روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۸۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۹خرداد
خوبی رشته ما اینه که همیشه سرت گرمه... یعنی تا اخر عمرم بیکار باشی هی بخوای درس بخونی که سرت گرم بشه میشه... حالا منم هنوز یه سالم نشده که کار میکنم یعنی حدودا7ماه شده تازه که دارم طرحمو میگذرونم... ولی از یکنواختیش کسل شدم و دوباره شروع کردم درس خوندن... برای دستیاری... روزا کار شبا درس... مثل تو فیلمای دوران بچگیمون... اینجوری سرم گرمه کمتر به پروپای خودم یا دیگران میپچم... خوبه دیگه... حالا چندتا مشکل هست... الان تابستونه و سرمون خلوته مریضا کمترن ولی با شروع پاییز و زمستون یعنی همزمان با نزدیک شدن به ازمون دستیاری تعداد مریضا و ساعت کاریمون بیشتر میشه و فرصت من برای درس خوندن کمتر... همین الانشم که درس میخونم با وجودی که تازه دوماهه شروع کردم کلی عقب افتاده دارم بازوی4_6ساعت درس خوندن انگار راه به هیچ جا نمیبرم ولی خب کاریشم نمیشه کرد... باید با قدرت ادامه داد تا شاید بتونم رشته خوبی قبول بشم که در اینده درامد خوب واسایشی برای زندگیم داشته باشه و در کنار اون شهر خوبی. قبول بشم تا سوادم زیاد باشه و درست بتونم به مریض ها کمک کنم نه مثل دوران عمومی دانشگاهی درس بخونم که خیلی از مریضیا رو نبینم... البته دیدن خیلی از مریضیا بی فایدس... و از حق نگذریم کنار همه بدیای بیمارستانمون نبودن کار سنگینش خب یه پوین مثبت بزرگ بود... حالا باید به راهمون ادامه بدیم تا ببینیم به کجا میرسیم
زیرزمینی
۲۹خرداد
خوبی رشته ما اینه که همیشه سرت گرمه... یعنی تا اخر عمرم بیکار باشی هی بخوای درس بخونی که سرت گرم بشه میشه... حالا منم هنوز یه سالم نشده که کار میکنم یعنی حدودا7ماه شده تازه که دارم طرحمو میگذرونم... ولی از یکنواختیش کسل شدم و دوباره شروع کردم درس خوندن... برای دستیاری... روزا کار شبا درس... مثل تو فیلمای دوران بچگیمون... اینجوری سرم گرمه کمتر به پروپای خودم یا دیگران میپچم... خوبه دیگه... حالا چندتا مشکل هست... الان تابستونه و سرمون خلوته مریضا کمترن ولی با شروع پاییز و زمستون یعنی همزمان با نزدیک شدن به ازمون دستیاری تعداد مریضا و ساعت کاریمون بیشتر میشه و فرصت من برای درس خوندن کمتر... همین الانشم که درس میخونم با وجودی که تازه دوماهه شروع کردم کلی عقب افتاده دارم بازوی4_6ساعت درس خوندن انگار راه به هیچ جا نمیبرم ولی خب کاریشم نمیشه کرد... باید با قدرت ادامه داد تا شاید بتونم رشته خوبی قبول بشم که در اینده درامد خوب واسایشی برای زندگیم داشته باشه و در کنار اون شهر خوبی. قبول بشم تا سوادم زیاد باشه و درست بتونم به مریض ها کمک کنم نه مثل دوران عمومی دانشگاهی درس بخونم که خیلی از مریضیا رو نبینم... البته دیدن خیلی از مریضیا بی فایدس... و از حق نگذریم کنار همه بدیای بیمارستانمون نبودن کار سنگینش خب یه پوین مثبت بزرگ بود... حالا باید به راهمون ادامه بدیم تا ببینیم به کجا میرسیم
زیرزمینی
۲۹خرداد
