روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۸۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۰خرداد
نشستم و با س حرف میزنم راجع به پسرا راجع به خواستگاراش... بعد از بهم خوردن رابطه12سالش... حالا اصرار داره که دیگه زودتر ازدواج کنه... مخصوصا که خواهر کوچیکترش موقعیت خوبی داره و در شرف رسمی شدن رابطشه... البته س هم به واسطه موقعیتش و چهره زیبا و شناخته شدن خونواده اش توی شهر کوچیک خودشون تقریبا هر هفته یه خواستگار. داره.... زنگ زده بود تا ماجرا یکی از این خواستگارا رو تعریف کنه... میگفت حوصله ایراد و بحث و جدلش با خونوادشو نداره... ولی از طرفی اصرار پسره و خونوادش بعد از شنیدن جواب منفی هم براش جذاب بوده... کلی باهم خندیدیم و گفتم خب معلومه همیشه به ما تو قصه ها یاد دادن دخترا ناز میکنن و میگن نه و پسرا هی اصرار میکنن ولی چیزی که ما دیدیم حتی اگه پسره کلی عاشق و دل خسته هم بود با یبار جواب نه شنیدن یا دیدن مشکلات دمشو گذاشت رو کولشو رفت... البته خب شاید منم جای پسرا بودم همین کارو میکردم... حرف یه عمر زندگیه چرا ادم انقدر سختی به خودش بده برای زندگی که بعدش معلوم نیس... بهش گفتم من که تو کل عمرم یه خواستگار بیشتر نداشتم اونم که هم پسره هم بابام ر. ی. د. ن... والا نمیدونم چی بهت بگم ولی راس میگی ادمی که اصرار میکنه خب ادم جذابی به نظر میاد... ک جان که زحمت مشاوره رو میکشه میگه تو یه دختر مستقل و کاملا امروزی هستی ازهمه مرزها و محدودیت ها فراری هستی نباید منتظر یه خواستگاری سنتی باشی باید بری و خودت راهتو پیدا کنی مثلا بیشتر به خودت بررسی جاهایی بری که با ادمای جدید برخورد داشته باشی و غیره... خب خیلی از این کارا از توان مم خارجه و وقتی یاد سختگیریای بابا بعدش میوفتم ترجیح میدم حداقل تا موقعی که دستیاری قبول نشدم و ازاین شهر نرفتم به فکر ازدواج نباشم... فکر میکنم شاید بعد از تخصص قبول شدن بیشتر تصمیمارو خودم بگیرم. و ادم مقابلم بفهمه چرا واسه داشتن یه زندگی اروم باید با احترام از خونواده ها دور بود... شاید بعد از تخصص قبول شدنم دیگه کسی نتونه به درس و کارم ایراد بگیره یا بترسه... هرچند دیگه متخصص بودن برای بعضیا خیلی بالا حساب میشه ودیگه کلا کسی سمتم نیاد... اینده نامعلومه ولی دارم دوباره تمام سعی خودمو میکنم... که تنها شاد باشم که اعتماد نکنم که دل نبندم که خودم خودمو بغل کنم خودم با خودم گریه کنمو منتظر یه اغوش گرم یا یه ناز و نوازش نباشم.. خب البته ادم همیشه به محبت نیاز داره ولی خب وقتی شرایطشو ندارم بهتره به جای یه موجود شکننده و وابسته بودن یه ادم قوی که تنهایی با قدرت ادامه میده باشم و خودمو به ارزوهام برسونم... مثلا چند سال دیگه از نظر قانونی میتونم یه بچه بیارم و بزرگش کنم... میتونم سفر برم و خیلی کارای دیگه بکنم... مشاورم میگه این حس تنهایی من یه اشتباهه همه ادما یه تنهایی درونی دارنو اینو من دارم با تنهایی واقعی اشتباه میگیرم
زیرزمینی
۳۰خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۳۰خرداد
