روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۷ارديبهشت
-فهمیدنش سخت نیست -هست -نیست -هست...فهمیدن تو سخته...فهمیدن سکوتت سختتر -من سعی کردم توضیح بدم...بارها و بارها...ولی هر بار از اول شروع شده...هربار توضیح خواستن -میدونم سخته -تنهایی هم سخته -اره...هر دوتاش سخته -قول میدی همیشه بمونی؟ -تا هر وقت تو بخوای -ولی تو قابل لمس نیستی -ولی توضیحم نمیخوام -اره خب...چون... میخنده -چرا فهمیدنش انقدر سخته؟ -یبار تو کتابی خوندم کشتن ادمها خیلی راحته اما علاقمند شدن بهشون سخته چون تو باید با ادم ها زندگی کنی تا دوسش داشته باشی ولی تو یه لحظه میتونی بکششیشون -ولی ما واسه همین کار پزشک میشیم...واسه همین سالها رو میگذرونیم -اره ولی شاید این حس توی تو خیلی قویه...حس کمک کردن...حس علاقه...کم کردن درد -ولی همه پزشکا واسه پزشک شدن سالها عمرشون رو گذاشتن...زحمت کشیدن تلاش کردن از تمام خوشی ها و جوونی و خانوادشون زدن...ولی مردم فقط پولی رو که شاید یه پزشک توی 40-50 سالگی بعد از سالها تحقیر و توهین و راه رفتن ها شب بیداری و استرسی در حد مرگ به دست بیاره یا نیاره میبینن...جامعه ای که یا از طرف سطح پایین جامعه دارن تحقیر میشن و مورد نفرت سطح بالای جامعه قرار میگیرن...نمیخواد چیزی بگی میدونم این تحقیرا برای همه اقشار جامعه هست...میدونم این سختی شاید بالول پایین تر یا بالاتر برا همه هست...ولی اینهمه نفهمیدن از کجا میاد -شاید از اشتباهای ادما...شاید از ادمای اشتباهی که پزشک شدن...خودت بگو چند درصد از همکلاسیای تو واسه سلامت ادما تلاش میکنن و این چیزیه که نگران میکنه؟ -نمیدونم شاید درصد کمی -چند تا از پزشکایی که دیدی اشتباهاتشون رو توجیه نکردن -کم...ولی.... -بله میدونم ولی انسان جایز الخطاست...ولی قبول کن اشتباه شما میتونه جون یه ادم یعنی با ارزش ترین چیز این دنیا رو ضایع کنه...ولی یه مهندس فوقش یه وسیله رو خراب میکنه...یه اشپز یه غذا رو میسوزونه...یه دندون پزشک یه دندونو اشتباه میکشه...یه دامپزشک یه حیونو میکشه...اره کار همه این ادم ها هم میتونه جون ادما رو به خطر بندازه...ولی این شمایین که جون ادما همیشه تو دستاتونه -پس بخاطر همینه که نباید درکش سخت باشه...کار ما خیلی ملموسه -درکش سخته...مادر خودت چقدر تونسته استرس باباتو درک کنه؟اصلا مامانت هیچی خودت تا قبل از این روزا چقدر از کار بابات درک داشتی؟چقدر بخاطر نبودن هاش سرزنشش کردی؟ -اره درست میگی -خب همه این چیزا رو بذار کنار سکوتت...همه چیز بدتر میشه -ولی من از بحث کردن و توضیح دادن مداوم متنفرم -میدونم -من نمیتونم وقتی 3 تا مریض با هم ارست میکنن...وقتی مریضم با چهره کبود بهم زل زده امبو دادن من بیفایدس...وقتی دارم به زوراز طریق تراکش بهش اکسیژن میرسونمولب های بی صداشو حرکت میگه که داره خفه میشه...وقتی مریضم als داره و میدونم این اخر کارشه...فلج دیافراگم اخر کارشه...