روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی
۲۲بهمن

کاش امسال بگن دفترچه سوالا رو بهتون نمیدیم...حداقل 4 روز با ارامش زندگی کنیم

زیرزمینی
۲۰بهمن

یعنی اگه یه سندرم داونی به اندازه من درس میخوند الان وضعش بهتر از من بوده...یعنی ازمون اخرو یه جوری قهوه ای کردم که اگه پارسال مجاز شدم امسال مجازم نمیشم...

زیرزمینی
۱۸بهمن

امروز یادم افتاد یه زمانی دلم میخواست برم قم اخوند بشم...البته بدون چادر و اینا...

این بچه هایی که ازشون میپرسی چکاره میخوای بشی میگن نمیدونم اصلا نمیفهمم ...من تو هر سنی حداقل سه تا شغل در نظر داشتم...تازه من نمیدونستم یه سری شغلا هست که بهشون میگن میهندس و یه چیزی میسازن...همه شغلا رو تو حوزه پزشکی میدونستم و علوم تجربی...حتی یه زمانیم میخواستم فضا نورد بشم و برم به عنوان اولین ادم تو مریخ زندگی کنم...یا با این سفینه ها بی بازگشت پرتم کنن تو فضا...اون زمانا بازار اینجور فیلما داغ بود....

البته بگم تو 5 سالگی هم قصد داشتم دختر فراری بشم...فکر میکردم یه جور شغله...تا با خواهرم دعوام میشد ساک جاهاز مامانمو برمیداشتم پرلباس میکردم...اخه همیشه خواهر برادرم ..بهم میگفتن ما تو رو از پرورشگاه اوردیم...کلا این جز تفریحات مخصوص ما دهه شصتیا بود ولی من چون کوچیکه بودم رو خودم اجرا میشد...بعد به مامانم میگفتم اون میگفت نه تورو خدا گذاشت تو شکم من بعد تو شکمه منو باز کردی از اونجا اومدی...من میگفتم پس چرا روی شکمت جای زخم نیس؟...

بعد الان بچه های امروزی میگن نمیدونیم میخوایم چکاره بشیم...من حتی اپشن دختر فراری هم داشتم

زیرزمینی
۱۷بهمن

خوبه که بعد از ازمون عیده...شاید نوری بتابه به این روزا...به سیاهی کل زندگی

یه نفرت عجیبی توی دلم قل میزنه و میاد بالا

زیرزمینی
۱۶بهمن

دیشب خواب دیدم برای ازمون باید برم تهران و دوروز قبلش بلیط هواپیما گرفتم و پرواز داشت کنسل میشد و من رفتم با مسئول شرکت هواپیمایی کلی داد و بیداد کردم اونم گفت پرواز میکنه...موقع سوار شدن به هر مسافر یه سیلی خیلی محکم میزد...از چندنفر جلوتر از من دیگه نزد...

زیرزمینی
۱۵بهمن

دور باید شد از این شهر غریب...

که در ان هیچکسی نیست...

زیرزمینی
۱۴بهمن

جواب کنکورو که گرفتم از در کافی نت که اومدم بیرون بشتم رو پله های پاساژ و بلند بلند گریه کردم و دوستم که 5 سال ازم بزرگتر بود با خجالت بهم میگفت پاشو زشته

از جلسه پره انترنی که اومدیم بیرون هر سوالی چک کردم غلط بود...قاه قاه میخندیدیدم و میگفتم والا حقمه قبول نشم اخه هیچی نخونده بودم

پارسال که ازمون تموم شد منتظر بودم تا رفیقو ببینم ...تارسید بهم بغلش کردم گفتم نذار اینجا گریه کنم ابروریزی راه بندازم

اره من اون ادم ضایعه هستم که واسه امتحانام گریه میکنم

زیرزمینی
۱۳بهمن

خدایا میشه من سال دیگه اینموقع تو خونه خودم باشم؟برف بیاد؟همون سوییت منفی 60 که خواب پنجره اشو میبینم...میشه سال دیگه رزیدنت باشم تهران؟میشه 98 خیلی خوب شروع بشه؟لطفا

اول دبیرستان بودم که این برنامه رو نوشتم:

95 فارغ التحصیلی عمومی

98 شروع تخصص

32 سالگی ازدواج

34 و 36 و 38 سالگی بچه دار بشم

38 سالگی استاد دانشگاه و فوق تخصص

زیرزمینی
۱۲بهمن

دیشب خواب خیلی عجیبی میدیدم...البته خواب خیلی خوبی بود...فکر کن ساعت 11 روی کتابات خوابت ببره تا صبح ...خب بهتر از این نمیشه...