اینو رافایل میگه.... منم موافقم باهاش هر چیزی وقتی داره... وقتی برای بچگی کردم وقتی برای درس خوندن وقتی برای عاشق شدن وقتی برای ازدواج کردن و بچه دار شدن هرچیزی که از وقتش بگذره بیات و مونده میشه.... خوبه هنوز ولی دیگه اون مزه ای رو که باید نمیده... دیگه بی ذوق و بی انگیزه ای براش... شاید چیزیه که همیشه میخواستی ولی دیگه خوشحال نمیکنه... وقت هر کسیم باتوجه به روحیات خودشه... مثلا به نظر من وقت بچگی کردنم گذشته با وجودی که خروارها عروسک تو اتاقم دارم ولی خب بچه که بودم بخاطر وضع مالی بچگی زیادی نکردم ولی بازم خدارو شکر... مثلا24ساله که شدم دیگه وقت عاشق شدنم گذشته بود هر چند ادمی جلوم بود که عاشقم بود... 27ساله که شدم وقت ازدواجم گذشته بود هرچند شرایطشو داشتم و حالا فکر میکنم اگه تا سی سالگی بچه دار نشم وقت بچه دار شدنمم میگذره... اره همه میگن نگران نباش برای توهم پیش میاد و خیلی حرفای دیگه... ولی تو وجود من یه دکترزیرزمینی شکل گرفته که بدجوری محتاجه به اینکه مادر بشه... همشم در عرض همین چند سال اتفاق افتاده ولی خب شده دیگه مثلا وقت دستیاری قبول شدنمم امساله... دیگه سال دیگه بیخود میشه... خب گاهی وقتا این دیر شدنه تقصیر خودمون محیط اطراف یا خیلی چیزای دیگه است... ولی خب چه میشه کرد گاهی وقتا نمیشه قسمت رو عوض کرد... گاهی وقتا نمیشه شرایط رو تغییر داد و تنها راه چاره پذیرفتن شرایطه... از وقت هرچیزی که بگذره دیگه برای رسیدن بهش تلاش نمیکنی.... از به دست اوردنش خوشحال نمیشی... وقت هرچیزی رو روحیه شما مشخص میکنه... همیشه سعی کردم شرایطمو بپذیرم
زیرزمینی
۳۰خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۳۰خرداد
اینو رافایل میگه.... منم موافقم باهاش هر چیزی وقتی داره... وقتی برای بچگی کردم وقتی برای درس خوندن وقتی برای عاشق شدن وقتی برای ازدواج کردن و بچه دار شدن هرچیزی که از وقتش بگذره بیات و مونده میشه.... خوبه هنوز ولی دیگه اون مزه ای رو که باید نمیده... دیگه بی ذوق و بی انگیزه ای براش... شاید چیزیه که همیشه میخواستی ولی دیگه خوشحال نمیکنه... وقت هر کسیم باتوجه به روحیات خودشه... مثلا به نظر من وقت بچگی کردنم گذشته با وجودی که خروارها عروسک تو اتاقم دارم ولی خب بچه که بودم بخاطر وضع مالی بچگی زیادی نکردم ولی بازم خدارو شکر... مثلا24ساله که شدم دیگه وقت عاشق شدنم گذشته بود هر چند ادمی جلوم بود که عاشقم بود... 27ساله که شدم وقت ازدواجم گذشته بود هرچند شرایطشو داشتم و حالا فکر میکنم اگه تا سی سالگی بچه دار نشم وقت بچه دار شدنمم میگذره... اره همه میگن نگران نباش برای توهم پیش میاد و خیلی حرفای دیگه... ولی تو وجود من یه دکترزیرزمینی شکل گرفته که بدجوری محتاجه به اینکه مادر بشه... همشم در عرض همین چند سال اتفاق افتاده ولی خب شده دیگه مثلا وقت دستیاری قبول شدنمم امساله... دیگه سال دیگه بیخود میشه... خب گاهی وقتا این دیر شدنه تقصیر خودمون محیط اطراف یا خیلی چیزای دیگه است... ولی خب چه میشه کرد گاهی وقتا نمیشه قسمت رو عوض کرد... گاهی وقتا نمیشه شرایط رو تغییر داد و تنها راه چاره پذیرفتن شرایطه... از وقت هرچیزی که بگذره دیگه برای رسیدن بهش تلاش نمیکنی.... از به دست اوردنش خوشحال نمیشی... وقت هرچیزی رو روحیه شما مشخص میکنه... همیشه سعی کردم شرایطمو بپذیرم