وقته کانولا اکسیژن رو تا نصفه نایش فرو کردم بازم او تو ست مریض بالای 80 نمیاد وداره خفه میشه...وقتی میبینم همکلاسیام دارن سی پی ار اشتباه انجام میدن...میبینم با استانداردای دنیا چقدر فاصله داریم...وقتی بدو بدو بین دوتا مریض ارسیتی بال بال میزنم....وقتی بچه چهار ماهه میره تو شوک و میمیره اونم بچه ای که بعد از سالها ناباروری به دنیا اومده.... میزنم زیر گریه...زار میزنم...نشستم تو بالکن...سرد اما به تو تکیه میدم و خیال میکنم که این دیوار سرد تن گرم توه... -نمیتونم بشینم و اینا رو به زبون بیارم...سکوت میکنم و فهمیدن این سکوت سخت میشه و توضیح دادنش احمقانه..این منم...یه ادما که هر روز داره میبینه...کسی که بیشتر از هرچیزی از پیری و مرگ میترسه...توضیح دادنش سخته...برا من سخته -مجبور نیستی توضیح بدی... -مجبورم....تنهایی سخته -سخته...هر دوتاش سخته
زیرزمینی
۲۷ارديبهشت
-فهمیدنش سخت نیست -هست -نیست -هست...فهمیدن تو سخته...فهمیدن سکوتت سختتر -من سعی کردم توضیح بدم...بارها و بارها...ولی هر بار از اول شروع شده...هربار توضیح خواستن -میدونم سخته -تنهایی هم سخته -اره...هر دوتاش سخته -قول میدی همیشه بمونی؟ -تا هر وقت تو بخوای -ولی تو قابل لمس نیستی -ولی توضیحم نمیخوام -اره خب...چون... میخنده -چرا فهمیدنش انقدر سخته؟ -یبار تو کتابی خوندم کشتن ادمها خیلی راحته اما علاقمند شدن بهشون سخته چون تو باید با ادم ها زندگی کنی تا دوسش داشته باشی ولی تو یه لحظه میتونی بکششیشون -ولی ما واسه همین کار پزشک میشیم...واسه همین سالها رو میگذرونیم -اره ولی شاید این حس توی تو خیلی قویه...حس کمک کردن...حس علاقه...کم کردن درد -ولی همه پزشکا واسه پزشک شدن سالها عمرشون رو گذاشتن...زحمت کشیدن تلاش کردن از تمام خوشی ها و جوونی و خانوادشون زدن...ولی مردم فقط پولی رو که شاید یه پزشک توی 40-50 سالگی بعد از سالها تحقیر و توهین و راه رفتن ها شب بیداری و استرسی در حد مرگ به دست بیاره یا نیاره میبینن...جامعه ای که یا از طرف سطح پایین جامعه دارن تحقیر میشن و مورد نفرت سطح بالای جامعه قرار میگیرن...نمیخواد چیزی بگی میدونم این تحقیرا برای همه اقشار جامعه هست...میدونم این سختی شاید بالول پایین تر یا بالاتر برا همه هست...ولی اینهمه نفهمیدن از کجا میاد -شاید از اشتباهای ادما...شاید از ادمای اشتباهی که پزشک شدن...خودت بگو چند درصد از همکلاسیای تو واسه سلامت ادما تلاش میکنن و این چیزیه که نگران میکنه؟ -نمیدونم شاید درصد کمی -چند تا از پزشکایی که دیدی اشتباهاتشون رو توجیه نکردن -کم...ولی.... -بله میدونم ولی انسان جایز الخطاست...ولی قبول کن اشتباه شما میتونه جون یه ادم یعنی با ارزش ترین چیز این دنیا رو ضایع کنه...ولی یه مهندس فوقش یه وسیله رو خراب میکنه...یه اشپز یه غذا رو میسوزونه...یه دندون پزشک یه دندونو اشتباه میکشه...یه دامپزشک یه حیونو میکشه...