روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۱مرداد
1.میگه خانم دکتر ازمایش میخوام.میگمبیماری خاصی دارید میگه نه.روتین ها رو براش مینویسم میگه یه رابطه غیر ایمن داشتم 2.ازم ادرس دکتر زنانی رو میخواد که کار زیبایی ژنیتالیا انجام بده در صورتی که چند لحظه پیش گفت شوهر نداره 3.بهم میگه دکتر اقا کی دارین؟زول میزنم تو چشمای قرمزش و وقتی میره پا میشم دستامو میشورم 4.میگم استینتو بزن بالا نمیزنه.از وقتی وارد شده نگاهم نمیکنه.میگم ریه ات خرابه سیگار میکشی میگه نه سپاهیم.میگم با مواد شیمیایی کار میکنی؟میگه اره.میگم ماسک بزن.میگه این سوسول بازیا مال ما نیست 5.از رنگ لباسا و ارایشش میگم تازه عروسی میگه نه.میگم مثل تازه عروسا لباس پوشیدی.میگه ادم واسه شوهر جوونش باید مثل تازه عروسا باشه همیشه 6.وقتی بهش میگم حتما باید بره پیش متخصص میگه من جوونما فقط70 سالمه میگم منم چون جوونید گفتم اخه جوون باید زیاد عمر کنه...یه ابنبات از تو جیبش درمیاره بهم میده 7.دارم کلیدو تحویل میدم که اروم میاد سمتم و بهم میگه خانم دکتر بلند میگم بفرمایید یکم نگاهم میکنه میگه یکم از سرمم مونده بود...خودم دیدم که سرمش تموم شد و کشیدنش.میدونم این حرفی نبود که میخواست بزنه.میگم اشکال نداره و خداحافظی میکنم 8.میاد داخل اشک تو چشماش جمع میشه میگه خدارو شکر خانم دکتر هست روم نمیشد به مردا بگم.مشکلشو بهم میگه براش دارو مینویسم و میگم همچین مشکلیو پشت گوش نندازید 9.میپرسم لبش چه مشکلی داره میگه همانژیوم و مشکل همراهی نداره.پسر بچه میزنه زیر گریه که من امپول نمیزنم.میخندم و میگم من بچه ها رو دوس دارم امپول نمینویسم.داروهارو میگیره و طرز استفاده رو بهش میگم.میگه میخوام لبشو جراحی کنیم تو مهد اذیتش میکنن.میگم برای خودش و مربیش توضیح بدین.تصمیم برای جراحی با جراحه. 10.چقدر عاشق بچه هام.مخصوصا3تا6 ساله ها شیرینن.میخوام معاینشون کنم میگم ببینم چندتا دندون داری.دهنشونو تا ته باز میکنن.میگم دکتر بازی کنیم قلبتو بشنوم.میذارن گوشی بذارم روسینش.بامزه ترش اونجاس که بچه دیگه ای همراهش باشه و حسودی کنه و اونم بیاد دهنشو تا ته باز کنه.یا بگه یه چوب بستنیم به من بده.وقتی هم میرن بهشون میگم بای بای نکردی باهام 11.براش ازمایش مینویسم دارو مینویسم ادرس متخصص رو بهش میدم.میره به منشی میگه دکتر که برای من کاری نکرد ویزیتمو پس به.انقدر دعواطولانی میشه که به منشی میگم بعد از مریضا بفرستش تو.حین دیدن مریضام دیگه صداش عصبیم میکنه.داد میزنم خانم فلانی برگه نسخه دفترچه اشو بکن ویزیتشو پس بده
زیرزمینی
۳۰مرداد