زیرزمینی
۳۰خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۳۰خرداد
زنگ زدم و باترس بهش گفتم رم گوشیمو دزدیدن ترسیدم از قضاوتش... ترسیدم اگه عکس یا فیلمام پخش بشه چی میگه؟ ترسیدم از سرزنش... ترسیدم از قضاوتش... ترسیدم از غیرت و مرد بودنش... قضاوتم درمورد مرد ها این بود گفت چی شده؟ گفتم گوشیم تو مغازه جا مونده یه دوساعت بعد فهمیدم کجا جامونده بابا رفت و اوردش ولی رمش توش نبود... مغازه دار گفت که خانمی گوشی رو پیدا کرده و بچش شاید رم رو برداشته و وقتی بابا بهش گفته میریم شکایت میکنیم گفت که حالا صبر کنید شاید چند ساعت دیگه بیارش... وسر همون ساعت رم رو اورد ولی ما رفتیم پاسگاه وشکایت کردیم خندید و گفت زیرزمینی میشناسمت حتما قلبت داره از دهنت میزنه بیرون و زمین و زمان رو بهم دوختی که چرا اینجوری شده و غصه میخوری و کلی فکر و خیال کردی سرمو انداختم پایین و قلبم پر شادی شد واسه داشتن مردی که با تمام مردایی که میشناسم فرق داره مردی که کنارمه شانه به شانه نه مردی که خودشو برتراز من بدونه گفت زیر زمینیه عزیزم بیا بغل دختر دروغگو... میدونم چقدرترسیدی ولی دیگه ناراحت نباش من پیشتم خودم کارای شکایتو پی میگیرم... عکست فوقش پخش میشه خب بذار بشه ما که میدونیم جریان چی بوده پس نگرانی نداره دختر کوچولوی من خدایا شکرت برای داشتن مردی که منو مقصر نمیدونه
زیرزمینی
۳۰خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۳۰خرداد
زنگ زدم و باترس بهش گفتم رم گوشیمو دزدیدن ترسیدم از قضاوتش... ترسیدم اگه عکس یا فیلمام پخش بشه چی میگه؟ ترسیدم از سرزنش... ترسیدم از قضاوتش... ترسیدم از غیرت و مرد بودنش... قضاوتم درمورد مرد ها این بود گفت چی شده؟ گفتم گوشیم تو مغازه جا مونده یه دوساعت بعد فهمیدم کجا جامونده بابا رفت و اوردش ولی رمش توش نبود... مغازه دار گفت که خانمی گوشی رو پیدا کرده و بچش شاید رم رو برداشته و وقتی بابا بهش گفته میریم شکایت میکنیم گفت که حالا صبر کنید شاید چند ساعت دیگه بیارش... وسر همون ساعت رم رو اورد ولی ما رفتیم پاسگاه وشکایت کردیم خندید و گفت زیرزمینی میشناسمت حتما قلبت داره از دهنت میزنه بیرون و زمین و زمان رو بهم دوختی که چرا اینجوری شده و غصه میخوری و کلی فکر و خیال کردی سرمو انداختم پایین و قلبم پر شادی شد واسه داشتن مردی که با تمام مردایی که میشناسم فرق داره مردی که کنارمه شانه به شانه نه مردی که خودشو برتراز من بدونه گفت زیر زمینیه عزیزم بیا بغل دختر دروغگو... میدونم چقدرترسیدی ولی دیگه ناراحت نباش من پیشتم خودم کارای شکایتو پی میگیرم... عکست فوقش پخش میشه خب بذار بشه ما که میدونیم جریان چی بوده پس نگرانی نداره دختر کوچولوی من خدایا شکرت برای داشتن مردی که منو مقصر نمیدونه
زیرزمینی
۳۰خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی