میگه این رفتار خیلی مسخره است
میگم اصلا هم مسخره نیست این چیزیه که به همه ما دخترای دهه شصتی یاد دادند
میگه چیو
میگم اینکه نه گفتن به پسرا یه جور ناز کردنه...اینکه با پا پس بزنی با دست پیش بکشی...اینکه هرچی بیشتر بی محلی کنی پسرا بیشتر میان دنبالت...اینکه پسرا گرگن
میگه خب این که راسته پسرا گرگن
میگم خب پس گرگی دیگه خب چرا از دستش ناراحتی؟
میگه اخه من دکترم...ما همکاریم...مثلا فکر میکنه اگه جواب تلفنمو بده حامله میشه؟
میگم چرا که نه...تمام سال های مدرسه همینو به ما یاد دادن که تمام پاکی یه زن خلاصه میشه تو رابطه اش با جنس مخالف...شکل و جنس رابطه اش با جنس مخالف
میگه توهم دختری ولی چرا اینجوری نیستی؟
میگم خب من کم کم طرز فکرم عوض شد...ولی هنوزم من برای خیلیا طرز فکر پوسیده ای دارم...من خانواده ای سخت گیر و مذهبی نداشتم و خواستم که عوض بشم و جهان بینی خودمو پیدا کنم
میگه اخه واقعا این رفتارا از یه خانم دکتر سی و چند ساله خیلی مسخره است...دکتره خیر سرش...منو میشناسه مثلا
میگم اولا که به دکتری هیچ ربطی نداره دوما هنوزم دخترا فکر میکنن با ناز و عشوه های اینجوری خواستگار های بیشتری خواهند داشت ...میخندم وادامه میدم...ببین منو هیچ کس منو نخواسته چون نه اونجوری بلدم ناز و عشوه بیام نه اینجوری بلدم روابط ازاد تری داشه باشم...من که مسخره ترم...گیر کردم این وسط...میگم
ببین دماغ عملی هم همینجوریه
میگه خب دماغ عملی که یه دیوونه به تمام معناست
میگم به همه ما یاد دادن پر از دروغ باشیم...به همه ما یاد دادن واقعیت خودمو نو مخفی کنیم...یاد دادن هر چقدر هم بزرگ و عاقل بشیم بازم باید فکر کنیم مردها گرگن و مردی غیر از این وجود نداره و قدرت تشخیصی تو وجود ما برای شناخت ادم های خوب و بد وجود نداره...همونجوری که خودت الان گفتی...همونجوری که مادر من هنوز فکر میکنه باید تو 28 سالگی بهم بگه مردا گرگن هیچ شوهری خوب نیست ...بچه دار شدن خوبه و هزار تا چیز احمقانه دیگه...
طرز فکر اون دختر هم خیلی عجیب نیست...دختری با خانواده مذهبی و سختگیر به جنس مونث و کسی که خودشم دلش نخواسته شرایطش عوض بشه...هوش بالا یا پایینش یا تحصیلش و درامدش توی طرز فکرش که تاثیری نمیذاره تا خودش نخواد
گفت ولی کسی که اصرار به دوستی داشت اون بود نه من...کسی که هر روز پیام میداد و زنگ میزد و گل میفرستاد واسه مریضیم اون بود نه من
گفتم خب برای اینکه تو رو یه بالقوه شوهر میدید...دوست از جنس مخالف براش هیچ معنای دیگه ای نداشت...دوستی که فکر ازدواج نباشه براش معنایی نداشت...اصلا میتونی خیلی ساده تر فکر کنی...اون داشت سنش میرفت بالا و فرصت هاش برای ازدواج و مادر شدن رو از دست میداد وهمین باعث میشد نخواد رابطه اشو با تویی که فقط دوستی و فکری برای ازدواج نداری ادامه بده و این خیلی منطقیه
گفت خودش میگفت کسی تو زندگیش نیست
گفتم خب اینم یه جور دورویی دیگه است که به همه ما یاد داده شده که حرفمونو مستقیم نزنیم
میگه خب راحت همین حرفار رو میزد
میگم خب دیگه این کسر شانه ادم بیاد بگه من شوهر میخوام حالا که تو شوهر نمیشی پس برو...پس میره تو بازی که تلفن جواب نده پیام نده و ادامش...بعدشم چندتا پسر میشناسی که اگه یه دختری بهشون بگه من فکر ازدواجم مسخره اش نکن و دیوونه ندوننش و هزارتا فکر مسخره درباره اش نکنن؟چندتا پسره رو میشناسی که مثل ادم این حرفا رو بشنون و بعدش نگن چه دختر بی حیایی؟
میگه شما دخترا واقعا عجیبین
میگم نه برعکس...من نمیدونم بقیه چجورین ولی این چیزیه که به تمام ما دهه شصتیا تو مدرسه و جامعه و خانواده یاد داده شده...و اون کاملا رفتارش طبیعیه و من زیاد دیدم
میگم من دوستی دارم که عقد کرده و فوق العاده مذهبیه...به خاطر اینکه شوهرش شهر دیگه ای هست میره و بهش سر میزنه و چند هفته خونه شوهرش میمونه و رابطه ج.ن.س.ی ندارن یا حداقل رابطه معمولی ندارن...چون هزار تا فکر میکنه که اگه این عقد به هر دلیلی به ازدواج نرسه تو جامعه مهم نیس که چقدر با اون پسر تو یه خونه بوده بلکه تمام عفت وارزشش به یه پرده غشایی نازک بستگی داره...واین طرز فکرشه و بنظر من کسی نمیتونه بگه درسته یا غلطه و تا خودش نخواد کسی نمیتونه عوضش کنه...