وقتی نشستم تو ماشین نگاهش کردم و گفتم چرا انقدر عرق کردی وسط زمستون؟ زد زیر خنده...سرخ شد و دستمو گرفت محکم گذاشت روسینه اش...گفت دارم سکته میکنم ...دستمو محکم فشار داد همونجوری که دستش میلرزید گفتم چی شده؟ گفت به مامانت گفتم عاشق دخترشم خندیدم و گفتم خاک بر سرم چجوری روت شد؟حالا مامانم میکشه منو خندید و گفت یه جوری مامانت بهم چشم غره رفت که خودم اونجا سکته کردم هر چند تو دلم میترسیدم از عواقبش ولی یه جوراییم هم قند تو دلم اب شد پی نوشت:این یک داستان واقعا خیالی است! تاحالا کسی اینجوری به پدر مادرتون گفته خاطر خواهتون شده؟حستون چی بوده؟واکنش بزرگترا چی بوده؟
زیرزمینی
۲۹مرداد
توی این مدت برخوردم با ادم های متاهل بیشتر شده و بیشتر پای درد دلشون نشستم...وبه طور اتفاقی چند تا مقاله و فیلم درباره روابط زناشویی خوندم...یکی از چیزایی که خوندم و نظرمو خیلی جلب کرد و اصلا نتونستم منظورشو بفهمم مضمونش این بود که میگفت زوج ها نباید اختلافاتشون و دعواها و قهر هاشونو توی رخت خواب ببرن این جمله رو سالها قبل از یه ادمی که خیلی سنش بیشتر از من بود شنیدم...وچون اصولا ادمی هستم که عصبانی زیاد میشم ولی قهر نمیکنم اون موقع نمیفهمیدم یعنی چی ولی حالا که به این جمله فکر میکنم نمیفهممش...خب مثلا چجوری میشه شما توی روز از همسرتون به یه دلیلی خیلی عصبانی هستین...نمیگم خیانت و چیزای خیلی بزرگ یه چیز کوچیکتر مثلا بی اعتنایی بی احترامی یا از این قبیل...عصبانی باشید و شب باهاش عشق بازی کنید؟خب نمیشه...تو اون لحظه عشق وجود نداره که فقط عصبانیته شاید حتی ته مایه نفرت باشه بعد شما بتونید ببوسیدش؟نمیشه میشه؟شاید اوایل زندگی که هنوز عشق غالبه بشه ولی بعدش نمیشه...من وقتی از کسی عصبانی باشم حتی نمیتونم کنارش بشینم چه برسه چیزای دیگه...یعنی واقعا کسایی هستن که میتونن اینجوری رفتار کنن؟ تو اون عصبانیت من نمیتونم بشنیم کنارش چه برسه مثلا بگه دوست دارم یا بغلم کنه چنان میزنم لهش میکنم که خودم پشیمون بشم...اون لحظه ادم عصبانی و ناراحته راحت که نمیتونه خودشو گول بزنه یعنی هرچی جلوتر میرم بیشتر به یقین میرسم من ادم زندگی متاهلی نیستم...یه چیزایی رو درک نمیکنم و یه چیزایی رو قبول نمیکنم یه چیزایی رو هم خیلی سخت میگیرم پینوشت:تو یه وبی دیدم نویسنده اش میاد خوابای بامزه اشو مینویسه.دیدم کار باحالبه گفتم منم بنویسم گاهی دیشب خواب میدم دارم خونه رو تمییز میکنم راه اب اشپزخونه گرفته یه چوب میکنم تو راه اب میبینم یه پارچه گنده توش گیر کرده پارچه رو میزنم کنار یه کلی موش سیاه زشت تو اب راه میبینم...دوباره پارچه رو میچپونم تو راه اب که موشا نیان بیرون دورمو که نگاه میکنم میبینم 4 تا گربه سیاه دورمو گرفتن در سایز های مختلف...از بزرگه خوشم میاد دستمو میبرم نازش کنم یهو دستمو گاز میگیره محکم هی دوستم میگه بزنش تا دهنشو باز کنه...میگم ولش کن همون چوب تو دستمو میکنمتو دهنش دستمو در میارم...بعد اون وسط نمیدونم چرابه جای امپول هاری رفتم امپول کزاز بزنم با دوستم که از خونه رفتیم بیرون تو راه دوتا بچه ببر مامانی دیدم...انقدر ناز بودن...یکیشون قلاده داشت یکیشون باز بود...قلاده اون یکی رو که باز کردم پریدن رو سرم هی باهام بازی میکردن کوچولو و نرم بودن و بامزه هی دوستم میگفت گازت میگرن ول کن میگفتم نه اینا کوچولو هستن بین ادما هم بزرگ شدن بلد نیستن گاز بگیرن...بعدم بیدار شدم
