روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۷بهمن

اپیزود اول:

گراند راند گوارش

بعد از یه کشیک طولانی وقتی جلوی کلاس در حال پرزنت بیمار بودم و ایستاده و خسته و بی خواب به چرت و پرتای استادا گوش میدادم جلوی ۱۵ استاد فوق تخصص و حداقل ۳۰ دانشجوی رده های مختلف پزشکی غش میکنم و تنها واکنش تمام اساتید این بود که بدون قطع کردن حرفشون با اشاره به فلو بگن به من بگه پاشم و من فقط التماس میکردم باشه پا میشم فقط چند دقه فرصت بهم بدین

 

اپیزود دوم :اتاق اندوسکوپی

از ۴ صبح دارم میدوم دنبال کار مریضا و ساعت ۱ ظهر تو اتاق اندوسکوپی عرق در خون مریض وقتی با توبیخ فلو مواجه میشم که چجور نمیتونم فشار سوند بلک مور  رو بگیرم دوباره غش میکنم و چند دقه بعد فلو با تمسخر بالای سرمه و میگه تو recurrent faint داری

 

اپیزود سوم همون روز توی بخش نفرولوژی

کشیک بخشم و پنج عصر دوباره غش میکنم میخوابم رو صندلی و باز سرم بهم وصل کردن که همراه مریص میاد و میگه بیا مریضمو ببین

 

اپیزود چهارم:دوروز بعد شب قبل از کشیک

از گلو درد اب گلومو نمیتونم قورت بدم...تا صبح سه بار خیس عرق میشم طوری که هربار مجبورم کل لباسامو عوض کنم و بار اخر پتورو هم که خیس شده مجبورم عوض کنم

 

اپیزود چهارم:روز کشیک 

فشارم هفته تب دارم اومدم اورژانس و بین مریصا رو تخت خوابیدم و دارم سرم میگیرم استادم زنگ میزنه میگه چرا فلان بیمار بستری نشده...بهش میگم که بیمار خودش رصایت نداده...بیماره رو تخت جفتی منه...شروع میکنه ازم سوال میپرسه...از گلو درد و تب چشمام مدام اشک میان و حرف زدن سختترین کار دنیاس برام ولی انقدر نفهمه که هرچی بهش میگم من رزیدنت تو نیستم نمیفهمه

 

اپیزد پنجم

دارم پی سی ار کرونا میدم

 

اپیزود ششم:یکم ماهه و بیمارستانم عوض شده پخشم از گوارش به ریه تغییر کرده...مدام سرفه میکنم...ایستادن برام سخته...از بس تب دارم دوساعت تموم از چشمام اشک میاد بعد از یک ساعت راند اتند ریه میگه برو برای مشورت ها...۱۲ تا توی ۱۲ بخش مختلف...تقریبا دوساعت طول میکشه...تمام مدت از چشمام اشک میاد ...راه رفتن سخت ترین کار دنیاس برام...با هر حرکت انگار تمام استخوان هام دارن میشکنن...میرسم سی سی یو شروع میکنم ویزیت مریض سرفه میکنم.اتند کاردیو میگه تو کوویدی چرا اومدی مشورت...اشکام بی اراده به خاطر تب میان و میگم خودم بخش ریه ام اتندم صبح دیده حالمو...اتند کاردیو از ترسش راندشو نصفه تموم میذاره و میره..اخرین مشورت توی اورژانسه...میخوابم رو تخت و به پرستار میگم یه سرم اپوتل برام بزن...تا سرم تمام میشه اتند زنگ میزنه بیا برای جواب مشورتا...انژوکتی که به زور ازم گرفتن بخاطر بدرگ بودنم و فشار پایینم میکشم و راه میوفتم...دارم میسوزم ولی اشکام بند اومده...تا استاد برسه لباسمو میدارم زیر سرم و میخوابم  رو صندلی...همراه مریض میاد داد میزنه خانم خانم خوبی؟(اینجا با وجود روپوش سفید نه دکتر خطال میشم نه پرستار)

 

اپیزود هفتم:

ده روز قرنطینه به جای ۱۴ روز چون بیمارستان رزیدنت نداره...راه رفتن برام سخته حتی تا دستشویی نمیتونم برم سرگیجه شدید دارم تبای شبانه ادامه داره ولی هربار که دندون موشی حالمو میپرسه میگم خوبم و نمیگم سرگیجه دارم

 

اپیزود هشتم:

اولین روز بعد از قرنطینه است میرم پیش استاد ریه بهش میگم تب و ضعفم ادامه داره...میگه استراحت کن...میگم ولی یک روز درمیون کشیکم

 

اپیزود نهم:

کشیک دوم بعد از قرنطینه

اول ویزیت بخش بعد مشورت بدون هیچ سال پایینی...رفت و امد بین بخشای مختلف با فاصله زیاد...سرگیجه سرفه سرگیجه سرفه...اینترن داره فشارمو میگیره همراه مریض میاد بالا سرم و میگه سرم مریصم نمیره...فشارم هفته اینترن میگه سرم بزن میگم نمیتونم بمونم

 

همه اینا رو گفتم که بگم پزشکی فقط شغل منه...پس وقتی جون من برای شماها مهم نیست جون شماهم برای من مهم نخواهد بود...من حقوق میگیرم که کار کنم زندگی کنم و زندگی ببخشم نه بمیرم

 

زیرزمینی