خوبی رشته ما اینه که همیشه سرت گرمه... یعنی تا اخر عمرم بیکار باشی هی بخوای درس بخونی که سرت گرم بشه میشه... حالا منم هنوز یه سالم نشده که کار میکنم یعنی حدودا7ماه شده تازه که دارم طرحمو میگذرونم... ولی از یکنواختیش کسل شدم و دوباره شروع کردم درس خوندن... برای دستیاری... روزا کار شبا درس... مثل تو فیلمای دوران بچگیمون... اینجوری سرم گرمه کمتر به پروپای خودم یا دیگران میپچم... خوبه دیگه... حالا چندتا مشکل هست... الان تابستونه و سرمون خلوته مریضا کمترن ولی با شروع پاییز و زمستون یعنی همزمان با نزدیک شدن به ازمون دستیاری تعداد مریضا و ساعت کاریمون بیشتر میشه و فرصت من برای درس خوندن کمتر... همین الانشم که درس میخونم با وجودی که تازه دوماهه شروع کردم کلی عقب افتاده دارم بازوی4_6ساعت درس خوندن انگار راه به هیچ جا نمیبرم ولی خب کاریشم نمیشه کرد... باید با قدرت ادامه داد تا شاید بتونم رشته خوبی قبول بشم که در اینده درامد خوب واسایشی برای زندگیم داشته باشه و در کنار اون شهر خوبی. قبول بشم تا سوادم زیاد باشه و درست بتونم به مریض ها کمک کنم نه مثل دوران عمومی دانشگاهی درس بخونم که خیلی از مریضیا رو نبینم... البته دیدن خیلی از مریضیا بی فایدس... و از حق نگذریم کنار همه بدیای بیمارستانمون نبودن کار سنگینش خب یه پوین مثبت بزرگ بود... حالا باید به راهمون ادامه بدیم تا ببینیم به کجا میرسیم
زیرزمینی
۲۹خرداد
خوبی رشته ما اینه که همیشه سرت گرمه... یعنی تا اخر عمرم بیکار باشی هی بخوای درس بخونی که سرت گرم بشه میشه... حالا منم هنوز یه سالم نشده که کار میکنم یعنی حدودا7ماه شده تازه که دارم طرحمو میگذرونم... ولی از یکنواختیش کسل شدم و دوباره شروع کردم درس خوندن... برای دستیاری... روزا کار شبا درس... مثل تو فیلمای دوران بچگیمون... اینجوری سرم گرمه کمتر به پروپای خودم یا دیگران میپچم... خوبه دیگه... حالا چندتا مشکل هست... الان تابستونه و سرمون خلوته مریضا کمترن ولی با شروع پاییز و زمستون یعنی همزمان با نزدیک شدن به ازمون دستیاری تعداد مریضا و ساعت کاریمون بیشتر میشه و فرصت من برای درس خوندن کمتر... همین الانشم که درس میخونم با وجودی که تازه دوماهه شروع کردم کلی عقب افتاده دارم بازوی4_6ساعت درس خوندن انگار راه به هیچ جا نمیبرم ولی خب کاریشم نمیشه کرد... باید با قدرت ادامه داد تا شاید بتونم رشته خوبی قبول بشم که در اینده درامد خوب واسایشی برای زندگیم داشته باشه و در کنار اون شهر خوبی. قبول بشم تا سوادم زیاد باشه و درست بتونم به مریض ها کمک کنم نه مثل دوران عمومی دانشگاهی درس بخونم که خیلی از مریضیا رو نبینم... البته دیدن خیلی از مریضیا بی فایدس... و از حق نگذریم کنار همه بدیای بیمارستانمون نبودن کار سنگینش خب یه پوین مثبت بزرگ بود... حالا باید به راهمون ادامه بدیم تا ببینیم به کجا میرسیم
زیرزمینی
۲۸خرداد
توی مرکز ما 4تا پزشک هست... دوتا خانم طرحی و دوتا اقای قراردادی... من و اون یکی خانم ط حی تو یه جبهه اون دوتا اقا هم تو جبه های هرچی به نفع من باشه... البته خانم طرحی هم همینه ولی خب دیگه بهتر از تنهایی حداقل این هست که هراز گاهی بشینیم و باهم یه حرفی بزنیم... منم که ماشاا... عادت ندارم چیزیو مخفی کنم... یعنی کلا راز داری تو ذاتم نیس... خلاصه درمورد خیلی چیزا با خانم طرحی حرف میزنم و هر جا که اوناز چیزی تعریف میکنه... حتما میترکه... مثلا از پس اندازم گفتم... بانک ورشکست شد... از هتلی که توی سفر گرفتم گفتم... رفتیم اتاقو تحویل بگیریم... یه اتاق غیراونی که رزرو کرده بودیم بهمون دادن... خلاصه که چشم شوری داره... خیلی شور... خدایا مارو از شر چشمای شور درامان نگه دارپی نوشت:دارم میخونم برای دستیاری... نه وقتیدارم که بذارم برای درست نوشتن نه وقتی که درست فکر کنم درمورد چیزایی که میخوام بنویسم
زیرزمینی
۲۸خرداد