اره کار همه این ادم ها هم میتونه جون ادما رو به خطر بندازه...ولی این شمایین که جون ادما همیشه تو دستاتونه -پس بخاطر همینه که نباید درکش سخت باشه...کار ما خیلی ملموسه -درکش سخته...مادر خودت چقدر تونسته استرس باباتو درک کنه؟اصلا مامانت هیچی خودت تا قبل از این روزا چقدر از کار بابات درک داشتی؟چقدر بخاطر نبودن هاش سرزنشش کردی؟ -اره درست میگی -خب همه این چیزا رو بذار کنار سکوتت...همه چیز بدتر میشه -ولی من از بحث کردن و توضیح دادن مداوم متنفرم -میدونم -من نمیتونم وقتی 3 تا مریض با هم ارست میکنن...وقتی مریضم با چهره کبود بهم زل زده امبو دادن من بیفایدس...وقتی دارم به زوراز طریق تراکش بهش اکسیژن میرسونمولب های بی صداشو حرکت میگه که داره خفه میشه...وقتی مریضم als داره و میدونم این اخر کارشه...فلج دیافراگم اخر کارشه...وقته کانولا اکسیژن رو تا نصفه نایش فرو کردم بازم او تو ست مریض بالای 80 نمیاد وداره خفه میشه...وقتی میبینم همکلاسیام دارن سی پی ار اشتباه انجام میدن...میبینم با استانداردای دنیا چقدر فاصله داریم...وقتی بدو بدو بین دوتا مریض ارسیتی بال بال میزنم....وقتی بچه چهار ماهه میره تو شوک و میمیره اونم بچه ای که بعد از سالها ناباروری به دنیا اومده.... میزنم زیر گریه...زار میزنم...نشستم تو بالکن...سرد اما به تو تکیه میدم و خیال میکنم که این دیوار سرد تن گرم توه... -نمیتونم بشینم و اینا رو به زبون بیارم...سکوت میکنم و فهمیدن این سکوت سخت میشه و توضیح دادنش احمقانه..این منم...یه ادما که هر روز داره میبینه...کسی که بیشتر از هرچیزی از پیری و مرگ میترسه...توضیح دادنش سخته...برا من سخته -مجبور نیستی توضیح بدی... -مجبورم....تنهایی سخته -سخته...هر دوتاش سخته
زیرزمینی
۲۷ارديبهشت
زیرزمینی
۲۷ارديبهشت
زیرزمینی
۲۷ارديبهشت
زیرزمینی
۲۷ارديبهشت
زیرزمینی
۲۷ارديبهشت
زیرزمینی
۲۷ارديبهشت
زیرزمینی
۱۹ارديبهشت
ازش میپرسم:تو جدی بهش فکر کردی؟ میگه:اره چرا که نه میگم:خب دلیلت چیه هیچ دلیل عاشقانه و هیجان انگیزی برام نمیاره...نمیگه چون دوست دارم یا چون عاشقتم...از اون جوابایی که قند تو دلم الکی الکی اب بشه و بزنم قاه قاه زیر خنده تا همه احساساتمو پنهان کنم....خیلی اروم نگاه جلوش میکنه و میگه خب تو دختر خوبی هستی........ تودلم میگم چون دختر خوبی هستم یا چون خونواده خوبی دارم؟ میگم خب مگه ادم با هرادم خوبی ازدواج میکنه؟ میگه نه ولی میتونم با تو زندگی ارومی داشته باشم میتونیم باهم از اینجا بریم....باهم درس بخونیم تو دکتر بشی و منم دکتری بگیرم... تودلم میگم خیلی جواب مسخره ایه واسه یه دختر...حالا حتی اگه 26سالش باشه... فقط لبخند میزنم....نمیدونم چی باید بهش بگم...نمیپرسه نظرتو چیه...فقط کاملا خبری میگه این تصمیم منه...نمیگه اگه قاطعانه بهت پیشنهاد بدم چکار میکنی...فکر میکنه تنها دلیلم رفتن از ایرانه... میگم پس دوست داشتن چی....میگه من عاقلانه سعی میکنم تصمیم بگیرم...