اه بلندی از سر حرص میکشه
میگم خودت که پسری چند درصد پسرایی که میشناسی اینجورین؟
میگه خیلی شاید 90 درصد
میگم خب پس چه انتظاری داری که اون دختر همه اون 90 درصدو بذاره کنار و بچسبه به تو 10 درصدی
میگ. یعنی وقعا میتونه با همچین ادمی زندگی کنه؟
میگم چرا که نه
میگه من دوستی دارم که هر اخر هفته افتاده تو پارتی های انچنانی که انقدر ناجورن که من نمیرم بعد میره خواستگاری دخترای مذهبی و چادری و خونواده فوق العاده مذهبی و رده بالا داره
میگم خب این مثال و دیده خودت دیگه... به ما یاد دادن که با دروغ زندگی کنیم ...که خودمون نباشیم...من و توهم نمیتونیم با فرهنگ یه ملت بجنگیم که
قهوه ام رو میخورم و میزنم زیر خنده و میگم بیخیال بابا ...منم یه خلی هستم که دومی ندارم فقط ادای روشن فکرارو درمیارم
سرشو تکون میده و میگه نگو اینجوری
میگم نه واقعا جدی گفتم...نمیدونم ولی بنظر من خب همه ادما فکر میکنن کار و فکرشون درسته که دارن اینجوری زندگی میکنن دیگه و بنظرم هیچ دلیل وجود نداره که کسی بهشون بگه اشتباه میکنن و بخواد عوضشون کنه...خیلی از ما دخترا فکر میکنیم اگه بگیم چیزی به عنوان نیاز ج.ن.س.ی توی وجودمون هست خیلی بد و عجیبه و اگه همیشه انکار کردن قسمتی از فیزیولوژی بدنمون مارو ادم های والا تری میکنه
میگه اینو که خیلی پسرا هم فکر میکنن
میگم یعنی چجوری؟
میگه خیلی پسرا فکر میکنن دخترا دو دسته ان...یکی خیلی ه.ا.ت و دنبال این قضایا که با اینا نمیشه ازدواج کرد و یه دسته دخترایی که هیچ نیاز ج.ن.س.ی ندارن مگه شوهرشون بخواد و به شوهرش هیچوقت نه نمیگن...و اینا زن زندگی هستن
میگم من مردی رو میشناختم که فکر میکرد من یه دختر خیلی خوبم و زدن این حرفا و این چیزا برام هیچ مشکلی نداره چون من دارم زنش میشم و به من وخودش اعتماد داره ولی اگه خواهر خودش با یه مرد دیگه همینجوری باشه حتما اون مرد داره خواهرشو گول میزنه و این رفتار از خواهرش کاملا بعیده چون اصلا خواهرش تو این وادی ها نیست...
میزنه زیر خنده
میگم اره واقعا مسخره است ولی واقعا جامعه مارو با همچین تفکرات احمقانه ای بار اورده...پراز دروغ و عقده های روحی
بلند شدیم و حساب کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم...
بهش گفتم عجایب شهر حمید صفت رو شنیدی؟
گفت نه چی میگه
خوندم...عجایب شهر عجایب شهر
گفت خب بعدش؟
گفتم رپه ها... میخوای من کل شعر رپ یادم باشه...ولی ویدیوش خیلی قشنگه...خودشم خوشگله نه
خندید و گفت دهه هفتادی پولدار
گفتم بیچاره زندگی بدی داشته ...حالا بذار یه اهنگ بذارم حالت عوض بشه
گوشیمو وصل کردم به ماشینش و یکم گذشت شروع کردم با اهنگ خوندن و قر دادن
مرده بود از خنده میگفت خانم دکتر وسط شهریم یکی میبینت ها
در حال قر گفتم ولش کن بابا
گفت یعنی رقص رو از هیچ دختری نمیشه گرفت...کلا روحیه تون رو میسازه
گفتم بله مثل خرید
گفت نه خرید رو همه جواب نمیده ولی قر رو همه جواب میده
پی نوشت:دیشب خواب میدیدم ساعد دست چپم و ساق پای راستم شکسته...بعد تو خواب داشتم برسی میکردم چه مدل شکستگیه ext یاflex type بعد با خودم فکر کردم من که زمین نخوردم پس حتما در اثر انقباص شدید عضله شکسته(که میدونم اینجوری نمیشه اصلا)بعد مسئول ازمایشگاه شهر محل طرح میخواست ازم عکس رادیو لوژی بگیره که من داشتم به منشی بابام میگفتم حاضرم کلا عکس نگیرم ولی انقدر از این ادم بدم میاد که نمیخوام اون برام عکس بگیره(منشی بابام اون وسط چکاره بود و چرا اونجا بود؟)بعد منشی بابام گفت خانم مسئول ازمایشگاه پشت سرته ...دخره منو برده تو حموم بهش نقاشی یاد بده!!!همه حرفاتم شنید...برگشتم دیدم مثل جن پشت سرم ایستاده هول شدم گفتم نه یعنی میخواستم مزاحمتون نشم...بعد یهو اون یکی منشی بابام اومد گفت خانم دکتر این که عکس نمیخواد یه اتل با چوب میبندیم...بعد من گفتم بذار ببینم نبض داره معاینه کنم ببینم عصبش کار میکنه...بعد دیدم داشت که گفتم نه این شکستی اصلا جا اندازی بسته تو اتاق عمل میخواد من باید برم بیمارستان بعد رفتم بیمار ستان دیدم بیمارستان تعطیله!!!بعد اصلا درد نداشتم در حالی که دستم کاملا دفرمه شده بود!!!!(بیدار شدم دیدم دست چپم که شکسته بوده رو به یه حالت ثابت گرفتم و اصلا تکونش ندادم)
پی نوشت:چقدر دلم تنگ شده بود برای اینجوری نوشتنام