روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۹۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۹مهر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۱۹مهر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۱۸مهر
مشاورم میگفت باید حرف بزنم تا احساسات خودمو بروز بدم...ولی گاهی این حرف زدنه چقدر ازارم میده...چقدر پشیمونم میکنه...شاید حتی وقتی که بهترین شنونده رو دارم...ونمیدونم چرا...از فکر کردن به خودم و حرف زدن درباره خودم بدم میاد...مخصوصا وقتی زیاد حرف میزنم...گاهیم دلم میخواد بشینم و صد ساعت درمورد خودم با کسی که شنونده باشه حرف بزنم...قضیه همون هرموناس؟ پی نوشت:بهترین حس امروز تعلق میگیره به اون لحظه ای که توی نمازخونه کتابخونه از خواب بیدار شدم و دیدم یکی چادر کشیده روم
زیرزمینی
۱۸مهر
مشاورم میگفت باید حرف بزنم تا احساسات خودمو بروز بدم...ولی گاهی این حرف زدنه چقدر ازارم میده...چقدر پشیمونم میکنه...شاید حتی وقتی که بهترین شنونده رو دارم...ونمیدونم چرا...از فکر کردن به خودم و حرف زدن درباره خودم بدم میاد...مخصوصا وقتی زیاد حرف میزنم...گاهیم دلم میخواد بشینم و صد ساعت درمورد خودم با کسی که شنونده باشه حرف بزنم...قضیه همون هرموناس؟ پی نوشت:بهترین حس امروز تعلق میگیره به اون لحظه ای که توی نمازخونه کتابخونه از خواب بیدار شدم و دیدم یکی چادر کشیده روم
زیرزمینی
۱۸مهر
چقدر دلم میخواست امروز جمعه بود...یا مرخصی بودم...یا تعطیلات بود...هیچ کاری ندارن که انجام بدم هیچ تفریحیم مد نظرم نیس...فقط انگار خستم باز خوبه دوستانی دارم که هرروز ماجرای جدیدشونو برام تعریف میکنن...دوستی دارم که تقریبا هر هفته یه خواستگاری جدید براش میاد و خدا خیرش بده زنگ میزنه برا من تعریف میکنه و کلی روحم تازه میشه...البته کلیم باهم از دست پدر مادرامون حرص میخوریم...و کلیم میخندیم...تو اولین فرصت باید بیامو بنویسمش بعدا نوشت:با چندتا از دوستان که حرف میزنم پی میبرم که عجب دختر عصیان گریم...تازه من هیچوقت خودمو عصیان گر ندونستم چون همیشه خودمو با خواهرم مقایسه کردم...ولی به این نتیجه رسیدم هرچه دوستان زن زندگین من نیستم...البته اگه یکی پیدا بشه و روح منو اروم کنه شاید دست از عصیان بردارم(از این دری وری جات که ادم خودشو گول میزنه)ولی خدایی خونه داریم خوبه...روحیاتم به کلفت خونه بیشتر میخوره تا زن خونه
زیرزمینی
۱۸مهر
چقدر دلم میخواست امروز جمعه بود...یا مرخصی بودم...یا تعطیلات بود...هیچ کاری ندارن که انجام بدم هیچ تفریحیم مد نظرم نیس...فقط انگار خستم باز خوبه دوستانی دارم که هرروز ماجرای جدیدشونو برام تعریف میکنن...دوستی دارم که تقریبا هر هفته یه خواستگاری جدید براش میاد و خدا خیرش بده زنگ میزنه برا من تعریف میکنه و کلی روحم تازه میشه...البته کلیم باهم از دست پدر مادرامون حرص میخوریم...و کلیم میخندیم...تو اولین فرصت باید بیامو بنویسمش بعدا نوشت:با چندتا از دوستان که حرف میزنم پی میبرم که عجب دختر عصیان گریم...تازه من هیچوقت خودمو عصیان گر ندونستم چون همیشه خودمو با خواهرم مقایسه کردم...ولی به این نتیجه رسیدم هرچه دوستان زن زندگین من نیستم...البته اگه یکی پیدا بشه و روح منو اروم کنه شاید دست از عصیان بردارم(از این دری وری جات که ادم خودشو گول میزنه)ولی خدایی خونه داریم خوبه...روحیاتم به کلفت خونه بیشتر میخوره تا زن خونه
زیرزمینی
۱۷مهر
