روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۰اسفند

چند روزیه که فهمیدم خود خواه ترین ادم دنیام...دارم اینو مدام میشنوم از ادمای مهم زندگیم و این چه درد ناکه...بتا هرمونیه تو بدن که بدتر از استروژن و پروژسترون میتونه شما رو تا مرز جنون بکشونه...انقدر این هرمون تو همین مدت کوتاه روی مغزم اثر گذاشته که هر لحظه میتونم با ادما گریه کنم میتونم بدم زیر گریه و هیچ تمرکزی برای مریض دیدن ندارم...انگار گیر افتادم تو شرایط کووید که دارم تمام تلاشمو میکنم که از دست چیزی خلاص بشم که هیچ کنترلی روش ندارم...دارم خودمو بالای سر هر مریض میکشونم...تمرکز ندارم ...سواد ندارم ...خیلی چیزا رو باید بلد باش ولی نیستم...

خودخواهم چون مسئولت کاری کردم رو قبول نمیکنم...چون این بچه رو نمیخوام...چون شوهرم نمیتونه باهام حرف بزنه...چون حرفا و کارای هرکسی جز کاری که خودم انجام میدم برام احمقانس...درست کردن همه اینا باور نکردنی شده...هر لحظه اشکام سرازیر میشه...

من دلایل پزشکی این بچه رو نمیخوام و دندون موشی به دلایل تفریحی...نمیدونم چرا سعی نمیکنه گولم بزنه خرم کنه بهم دروغ بگه تا راحتتر بپذیرم و کمتر حس بدی به این ماجرا داشته باشم...

من میترسم از تمام اشعه ها و مواد و شیمیایی و دارو ها و وکوویدی که این چندتا سلول تو این یک ماه در معرضش بوده...و اون نمیخواد چون بنظرش زوده

بنظر خواهرم من یه ادم خودخواهم و تو هر شرایطی جز این بود هم این بچه رو نمیخواستم...

دندون موشی میگه خودخواهم چون حرفایی که میزنه رو نمیفهمم...مثلا از نظر من لایک کردن اینستا گرام نشونه دوست داشتن نیست ولی دندون موشی میگه هست...بنظر من هر موقع جواب دادن تلفن نشونه احترام نیست ولی اون میگه هست...وقتی خندیدم به همه حرفاش بی منظور اون گفت که واقعا خودخواهم

چقدر درد داره این روزا...چقدر خودخواهم این روزا

این روزا پر از ترسم از موجودی که ما منتظرش نیستیم و از بین رفتنش منو رو برو میکنه با ترس تمام عمرم که بچه دار نشدنه...و بودنش منو روبرو میکنه حداقل با ترس ده سال اینده که تمام چیزهای که تو ماه اول در معرضشون بوده چه بیماری هایی میتونه براش ایجاد کنه

داییم مرد...و من حتی لحظه ای ناراحت مرگش نشدم و این همه بی تقاوتیم منو ترسوند...

همه این اتفاقا به همراه فالت هایی که توی بیمارستان دادم منو پر از رنجی کردی که تمام توانم رو گرفتهانگار دوباره اسمون سیاه شده و خورشیدی درکار نیست

حالا من خود خواه ترین ادم دنیام و نشستم و اشک میریزیم برای دردی که نمیدونم چیه نمیدونم چکارش باید بکنم و توانی که برای ادامه راه انگار نیست

 

زیرزمینی
۱۷اسفند

و موجودی در من رشد میکند...ناخواسته...نادانسته...نادرست

زیرزمینی