم گفتم-بله-بشین خانم دکتر چرا نمیشینینشستم و لبخند زدم که دکتر ادامه داد -اره دیگه دخترا یا خوشگلن و ازدواج میکنن یا درس میخوننخشکم زد....تحقیر امیز نگاهم کرد ومن تنها چیزی که تونستم بگم این بود که-دست شما درد نکنه خانم دکترنگاه تحقیر امیزشو ادامه داد و گفت-جای اینکه همش از زیر کار دربرید یکم فعالیت مفید تو بیمارستان بکنید تا لاغر بشی...چندسالته؟با بغض و نفرت گفتم:25 سالتا ساعت 3.5 درمونگاه بودم و 4 باید میرفتم دوباره زایشگاه...رفتم زایشگاه و دیدم از 10 تا مریض فقط یکی زاییده و یکی دیگه هم جاش خوابیده...بازم جیغ بازم خون بازم دردبازم دکتر (ط)...تا ساعت 7 که زایشگاه بودم 4 نفر زاییدن...دیگه داشت کمرم نصف میشد...حدودای 7 بود که سیر زایمان یکی از مریضا متوقف شد و زنگ زدیم خانم دکتر....باهر زوری بود بچه رو دنیا اوردیم ولی کبود بود...کد احیا اعلام شد و انکال نوزادان رو گفتن بیاد...خوشبختانه بچه برگشت...وقتی رفتم تا مهر زایمانایی که گرفته بودم رو از ماما بگیرم...یکی از ماما ها رو کرد به خانم دکتر و گفت این اینترنتون خیلی خوبه خانم دکتر...خیلی فعاله و همش بالای سر مریضاست و هر چی بهش میگیم گوش میکنهخانم دکتر برگشت نگاهی به من کرد و رو به ماما گفت -وقتی یه دخترو میخوای بگیری به اخلاقش یک بده به درسش صفر بده بذار جلو یک به پولش صفر بده بذار جلوش تا اخر...این خانم دکتر اون یکه رو نداشته که تا حالا مجرد موندهوا رفتم...هیچ معلومه این دکتره امروز چه مرگشه...رفتم بخش و کارای اونجا رو هم انجام دادمدیگه ساعتای 9 بود که رفتم شام...وقتی رسیدم پاویون از ناراحتی داشتم میردم...تنها یه گوشه نشستم و هرکی میرسید ازم میپرسید چرا ناراحتی و من میگفتم واسه دوریه خواهرمه...پاشدم یه ارام بخش خوردم و یه چرتی زدم تا تایم شبم شروع بشه...ساعت 2 شب که رفتم زایشگاه خانم دکتر و دیدم...سریع لباس عوض کردم و رفتم توی زایشگاه که خانم دکتر خدافظی کرد و رفت...اینترن تایم قبلی اومد طرفم و گفت تو چه کا ر کردی خانم (غ) بدترین مامای زایشگاه جلوی خانم دکتر انقدر تعریفتو کرده این که چشم دیدن اینترن نداشت...نیم ساعتی که موندم توی زایشگاه خانم (غ) اومد و گفت خانم دکتر زایشگاه که خالی برو اگه کاری بود زنگ میزنیم...-از دکتر میترسم-برو اگه گیر داد با مسئولیت منمنم رفتم و تا صبح هیچ مریصی نیومد ومن خوابیدم