یکی از اقایون دکتر مرکز ما که توی شبکه ما ماندگاریش از همه بیشتره و از همه بیشتر حقوق میگیره یه موجود عجیب غریبه و تمام مدت همه دارن پشت سرش حرف میزنن و واسه همه مدام گزارش رد میکنه...همچین ادم مزخرفیه...والبته جانباز و براساس شماره نظامش نشون میده که باسهمه رفته دانشگاه...خب واسه نشون دادن سطح سوادش برای دوستان پزشک فقط اینو بگم که میلیا صورت نوزاد 3روزه پماد کلوبتازول نوشته!!!!خب شما دیگه تا اخرش برید که چقدر باسوادن من از روز اول از این ادم و رفتارش بدم اومد هی خودم خوردم گفتم نه تو ناسازگاری نکن بزرگتره...احترام نگه دار...تا اینکه تیر خلاصو وقتی زد که وقتی من تو اتاقم. بعداز تایم مریض دیدنم وقتی خوراکی تو دهنم بود بدون در زدن وارد شد و بدون سلام کردن شروع کرد حرف زدن...من همونجا فقط سرتاپاشو نگاه کردم...یه نگاه عاقل اندر سفیه...بعدم یه پوزخند و جواب سوالشو با یه نه خالی دادم و اون رفت از اتاق بیرون...ومن پی بردم یه ادم چقدر میتونه ادم نباشه و مطمینم چقدر تاحالا گزارشای جور واجور و چیزیایی که نمیدونم از کجای ذهن مریضش دراورده که برام رد کرده باشه...با وجودی که میتونه با اون یکی سرویس مرکز بره...میمونه تا حتما با سرویس من و اون یکی همکار خانمم بیاد و ما بخاطر این حیوون مجبوریم کلی راحمونو دورتر کنیم...میشه جلوی بقیه پرسنل مدام از زنش بد میگه ...بد نه یه بد عادی و حرفای مردونه...حرفای زشت و جلوی همکارای خانم...یه همچین ادم مریضیه...واین ادم هرروز هر روز تمام تلاششو میکنه تا ما دیرتر از مرکز بزنیم بیرون...که البته با وجود خونه ناکجا ابادی که داره حتما بودن تو مرکز براش بهشته قابل درکه...متنفرم ازش...یبار که راننده حالش بدبود ما وسط راه پیاده شدیم که راننده زودتر برگرده خونه و استراحت که...ما رو دم یه اژانس بین روستا و شهر پیاده کرد...من و همکار خانمم و این اقا...اژانس فقط یه ماشین داشت...بدوبدو رفت دفتر اژانس ماشینو سوارشد حتی از ترس اینکه ما باهاش سوار نشیم خداحافظی هم نکرد...و ما کلی وسط بیابون دوتا دختر جوون معطل شدیم...واز دست همین ازارهاش با وجودی که اژانس های این روستا امنیت ندارن من و همکارم با اژانس میریم و اون که دیده ما این کارو میکنیم برای ازار هرروز دیرتر از مرکز راه میوفته...باورتون میشه چای ساز مرکز چون تو اتاق این اقا بوده هرروز از خونه اب میاره توش جوش میاره و بعد دوباره چای ساز رو میذاره تو کمدش و درشو قفل میکنه که مبادا کسی دست بزنه...از خساست که هرچی بگم کم گفتم...ما با یه همچین موجوداتی سر و کله میزنیم...الانم داره از توی اینه ماشین زاغ سیاه منو چوب میزنه
زیرزمینی
۱۷مهر
یکی از اقایون دکتر مرکز ما که توی شبکه ما ماندگاریش از همه بیشتره و از همه بیشتر حقوق میگیره یه موجود عجیب غریبه و تمام مدت همه دارن پشت سرش حرف میزنن و واسه همه مدام گزارش رد میکنه...همچین ادم مزخرفیه...والبته جانباز و براساس شماره نظامش نشون میده که باسهمه رفته دانشگاه...خب واسه نشون دادن سطح سوادش برای دوستان پزشک فقط اینو بگم که میلیا صورت نوزاد 3روزه پماد کلوبتازول نوشته!!!!خب شما دیگه تا اخرش برید که چقدر باسوادن من از روز اول از این ادم و رفتارش بدم اومد هی خودم خوردم گفتم نه تو ناسازگاری نکن بزرگتره...احترام نگه دار...تا اینکه تیر خلاصو وقتی زد که وقتی من تو اتاقم. بعداز تایم مریض دیدنم وقتی خوراکی تو دهنم بود بدون در زدن وارد شد و بدون سلام کردن شروع کرد حرف زدن...من همونجا فقط سرتاپاشو نگاه کردم...یه نگاه عاقل اندر سفیه...