روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۷۱ مطلب با موضوع «دستیاری نوشت» ثبت شده است

۱۴بهمن

جواب کنکورو که گرفتم از در کافی نت که اومدم بیرون بشتم رو پله های پاساژ و بلند بلند گریه کردم و دوستم که 5 سال ازم بزرگتر بود با خجالت بهم میگفت پاشو زشته

از جلسه پره انترنی که اومدیم بیرون هر سوالی چک کردم غلط بود...قاه قاه میخندیدیدم و میگفتم والا حقمه قبول نشم اخه هیچی نخونده بودم

پارسال که ازمون تموم شد منتظر بودم تا رفیقو ببینم ...تارسید بهم بغلش کردم گفتم نذار اینجا گریه کنم ابروریزی راه بندازم

اره من اون ادم ضایعه هستم که واسه امتحانام گریه میکنم

زیرزمینی
۱۳بهمن

خدایا میشه من سال دیگه اینموقع تو خونه خودم باشم؟برف بیاد؟همون سوییت منفی 60 که خواب پنجره اشو میبینم...میشه سال دیگه رزیدنت باشم تهران؟میشه 98 خیلی خوب شروع بشه؟لطفا

اول دبیرستان بودم که این برنامه رو نوشتم:

95 فارغ التحصیلی عمومی

98 شروع تخصص

32 سالگی ازدواج

34 و 36 و 38 سالگی بچه دار بشم

38 سالگی استاد دانشگاه و فوق تخصص

زیرزمینی
۲۳آذر

شنیدین میگن خدا خرو شناخت بهش شاخ نداد...

بنده یه عدد خرم که خدا بهم شاخ داده...

از تو خونه تکون نمیخورم روزی چقدر درس میخونم...کلی به خودمم روحیه میدم...اخر هیچی...

خب اخه خر خدا...کلا 2تا نرون داشتی 18 سالت بود خِر خدارو چسبیدی که یا پزشکی یا هیچی بعد حالا موندی تو اینهمه درس سخت عین خر

انقدر این چند روز گریه کردم که فکر کنم اخرین بار که انقدر گریه کردم وقتی بود که شکست عشقی خورده بودم...یا شایدم اوایل اینترنیم...

خلاصه که خدایا خیلی چاکریم که تو 18 سالگی به این خر شاخ دادی...ولی الان این خر تو گل گیر کرده با این دوتا نورونش نمیدونه چکار کنه...یعنی ای کیو اون خر بدبختم از من بیشتره

والا مردم با ده تا پسر در ارتباطن یه هفته مسافرتن یه هفته مهمونی...اخر چه نمره هایی میارن...اونوقت این دوتا نورون فلک زده من بدبخت یه جوری به روغن سوزی افتادن که تا روز امتحان همین دوتا هم میسوزن

ای بابا...خدایا شکرت...ایشالا راضی میشم به رضات

زیرزمینی
۱۳آذر
شبا انقدر خستم که حال ندارم برا صبح کتابخونم لقمه درست کنم...صبحا انقدر خوابم میاد که تو دستشویی قید کتابخونه رفتنو میزنم...خدایا این خستگیو از من بگیری کلا همه چی بهم دادی
زیرزمینی
۰۱آذر

2.5 میلی گرم ریتالین خوردم و یه چیزی فراتر از اصلا بهم نمیسازه...داغونم کرد یعنی

زیرزمینی
۲۴آبان

دلم گرفته...چند روزه اصلا نتونستم درس بخونم...از یه طرف هوا خیلی خوبه از یه طرف درسا سخته از یه طرف وقت ندارم

زیرزمینی
۲۳آبان

دستای همو گرفتیم...مثل دوتا عاشق...توی هوای عاشقانه پاییز...ومن مدام حرف میزدم

زیرزمینی
۰۷آبان

خیلی دوست داشتم با یکی از دوستام درس بخونم که نیروی محرکه و امید هم باشیم.هر چند من خیلی یواش تر از بقیه درس میخونم.خلاصه با یکیشون شروع کردیم و چند روزی ادامه دادیم بعد از چندروز مشکلی براش پیش اومد بعدم رفت سفر و نشد هماهنگ باشیم.بعد یکی دیگه از دوستام پیشنهاد داد.باهم خوندیم ولی اونم الان رفته شهر غریب سفر...الان من موندم تنها...دلم سفر و گردش خواست...ولی ترس از قبول نشدن انقدر در وجودم رخنه داره که نمیتونم راضی به سفر یا گردش بشم...کند درس خوندنم مصیبتیه ها

زیرزمینی
۰۲آبان

هرچند هنوزم هیچکس برام یه کامپیوتر surface یا یه گوشی galexy note 9 نخریده ولی این چند روزه کلی اتفاقات خوب افتاد و من کلی خندیدم.پری روز که یکی از دوستان وبلاگی زنگ زد و من 20 دقیقه لا ینقطع خندیدم.دیروز 11 ساعت بدون وقفه خوابیدم(8شب رو کتابام خوابم برد و 7 صبح به زور بیدار شدم)گیاهی که سفارش داده بودم رسید...رفیق زنگ زد و از نگرانی درم اورد که حالا بعد میام تعریف میکنم...لاله برام کامنت گذاشت و یکی دیگه از دوستان امروز سوپرایزی زنگ زد و با اونم یه ساعتی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و یاد جوونیامون کردیم...خلاصه دوروز خیلی کم درس خوندم ولی کلی اتفاقات شادی اور افتاد ...که مطمئن بشم تنها نیستم و کلی دوستای خوب دارم و این چقدر خوبه...هرچند دوس دارم با همشون بیشتر حرف بزنم ولی چون همشون گیر زندگی های خودشون هستن دوس ندارم مزاحمشون بشم.همه سر کارن...زندگی دارن ...شوهر و بچه دارن ...یا رابطه ای دارن...خلاصه اینکه دیروز و امروز کلی سر حال شدم...

اخرین اتفاق خوبم اپ کردن ایکس عزیز بود...بیشتر اپ کن عزیز جان

پی نوشت:یادم رفت بگم هتل ترانسیلوانیا 3 رو هم دیدم و کلی خندیدم

پی نوشت:خانم دماغ عملی نمیددنم چه اصراری داره منو از همه چی اگاه کنه...لیست قبولی بچه های دانشگاه رو تو تخصص برام فرستاده...و من مثل احمقا یک ساعته که دارم گریه میکنم...بابا خب برا خودت بدون چکار من بیچاره داری...اه تف تو هرچی دخترو زن و هرمونای زنانونه و از این مزخرفات هست بکنن

زیرزمینی
۲۵مهر

متنفرم از خودم وقتایی که انقدر ضعیف و لوس میشم...ولی این دفه ادامه میدم...دیگه باید محکم باشم باید ادامه بدم...اینبار محکومم به موفق بودن...خدا یعنی اگه منو یکم کمتر لوس می افرید من انقدر بدبختی نداشتم تو زندگیم...والا...خدایا یه تجدید نظری بکن در مخلوقاتت

زیرزمینی