میگم خب اره منم باعاقلانه فکر کردن موافقم ولی ازدواج یه قسمتیشم احساسات ادماس... حرفوهمینجا درز میگیرم...حوصله ادامه بحثای بی ربط رو ندارم... هیجانی هم برای ادامه دادن ندارم دلیلی هم ندارم...جالبش اینجاس که این همون ادمیه که فکر میکردم خیلی حرفمو میفهمه...ادمی که اطرافیان میگفتن مناسب منه...هرکی مارو باهم دیده بود میگفت خیلی به هم میاین...حالا دارم به ابین نتیجه میرسم...که این خودمم که خودمو نمیشناسم....یه ادمی که مثل یه قایق روی دریای مواج افکارش هر دقیقه به یه طرف میره...هنوز خودمم نفهمیدم دقیقا از زندگی چی میخوام یا چجور ادمی هستم... فقط چندتاچیزو میدونم...باید دکتر بشم...به ادما سلامتی بدم و دردشون روکم کنم...هیجان زندگیمو نگه دارم و ادامه بدم به مهربون بودن به اروم بودن شاید بقیش مهم نباشه...نه روزای خوبش نه روزای بدش... پینوشت:برداشتی ازاد از یه مکالمه طولانی و قدیمی
زیرزمینی
۱۹ارديبهشت
ازش میپرسم:تو جدی بهش فکر کردی؟ میگه:اره چرا که نه میگم:خب دلیلت چیه هیچ دلیل عاشقانه و هیجان انگیزی برام نمیاره...نمیگه چون دوست دارم یا چون عاشقتم...از اون جوابایی که قند تو دلم الکی الکی اب بشه و بزنم قاه قاه زیر خنده تا همه احساساتمو پنهان کنم....خیلی اروم نگاه جلوش میکنه و میگه خب تو دختر خوبی هستی........ تودلم میگم چون دختر خوبی هستم یا چون خونواده خوبی دارم؟ میگم خب مگه ادم با هرادم خوبی ازدواج میکنه؟ میگه نه ولی میتونم با تو زندگی ارومی داشته باشم میتونیم باهم از اینجا بریم....باهم درس بخونیم تو دکتر بشی و منم دکتری بگیرم... تودلم میگم خیلی جواب مسخره ایه واسه یه دختر...حالا حتی اگه 26سالش باشه... فقط لبخند میزنم....نمیدونم چی باید بهش بگم...نمیپرسه نظرتو چیه...فقط کاملا خبری میگه این تصمیم منه...نمیگه اگه قاطعانه بهت پیشنهاد بدم چکار میکنی...فکر میکنه تنها دلیلم رفتن از ایرانه... میگم پس دوست داشتن چی....میگه من عاقلانه سعی میکنم تصمیم بگیرم...میگم خب اره منم باعاقلانه فکر کردن موافقم ولی ازدواج یه قسمتیشم احساسات ادماس... حرفوهمینجا درز میگیرم...حوصله ادامه بحثای بی ربط رو ندارم... هیجانی هم برای ادامه دادن ندارم دلیلی هم ندارم...جالبش اینجاس که این همون ادمیه که فکر میکردم خیلی حرفمو میفهمه...ادمی که اطرافیان میگفتن مناسب منه...هرکی مارو باهم دیده بود میگفت خیلی به هم میاین...حالا دارم به ابین نتیجه میرسم...که این خودمم که خودمو نمیشناسم....یه ادمی که مثل یه قایق روی دریای مواج افکارش هر دقیقه به یه طرف میره...هنوز خودمم نفهمیدم دقیقا از زندگی چی میخوام یا چجور ادمی هستم... فقط چندتاچیزو میدونم...باید دکتر بشم...به ادما سلامتی بدم و دردشون روکم کنم...هیجان زندگیمو نگه دارم و ادامه بدم به مهربون بودن به اروم بودن شاید بقیش مهم نباشه...نه روزای خوبش نه روزای بدش... پینوشت:برداشتی ازاد از یه مکالمه طولانی و قدیمی
زیرزمینی