بعدم یه پوزخند و جواب سوالشو با یه نه خالی دادم و اون رفت از اتاق بیرون...ومن پی بردم یه ادم چقدر میتونه ادم نباشه و مطمینم چقدر تاحالا گزارشای جور واجور و چیزیایی که نمیدونم از کجای ذهن مریضش دراورده که برام رد کرده باشه...با وجودی که میتونه با اون یکی سرویس مرکز بره...میمونه تا حتما با سرویس من و اون یکی همکار خانمم بیاد و ما بخاطر این حیوون مجبوریم کلی راحمونو دورتر کنیم...میشه جلوی بقیه پرسنل مدام از زنش بد میگه ...بد نه یه بد عادی و حرفای مردونه...حرفای زشت و جلوی همکارای خانم...یه همچین ادم مریضیه...واین ادم هرروز هر روز تمام تلاششو میکنه تا ما دیرتر از مرکز بزنیم بیرون...که البته با وجود خونه ناکجا ابادی که داره حتما بودن تو مرکز براش بهشته قابل درکه...متنفرم ازش...یبار که راننده حالش بدبود ما وسط راه پیاده شدیم که راننده زودتر برگرده خونه و استراحت که...ما رو دم یه اژانس بین روستا و شهر پیاده کرد...من و همکار خانمم و این اقا...اژانس فقط یه ماشین داشت...بدوبدو رفت دفتر اژانس ماشینو سوارشد حتی از ترس اینکه ما باهاش سوار نشیم خداحافظی هم نکرد...و ما کلی وسط بیابون دوتا دختر جوون معطل شدیم...واز دست همین ازارهاش با وجودی که اژانس های این روستا امنیت ندارن من و همکارم با اژانس میریم و اون که دیده ما این کارو میکنیم برای ازار هرروز دیرتر از مرکز راه میوفته...باورتون میشه چای ساز مرکز چون تو اتاق این اقا بوده هرروز از خونه اب میاره توش جوش میاره و بعد دوباره چای ساز رو میذاره تو کمدش و درشو قفل میکنه که مبادا کسی دست بزنه...از خساست که هرچی بگم کم گفتم...ما با یه همچین موجوداتی سر و کله میزنیم...الانم داره از توی اینه ماشین زاغ سیاه منو چوب میزنه
زیرزمینی
۱۵مهر
میگم دوست داره؟ میگه نمیدونم میگم چیزی نگفت؟ میگه چیزی که من بفهمم نه میگم یعنی مستقیمم نگفت؟ میگه نه میگم پس چرا من مسقیم میگفتم؟خیلی پررو ام؟ میگه خب دختری بهتره نگی نمیگم که ترس از دست دادن برام بزرگتر و سختر بود...نمیگم درد پا درهوایی برام سخت تر بود میگه پسرا کم پیش میاد خوششون بیاد کسی بگه نمیگم اگه پسر بودم عاشق دختری میشدم که انقدر جسور باشه که بیاد و بگه دوسم داره...شاید واقعا نباید بگم شاید واقعا پسرا هنوز همچین چیزیو دوس ندارن نمیگم که مسخره تر از همه اینا وقتیه که خاطراتتو با یکی دیگه مرور میکنه یکی دیگه رو دوست داری و خواب یکی دیگه رو میبینی...درصورتی که دوس نداری هیچکدومشون باشن کنارت...نمیگم که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه...نمیگم ماذا فاذا مغز من؟
زیرزمینی
۱۵مهر
میگم دوست داره؟ میگه نمیدونم میگم چیزی نگفت؟ میگه چیزی که من بفهمم نه میگم یعنی مستقیمم نگفت؟ میگه نه میگم پس چرا من مسقیم میگفتم؟خیلی پررو ام؟ میگه خب دختری بهتره نگی نمیگم که ترس از دست دادن برام بزرگتر و سختر بود...نمیگم درد پا درهوایی برام سخت تر بود میگه پسرا کم پیش میاد خوششون بیاد کسی بگه نمیگم اگه پسر بودم عاشق دختری میشدم که انقدر جسور باشه که بیاد و بگه دوسم داره...شاید واقعا نباید بگم شاید واقعا پسرا هنوز همچین چیزیو دوس ندارن نمیگم که مسخره تر از همه اینا وقتیه که خاطراتتو با یکی دیگه مرور میکنه یکی دیگه رو دوست داری و خواب یکی دیگه رو میبینی...درصورتی که دوس نداری هیچکدومشون باشن کنارت...نمیگم که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه...نمیگم ماذا فاذا مغز من؟
زیرزمینی