۲۹تیر
گفت نباید بری ببینیش
گفتم چرا
گفت در شان تو نیس
گفتم مگه قراره چه اتفاقی بیوفته
گفت چرا باهاش دوستی میکنی
گفتم نمیدونم.چیز بدی تا حالا ازش ندیدم
چرا میخوای ببینیش
خب بیکارم اینجا بعدم چندبار دعوت کرده نشده حالا که میشه چرا نه
گفت اگه برات بد بشه چی
گفتم چه بدی من دیگه نه تو این شهر کار میکنم نه زندگی.بعدم مسلما حواسم هست.دختر بچه نیستم که
گفت تو دکتری
گفتم ولم کن بابا.دکتری دکتری.این چه حرفیه اخه
برخلاف نظر خانم خوشگل رفتم و یکی از پرسنل بیمارستان سابق رو که به دلایلی بعد از فارغ التحصیلی روابطمون نزدیک تر شد دیدم.وقتی رسید و زنگ زد بپرسه کجام و خانم دکتر صدام زد شوکه شدم...وقتی دیدمش گفتم اصلا انتظار نداشتم بهم بگی خانم دکتر گفت چی میگفتم تمام وقت؟گفتم نه ولی خب انتظار خانم دکترم نداشتم
معمولا وقتی چت میکنیم منو خواهر یا با اسم کوچیک صدا میکنه و منم بهش میگم برادر یا به زبون محلی شهر غریب میگم
بین تمام پسر هایی که باهاشون رفتم بیرون اولین پسری بود که برای تمام لحظات برنامه ریزی کرده بود.اول فلان جا بعد فلان جا بعدم شام.اگه زودتر باید بری خونه که بگو برنامه رو عوض کنیم.
نمیگم ادم خوب یا بدیه نمیدونم کار خوبی کردم و باهاش رفتم بیرون یا نه ولی خوش گذشت کلی خندیدیم.کلی مسخره بازی دراوریدیم...هیچوقت سعی نکردم بهش بگم من دکترم و تو فلان...نمیدونم یه ادم معمولی همسن من ...احتمالا غیرتی و محدودکننده زن ها(باتوجه به حرفای خودش)....مذهبی و سنتی
ولی نمیدونم من کاری به هیچکدوم از این چیزا نداشتم ...فقط اون شب بهم خوش گذشت...همین...
دوستی ها و شاد بودن ها حتما دلیل نمیخوان میخوان؟تفاوت ها لزوما مانع دوستی نمیشن میشن؟