۱۰آبان
1.تورو خدا انقدررر دروغ نگید...ادما به هم بدبین میشن...باور میکنن...میشکنن
2.بچه که بودم ترقوه ام شکست...اونموقع با یه تیکه باند و یکم چسب دستمو از گردنم اویزون کردن که بی حرکب باشه.بعد من روپوش مدرسه که میپوشیدم مثل جانبازای جنگ یه استینم خالی بود میذاشتمش تو جیبم...خیلی بدم میومد...بعد هرروز با قیچی باند رو میبریدم و فقط یه تار میذاشتم باقی بمونه و بدو بدو میرفتم پیش مامانم که ببین دیتم سنگین بود باند دور گردنم پاره شد و دیگه باید دستمو باز کنید...تازه کلی احساس نابغه گی میکردم که ببین چه گولی سر مامانم مالیدم...هیچی دیگه بعدش مامانم یه دادی سرم میزد ودوباره دوسرباند رو گره میداد..انقدر اینکارو کردیم که روز اخر دی دستم چسبیده بود به گردنم
3.فکر کن سال دیگه رتبم به زنان بخوره ولی به داخلی نه...چه وامصیبتایی میشه
4.یکی از دوستان رفته خارجه پزشکی بخونه...تو این سن؟؟؟؟چه حالی دارن مردم...من روزی صد بار میگم کاش زمان برمیگشت عقب میرفتم یه لیسانسی چیزی میگرفتم