زیرزمینی
۲۷مرداد
گفتم واقعا؟ گفت مگه چیه؟ گفتم میدونی چقدر ازت بزرگتره؟ گفت خب باشه مگه چیه؟تو که مخالف سن نبودی هیچوقت گفتم ولی اخه اون خیلی پسر ارومیه گفت خب همین خوبه دیگه ارومه من بیشتر احساس امنیت میکنم گفتم ارومی که همیشه امنیت نیس گفت ولی به نظر من هست...بنظرت این ادم حوصله داره بره سراغ یکی دیگه؟من هرچی باشم باهام میسازه...خونوادشم که خوب و مهربونن گفتم اها بهم خوردن عروسی خودش طلاق برادرش...اصلا تقصیر خونوادش نیس!اون خواهرشم که ول کرد از ایران رفت دیگه اسم اینا رو نمیاره...اینا اصلا تقصیر باباش نبود گفت ولی خب اون یکی عروسشونو ببین چقدر میخوان گفتم اره دیگه...تورو هم که معلومه باباش انتخاب کرده خوبه دیگه عصبانی شد براق شد تو صورتم گفت چیه تو خوبی ...الانم مثلا منتظری شاهزاده اسب سفید بیاد دنبالت؟...ببینی بقیه چی بگن تا با ترس و لرز زندگیتو شروع کنی گفتم من انتخاب خودمه...اینجوری زندگی برام راحتتره...ولی من دلم میخواست تو عاشق بشی یه عشق پر تب و تاب...پراز شور و مستی نه اینجوری...نه اون بخواد نه تو بخوای گفت اها حتما هم تو معلوم کردی ما میخوایم یا نمیخوایم؟ گفتم نه که نخوای ولی برات فرقیم نداره داره؟ گفت این حرفای مسخره رو ول کن...بچه که نیستم برام قصه میبافی...من خودم انتخاب کردم...اونم ادم خوبیه...پدرم پیره مگه چقدر دیگه میتونه برای ما تصمیم بگیره...اینجوری بهتره...عاقلانه...تو خودتم دنبال عاقلانه ای نه عاشقانه...پس این زر زر ها رو برای دخترای 15_20 ساله بکن نه من...
زیرزمینی
۲۶مرداد
سه هفته از زندگی من و داداشم بدون پدر و مادر میگذره...تقریبا روزی 1000 بار دعوا میکنیم...مخصوصا روزایی که باهم تو خونه ایم...دعوا هم اینجوریه... پوست تخمه رو بریز تو ظرف نه رو قالی... سر میز غذا بخور نه رو مبل اشغالو بریز تو سطل نه اطرافش جوراباتو نذار رو اپن لباساتو ننداز وسط سالن با کفش نیا رو قالی ظرفاتو خودت بشور غذا میخوری ظرفتو همون موقع بذار تو ظرفشویی چراغ اتاقا رو خاموش کن ابو ببند دوتا کولر باهم نزن وسایل برقی پر مصرف صبح وسایلو جابجا نکن چیزی برمیداری بذار سر جاش اشغالارو ببر هر روز میری دستشویی کثافت کاری نکن انقدر بلند با گوشی حرف نزن صدای تلویزیونو کم کن زیرپیراهن عرق کرده اتو نذاز رو مبل حوله خیستو نذار رو میز با پاهای بوبویی رو قالی هی راه نرو جوراباتو ننداز دور خونه خفه شدم لباساتو از تو حموم جمع کن حمومو بعد از خودت بشور خب همه این کارا کارایی که بابام هم میکنه و مادرم مثل جاروبرقی پشت سرش جمع میکنه ولی خب مسلما دخترای امروزی این کارا رو نمیکنن و کنار نمیاین...