روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۴۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۷تیر
...با سکوت شروع میکنم چون نمیدونم اینجارو برای چی دارم میسازم.یا چی میخوام بنویسم.شاید هرچیزی اینجا بنویسم.روزهام...مریضهام...ادمایی که اطرافم هستن وخیلی چیزای دیگه....برای خودم مینویسم چون باور ندارم نوشته هام برای کسی جز خودم ارزش خوندن داشته باشن ولی اگه کسی خوند واستفاده کرد خوشحال میشم.این روزها که شروع میکنم به نوشتن اخرین روزهای ترم سه استیجری توی بیمارستان ....... دارم میگذرونم.خونم پر از استروژنه و  حالم بد جوری خراب و غمگین وافسرده است.مینویسم تا برای حرف زدن محتاج دو تا گوش نباشم.صدای استاد ناظری و البوم فوق العاده در گلستانه توی اتاق پیچیده.امتحان بخش چشم و ENTنزدیکه و من به میمنت وجود سطح بالای استروژن خونم اصلا حس درس خوندن ندارم.انگار موقعی که کلاس یوگا یا ویولن میرفتم حالم بهتر بود.....همیشه روی گاغذ نوشتم ولی امیدوارم نوشتن با این صفحه کلید هم بتونه حالمو خوب کنه...روزهای بدی نیس ولی من احساس شادی نمیکنم ... منتظرم تا اواخر همین ماه یا اوایل ماه دیگه خاله بشم...هنوز نتونستم تصمیم بگیرم خاله بودن خوبه یا نه مخصوصا من که هم نوه اخر بودم هم بچه اخر....حالا باید از اخری بودن در بیام... ولی میدونم اون کوچولو رو دوس دارم هرچند دلم میخواست پسر باشه ولی حالا دیگه فقط سالم بودنش مهمه.امیدوارم هر چه زودتر استروژنم بیاد پایین و از این حال مزخرف روحی خلاص بشم.این ماه خیلی بد شده.فقط خدا میدونه به چند نفر حرفایی زدم که نباید میزدم.چه روزهایی ادم خوبی نبودم.چه روزهایی بدجنسی کردم.دیگه فقط میخوام بگذره....البته به خیر و خوشی....احتمالا این چند روز زیاد میام ومینویسم ولی اینده رو نمیدونم .بیشتر وقتایی که دلم تنگ میشه مینویسم.برای خودم...برای تو...برای تنهایی
زیرزمینی
۰۷تیر
...با سکوت شروع میکنم چون نمیدونم اینجارو برای چی دارم میسازم.یا چی میخوام بنویسم.شاید هرچیزی اینجا بنویسم.روزهام...مریضهام...ادمایی که اطرافم هستن وخیلی چیزای دیگه....برای خودم مینویسم چون باور ندارم نوشته هام برای کسی جز خودم ارزش خوندن داشته باشن ولی اگه کسی خوند واستفاده کرد خوشحال میشم.این روزها که شروع میکنم به نوشتن اخرین روزهای ترم سه استیجری توی بیمارستان ....... دارم میگذرونم.خونم پر از استروژنه و  حالم بد جوری خراب و غمگین وافسرده است.مینویسم تا برای حرف زدن محتاج دو تا گوش نباشم.صدای استاد ناظری و البوم فوق العاده در گلستانه توی اتاق پیچیده.امتحان بخش چشم و ENTنزدیکه و من به میمنت وجود سطح بالای استروژن خونم اصلا حس درس خوندن ندارم.انگار موقعی که کلاس یوگا یا ویولن میرفتم حالم بهتر بود.....همیشه روی گاغذ نوشتم ولی امیدوارم نوشتن با این صفحه کلید هم بتونه حالمو خوب کنه...روزهای بدی نیس ولی من احساس شادی نمیکنم ... منتظرم تا اواخر همین ماه یا اوایل ماه دیگه خاله بشم...هنوز نتونستم تصمیم بگیرم خاله بودن خوبه یا نه مخصوصا من که هم نوه اخر بودم هم بچه اخر....حالا باید از اخری بودن در بیام... ولی میدونم اون کوچولو رو دوس دارم هرچند دلم میخواست پسر باشه ولی حالا دیگه فقط سالم بودنش مهمه.امیدوارم هر چه زودتر استروژنم بیاد پایین و از این حال مزخرف روحی خلاص بشم.این ماه خیلی بد شده.فقط خدا میدونه به چند نفر حرفایی زدم که نباید میزدم.چه روزهایی ادم خوبی نبودم.چه روزهایی بدجنسی کردم.دیگه فقط میخوام بگذره....البته به خیر و خوشی....احتمالا این چند روز زیاد میام ومینویسم ولی اینده رو نمیدونم .بیشتر وقتایی که دلم تنگ میشه مینویسم.برای خودم...برای تو...برای تنهایی
زیرزمینی