۲۷بهمن
انقدر خستگی هام زیاد شده که دیگه هیچ جوری چاره نمیشن ...مدام قهوه خودنام ...چیزای انرژی زا خودن...هیچی ...هیچی...هیچ جوری خستگیا رفع نمیشن...قبلا چند روز بود تک و توک بود قابل تحمل بود...ولی حالا انقدرزیاد شدن که صبح وقتی ده دقه قبل از ازاینکه از خونه بزنم بیرون بیدار میشم میزنم زیر گریه...تمام سلولای بدن داد میزنن که از خستگی داریم متلاشی میشیم...دوست دارم تمام اجرای بدنمو بدوزم به دشک...یا قالی...یا هر چیزی که منو افقی نگه داره نه عمودی...صبح ها چند تا سوال از مریضا میپرسم و سوالای مسخرههرروزه اشونو بی جواب میذارم و نسخه رو میدم دستشون...سوالایی مثل امپول نوشتی؟شربت پودری نوشتی؟سرم نوشتی؟...اگه یبار جواب دادن کافی بود جواب میدادم ولی توی همون چند دقه ای که ویزیت میشن هر سوال رو حداقل سه بار میپرسن و اخرسر هم ازت طلبکارن...
مثلا پنج شنبه مریضی داشتم که فارسی نمیتونست حرف بزنه و زنی که براش ترجمه میکرد گفت معده اش درد میکنه اندوسکوپی داده گفتن هیچی نیس میخواست یه سونو از معده اش بگیره ...ومن از اول تا اخر در سکوت یه سونو ابدومنوپلویک دادم دستش تا بره...این ادما رو نمیشه راضی کرد که سونو برای معده نیس....یا ازمایش خون فشار رو نشون نمیده...یا ازمایش انگل برای کرمک نیست و هزارتا چیز دیگه ...این خانه از پایه. ویران است
دیگه هرلاحظه از خستگی ممکنه قبض روح بشم...خوابیدم تو تختم و دارم از خستگی گریه میکنم
اگه راه حلی دارید کمک کنید لطفا