مسلما این چیزا باعث طلاق نمیشن ولی خب دعوا زیاد میتونه راه بندازه...خیلی دوس دارم بدونم زنش بعد ها چجوری کنار میاد و چجوری شوهرشو تغییر میده پی نوشت:این لیست هر روز اضافه تر میشه...اونم همش در جواب حرفای من میگه چقدر غر میزنی چقدر بداخلاقی...یعنی من اگه یه شوهر اینجوری داشتم یه جوری مادرشو نفرین میکردم هر لحظه که تو اون دنیا هرگز ارامش نداشته باشه پی نوشت 2:برادر نسبتا محترم که انگار دوباره ادرس منو پیدا کردی و میخونی...نوکر بابات غلام سیاه...انقدر غر میزنم که یا خودم دق کنم یا تو خودت کاراتو بکنی...حالا تو هر لحظه بگو من چقدر بداخلاقم...اصلا دوووووووس دارم بد اخلاق باشم پی نوشت 3:دیروز که از سرکار اومدم میبینم بطری ابی که تو اتاقمه رو اورده گذاشته تو سالن(اخه من اتاقم خیلی دوره از اشپزخونه چون خونه ما یه مستطیل درازه)اولا چکار داری من نیستم میری تو اتاقم؟دوما بطری اب اخه چه به دردت میخوره بلند میکنی میاری تو سالن؟یعنی خدا یاری کنه تا سه هفته دیگه من عقلمو از دست ندم
زیرزمینی
۲۵مرداد
من معمولا دختر ساکتیم...البته این معمولاه...گاهی هم خیلی پرحرف میشم مخصوصا وقتی کسیو بعد از مدتها دیده باشم...ولی حالا پر حرف شدم و کلافه میشم خودم...فقط یه مشکلی هست...من تقریبا اگه سرکار نباشم بیشتر روز تو خونه تنهام...دوست پسر که ندارم...دوستی هم ندارم که مدام در حال قرار گذاشتن باهاش باشم یا زنگ بزنم یا چت کنم...پس فقط تمام روز دلم میخواد با یکی حرف بزنم که کسی نیست...یعنی بیشتر تو مغزم با ادمای مختلف یا خودم حرف میزنم...و این بدجوری داره کلافم میکنه...واقعا از حس این روزا متنفرم...واقعا پرحرفیم اول از همه خودمو کلافه میکنه... من تا دوران دبیرستانم انقدر پر حرف بودم که همه بهم میگفتن فکت خسته نمیشه انقدر حرف میزنی.؟ظهرا از مدرسه که میومدم مستقیم میرفتم اشپزخونه هرچیزی تو مدرسه شده بودرو با جزییات واسه مامانم میگفتم و نمیدونم چرا ولی مامانم خیلی استقبال میکرد...انقدری که بعدها وقتی ارومتر شدم و کمتر حرف میزدم همش غر میزدکه چرا اصلا حرف نمیزنی...چون خواهرم هیچوقت چیزیو برای مامانم تعریف نمیکرد...تا بالاخره کنار اومد با این مدلم...ولی حالا کلافه ام...وای خدایا خودت کمک کن تا این حالتای مزخرف من تموم بشه...اخه این چه موجودیه خلق کردی! منشی مطب هر سری منو میبینه گیر میده چرا شوهر نکردی؟دکتر باشه یا مهندس؟پولدار باشه؟جوون باشه؟و هزارتا سوال دیگه ازم میپرسه...اولش طبق معمول شروع کردم که ای بابا کی منو میخواد من هیچ خواستگار نداشتم بابا من وحشی ام پاچه پسرارو میگیرم...تا دفه اخر که باهاش مطب بودم انقدر گیر داد تا بالاخره چندتا از اتفاقات مسخره گذشته رو براش تعریف کردم تا دست از سرم برداشت...حالا دوباره چند وقت باید باهاش مطب باشم و حوصله ندارم دیگه هی بپرسه چی شد چی نشد...
