روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹بهمن

دیشب خواب دیدم ازمون رو قبول نشدم ...پزشکی رو ول کردم رفتم المان فلسفه میخونم

بعدشم رفتم یه جا دیگه دوباره فلسفه خوندم...نمیدونم پراگ بود یا پاریس....اخرشم رفتم تارک دنیا شدم توی یه عبادتگاه بالای یه کوه خیلی خیلی بلند تنهای تنها زندگی میکردم...بعد تو خواب به خودم میگفتم اینجا خیلی به خدا نزدیکم...بعد تو خواب به خودم میگفتم بابا تو اومدی اینجا تارک دنیا شدی از هیچ کس و هیجی خبر نداری الان باید خیلی ناراحت باشی...ولی انقدر خوشحال بودم که حد نداشت

زیرزمینی
۲۸بهمن

نخستین بار که عشق به سراغم امد ادعای مالکیت جهان را کردم , همه کس و همه چیز را متعلق به خود دانستم, امروز که تهی از خودخواهی ها, نگاهی عاشقانه به زندگی دارم ,تنها از تمام مالکیت ها صاحب تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم این است نظام عشق,هیچ کس نبودن.

ایران درودی

درفاصله دو نقطه

زیرزمینی
۲۷بهمن

دوباره دارم میرم به سمت بطالت محض...چه مرگمه من؟!

هرچی لیست گوشیمو بالا پایین میکنم یکی پیدا بشه باهاش درد دل کرد غر زد زارزار گریه کرد نیست...به یک عدد همدم خانم غر شنو که پا بده گریه کنیم وهی بگه اخی اخی ,چیزم تو زندگی چیزم تو بقیه, بقیه عنن ما خوبیم,اخرشم بگه من با خدا در ارتباطم میدونم تو تهران قبولی نیازمندم.خیلی خیلی نیازمندم...یکمم بحث خرکی فلسفی اون وسطاش نیازمندیم

پی نوشت:به خواهرم زنگ بزنم حتما یه جوری قهوه ایم میکنه که کارم به خودکشی میرسه

زیرزمینی
۲۵بهمن

دیشب خوابشو دیدم...بعد از اینهمه سال...خواهربودیم برای هم مثل اون سالا...دلداری میداد منو...مچمو میگرفت...رژ قرمز زده بود و خوابیده بودیم کنار هم زیر یه پتو...

چقدر بد شد روز ی که دیگه خواهر نبودیم...ذات خودمون بد بود یا ادما بدمون کردن یا زندگی بدمون کرد؟کاش دروغ نگفته باشیم به هم...دلم برای خواهریمون تنگ شده بدون بغص و نفرت ادمای اطرافمون

هفته دیگه همین روز همین ساعت سر جلسه امتحانم

زیرزمینی
۲۴بهمن

شکستن دست خواهر زاده بزرگه

حساسیت شدید خواهرزاده کوچیکه

من مترسک سرجالیزم نه دکتر✋

زیرزمینی
۲۲بهمن

کاش امسال بگن دفترچه سوالا رو بهتون نمیدیم...حداقل 4 روز با ارامش زندگی کنیم

زیرزمینی
۲۰بهمن

یعنی اگه یه سندرم داونی به اندازه من درس میخوند الان وضعش بهتر از من بوده...یعنی ازمون اخرو یه جوری قهوه ای کردم که اگه پارسال مجاز شدم امسال مجازم نمیشم...

زیرزمینی
۱۸بهمن

امروز یادم افتاد یه زمانی دلم میخواست برم قم اخوند بشم...البته بدون چادر و اینا...

این بچه هایی که ازشون میپرسی چکاره میخوای بشی میگن نمیدونم اصلا نمیفهمم ...من تو هر سنی حداقل سه تا شغل در نظر داشتم...تازه من نمیدونستم یه سری شغلا هست که بهشون میگن میهندس و یه چیزی میسازن...همه شغلا رو تو حوزه پزشکی میدونستم و علوم تجربی...حتی یه زمانیم میخواستم فضا نورد بشم و برم به عنوان اولین ادم تو مریخ زندگی کنم...یا با این سفینه ها بی بازگشت پرتم کنن تو فضا...اون زمانا بازار اینجور فیلما داغ بود....

البته بگم تو 5 سالگی هم قصد داشتم دختر فراری بشم...فکر میکردم یه جور شغله...تا با خواهرم دعوام میشد ساک جاهاز مامانمو برمیداشتم پرلباس میکردم...اخه همیشه خواهر برادرم ..بهم میگفتن ما تو رو از پرورشگاه اوردیم...کلا این جز تفریحات مخصوص ما دهه شصتیا بود ولی من چون کوچیکه بودم رو خودم اجرا میشد...بعد به مامانم میگفتم اون میگفت نه تورو خدا گذاشت تو شکم من بعد تو شکمه منو باز کردی از اونجا اومدی...من میگفتم پس چرا روی شکمت جای زخم نیس؟...

بعد الان بچه های امروزی میگن نمیدونیم میخوایم چکاره بشیم...من حتی اپشن دختر فراری هم داشتم

زیرزمینی
۱۷بهمن

خوبه که بعد از ازمون عیده...شاید نوری بتابه به این روزا...به سیاهی کل زندگی

یه نفرت عجیبی توی دلم قل میزنه و میاد بالا

زیرزمینی
۱۶بهمن

دیشب خواب دیدم برای ازمون باید برم تهران و دوروز قبلش بلیط هواپیما گرفتم و پرواز داشت کنسل میشد و من رفتم با مسئول شرکت هواپیمایی کلی داد و بیداد کردم اونم گفت پرواز میکنه...موقع سوار شدن به هر مسافر یه سیلی خیلی محکم میزد...از چندنفر جلوتر از من دیگه نزد...

زیرزمینی