توی مرکز ما 4تا پزشک هست... دوتا خانم طرحی و دوتا اقای قراردادی... من و اون یکی خانم ط حی تو یه جبهه اون دوتا اقا هم تو جبه های هرچی به نفع من باشه... البته خانم طرحی هم همینه ولی خب دیگه بهتر از تنهایی حداقل این هست که هراز گاهی بشینیم و باهم یه حرفی بزنیم... منم که ماشاا... عادت ندارم چیزیو مخفی کنم... یعنی کلا راز داری تو ذاتم نیس... خلاصه درمورد خیلی چیزا با خانم طرحی حرف میزنم و هر جا که اوناز چیزی تعریف میکنه... حتما میترکه... مثلا از پس اندازم گفتم... بانک ورشکست شد... از هتلی که توی سفر گرفتم گفتم... رفتیم اتاقو تحویل بگیریم... یه اتاق غیراونی که رزرو کرده بودیم بهمون دادن... خلاصه که چشم شوری داره... خیلی شور... خدایا مارو از شر چشمای شور درامان نگه دارپی نوشت:دارم میخونم برای دستیاری... نه وقتیدارم که بذارم برای درست نوشتن نه وقتی که درست فکر کنم درمورد چیزایی که میخوام بنویسم
زیرزمینی
۲۸خرداد
توی مرکز ما 4تا پزشک هست... دوتا خانم طرحی و دوتا اقای قراردادی... من و اون یکی خانم ط حی تو یه جبهه اون دوتا اقا هم تو جبه های هرچی به نفع من باشه... البته خانم طرحی هم همینه ولی خب دیگه بهتر از تنهایی حداقل این هست که هراز گاهی بشینیم و باهم یه حرفی بزنیم... منم که ماشاا... عادت ندارم چیزیو مخفی کنم... یعنی کلا راز داری تو ذاتم نیس... خلاصه درمورد خیلی چیزا با خانم طرحی حرف میزنم و هر جا که اوناز چیزی تعریف میکنه... حتما میترکه... مثلا از پس اندازم گفتم... بانک ورشکست شد... از هتلی که توی سفر گرفتم گفتم... رفتیم اتاقو تحویل بگیریم... یه اتاق غیراونی که رزرو کرده بودیم بهمون دادن... خلاصه که چشم شوری داره... خیلی شور... خدایا مارو از شر چشمای شور درامان نگه دارپی نوشت:دارم میخونم برای دستیاری... نه وقتیدارم که بذارم برای درست نوشتن نه وقتی که درست فکر کنم درمورد چیزایی که میخوام بنویسم
زیرزمینی
۲۸خرداد
توی مرکز ما 4تا پزشک هست... دوتا خانم طرحی و دوتا اقای قراردادی... من و اون یکی خانم ط حی تو یه جبهه اون دوتا اقا هم تو جبه های هرچی به نفع من باشه... البته خانم طرحی هم همینه ولی خب دیگه بهتر از تنهایی حداقل این هست که هراز گاهی بشینیم و باهم یه حرفی بزنیم... منم که ماشاا... عادت ندارم چیزیو مخفی کنم... یعنی کلا راز داری تو ذاتم نیس... خلاصه درمورد خیلی چیزا با خانم طرحی حرف میزنم و هر جا که اوناز چیزی تعریف میکنه... حتما میترکه... مثلا از پس اندازم گفتم... بانک ورشکست شد... از هتلی که توی سفر گرفتم گفتم... رفتیم اتاقو تحویل بگیریم... یه اتاق غیراونی که رزرو کرده بودیم بهمون دادن... خلاصه که چشم شوری داره... خیلی شور... خدایا مارو از شر چشمای شور درامان نگه دارپی نوشت:دارم میخونم برای دستیاری... نه وقتیدارم که بذارم برای درست نوشتن نه وقتی که درست فکر کنم درمورد چیزایی که میخوام بنویسم
زیرزمینی
۲۷خرداد
تو دلم اقیانوس اشک راه انداختم... تنهاترم کردن... باز اعتماد کردم به بقیه... اعتماد... کی میخوام یاد بگیرم اعتمادی وجود نداره... کی میخوام یاد بگیرم کسی با اسب سفید نمیاد کسی شوالیه نیست که نجاتم بده... کی میخوام روی پای خودم بایستم
زیرزمینی
۲۷خرداد
تو دلم اقیانوس اشک راه انداختم... تنهاترم کردن... باز اعتماد کردم به بقیه... اعتماد... کی میخوام یاد بگیرم اعتمادی وجود نداره... کی میخوام یاد بگیرم کسی با اسب سفید نمیاد کسی شوالیه نیست که نجاتم بده... کی میخوام روی پای خودم بایستم
زیرزمینی