زیرزمینی
۲۵مرداد
یه دفتر پیدا کردم که خواهرم خاطرات بعضی روزای نامزدی ایشو نوشته...چقدر پراز حسای خوبه...7سال پیش بود...یعنی همسنای الان من...ولی اون حس ها انقدر از این روزای من دوره که حتی نمیتونم تصورش کنم
زیرزمینی
۲۴مرداد
من خیلی زیاد خواب میبینم.معمولا هم همش یادم میونه.تقریبا هرشب خواب میبینم...حالاخواب دیدن هم خوبه هم بد...خب خوابای بد و ترسناک و ناراحت کننده خب مسلما خستگی روز ادم رو چند برابر میکنه...اما خوابای خوب نگم که چقدر خوبه...مثلا حرفایی که دوس داری به یکی بگی و نمیتونی تو خواب بهش میگی...یا با یکی میخوای دعوا کنی تو خواب میزنی لهش میکنی ...یه کسی رو دوس داری ببینی میبینی...چیزی رو که میخوای داشته باشی داری و الی اخر... من یه سری از خوابام ثابته...یعنی از بچگی میدیدم هنوزم میبینم و تکرار میشه...مثلا من خواب خونه زیاد میبینم...داشتن خونه های بزرگ و حیاط دار...مجلل یا قدیمی...چند تا خونه هم هستن که همیشه تو خوابم هموناس که بعضیاشو تو واقعیت دیدم بعضیا رو هم ندیدم... یا خواب پرت شدن از جایی که این خواب بدیه البته جدیدا خواب یه جایی تو تهرانو میبینم...یه خیابون عریض و طویل که به یه پل میرسه...یه طرفش میره سمت کوه یه طرفش سمت بازار و یه طرفش ایستگاه اتوبوس و تاکسی...توخوابام هر وقت میرسم تهران شبه و هر بار میرسم تهران میدونم باید برم این خیابونه...همیشه هم منتظر کسی هستم اونجا که گاهی میاد و گاهی نمیاد...البته بیشتر نمیاد...وقتی نمیاد یا میرم بازار یا میرم کوه هرچند تنهایی میترسم...وقتاییم که نمیاد و شبه هم سوار اتوبوس میشم و برمیگردم... خلاصه که زندگی تو خواب جذابه...خیلی
زیرزمینی
۲۰مرداد
1.پسری قد بلند ساکت و مبهوت...هیکل ورزیده دستای خشک و زبر...افغانی...شرح حال مصرف مخدر رو نمیده...میگه از خونوادش فقط خودش ایرانه...فارسی مارو زیاد بلد نیس...به صاحب کارش میگم شما بیمه اش نمیکنید؟گفت افغانین بیمه ندارن.خرج دکترش باخودشه.میگم سرم و امپول میتونی بخری؟میدونم که باید سرپاش کنم تا فردا بتونه کار کنه 2.پسر جوون و 24 ساله...خجول و سربه زیر...صدای دورگه...ازش شرح حال سابقه واکسن رو میپرسم.میگه ماه دیگه اعزامه ...لب مرز...سیستان و بلوچستان...میگم تو قلب کدوم مادری که داری دور میشی 3.میگم مادرزادی فلجه؟میگه نه بلند شد راه رفت حرف زد یه سالگی فلج شد دیگه حرف نزد.گفتم علتشو بهش نگفتن؟گفت خرج بیمارستان 3تومن بود نتونستم بستریش کنم.گفتم شما شناسنامه ایرانی نتونستین بگیرین که بیمه باشین؟گفت نه 4.گفتم ناراحتیم داشتین؟خواهرش گفت داره میره کانادا...یه ماه دیگه...ناراحتیش دوریشه 5.بچه اروم و بی حرکت تو بغل مادرش بود...مادر بزرگ و مادر هردو گریه میکنن...پدر عصبیه...شرح حال بچه:دیشب دوبار استفراغ کرده 6.میگه مگه دخترا هم مشروب میخورن؟میگم مگه دخترا ادم نیستن؟میگه یعنی سیگارم میکشن میگم گل ماری جوانا و هرویینم میکشن میگه یعنی تو دیدی میگم اره دوستای خودم سعی میکنم با مریضام بخندم...با بچه ها بازی کنم...یه سوال درمورد زندگیشون بپرسم...یه شوخی درباره کار و زندگیشون...شاید درست نباشه ولی گاهی لازمه مریض دکترو به خودش نزدیک بدونه...(البته مسلما متوجه شخصیت ادم ها و رفتارشون هستم و سعی میکنم شان خودمو احترام رو حفظ کنم) پی نوشت:میهن بلاگ هر روز داره یه مقدار از ارشیومو میخوره.چرا اخه بیشعور؟
زیرزمینی
۱۹مرداد
1.مهربون ترین ادم دنیا اونیه که به من میگه نرو تو لاک کم حرفیت...میگم اخه من که حرف نمیزنم ذکر مصیبتای چرت و پرت میگم...میگه من دلم خوشه به همین حرفا...حرف نزنی میدونم خوب نیستی...میگم من پیش تو لوس ترین دختر دنیام...میگه میدونی من دوست دارم جای اون خانم دکتر قوی بیشتر وقتا اون خانم دکتر لوسو ببینم؟! ومن بدترین ادم دنیام که به حرفاش گوش نمیدم(تقریبا اونقدر خودخواهم که به حرفای هیچ کس گوش نمیدم)
زیرزمینی