خواب میدیدم من و مامانم و دوتا دختر خاله هام توی یه خونه قدیمی بودیم تو شهر اونا که شهر زادگاه پدر مادرمم هست بعد این دوتا دختر خاله من سر قبول نشدن خودشون پزشکی چشم ندارن منو ببینن(حالا انگار پزشکی چه تحفه ایه من نمیدونم)و تقریبا سالهاس که روابط ما به یه سلام علیک وقت عزا یا شادی تبدیل شده...دختر خاله بزرگه هم کینه شتری تره که کلا قابل وصف نیس...خلاصه ما و خالم اینا اونجا بودیم...خونه هم بزرگ و قدیمی و قشنگ حیاط دار حوض دار و اینا...دخترخاله کوچیکم که از سر کار میاد من میبینم یه جوری راه میره...لاغر شده مفاصلش تکون نمیخوره و اینا...بعد پرسیدم چی شده گفت یه مریضی گرفتم اینجوری شدم مفاصلم داره استخوانی میشه و دیگه قابلیت حرکت نداره و پوستم هم توی بعضی مناطق داره ور میاد...پوستشو دیدم...فقط حس سوزش داشت خیلی قرمز بود و کلا لایه شاخی پوستش از بین رفته بود ...پرسیدم خب چرا دکتر روماتولوژ نرفتی گفت رفتم وقت نداشته گفته این کرم رو بزن تا وقت ویزیت بده سه ماه دیگه گفتم وااینهمه روماتولوژ تو شهر زادگاه من هست بعد تو وایسادی منتظر اصلا اونم هیچی میرفتی تهران خب...که دختر خاله بزرگه اومد و داد سخت از بیسوادی من داد و گفت تو که نمیفهمی حرف نزن...منم نزدم همون موقع من بلیط داشتم با اتوبوس برم نایین بعدم طبس...بعد انگار برا دوره رزیدنتیم بود...بعد تو خواب به خودم میگفتم اینا که رزیدنت نمیگیرن...بعدم طبس مگه مال سمنان نیس نایین مال یزد؟بعد تو خواب به خودم میگفتم نه حتما اشتباه میکنم این دوتا شهر حتما کنار همن من حالا خوابم نمیفهمم...بعد راننده اتوبوس عاشقم شد هی بعم فرفره میاد جای گل!(این فرفره کاغذیا بود بچه بودیم با کاغذ رنگی میساختیم فوت میکردیم تکون میخورد ...از اونا)بعدم چه سلیقه ای فرفره های 4 پر و 6 پر!خلاصه رفتم و رسیدم به اون شهر که نمیدونم نایین بود یا طبس خلاصه!کلی خوشحال بودم که اونجام...رفتم بازارش دوتا بازار داشت یکی اسمش کوچه تنگه بود یکی بازار سرپوشیده!رفتم اب هویج بستنی خوردم کلی ذوق کردم...وسط بازارم یکی از دوستای دوران دبیرستانمو دیدم که اونم ازدواج کرده و یه پسر داره بش گفتم راننده اتوبوس عاشقم شده یه پسر 3 ساله داره منم خودم یه پسر 3 ساله دارم!حالا نمیدونم بهش شوهر کنم یا نه ...اونم میگفت خره شوهری به این خوبی که هم فرفره رنگی بهت میده هم پسر داره از کجا میخوای پیدا کنی!...هیچی دیگه اخر خوابم خوشحال خندان داشتم میرفتم زن راننده اتوبوسه بشم!(اینم ربط داره به اخرین شاهکار بابام که همین چند وقت پیش بود)

پی نوشت:سپیده اگه اینجا رو میخونی...من برای هر پستت کامنت میذارم ولی نمیدونم نمیرسه یا تایید نمیکنی...اگه تایید نمیکنی که هیچی ...اخه هربار کامنت میذارم یه پیام میده امکان ثبت تبلیعات وجود ندارد

زیرزمینی
۰۹بهمن

درد...غم...حسرت...بیچارگی و بیچارگی و بیچارگی...ومن متنفرم از بیچارگی

کاش یکی اینجا بود بهش بگم همین الان بیا...دارم خفه میشم تو این 4 دیواری...بیا تا بریم بیرون از هر 4 دیواری...اینهمه اتفاق واسه این مدت کوتاه خیلی زیاده برای من...کاش دست خودمو میگرفتم میبردم بیرون سیگار میکشیدم و توسرما اشک میریختم و مغزمو از توی سرم بیرون میکشیدم و لهش میکردم تا دیگه فکر نکنه

زیرزمینی