روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۲۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۷اسفند
عاشقم که میشوی...درروز های سخت دلداری ام نده...دراغوشم بکش...اشک هایم را پاک کن و یک لیوان اب دستم بده...سکوت کن و لبخند بزن
زیرزمینی
۲۷اسفند
عاشقم که میشوی...درروز های سخت دلداری ام نده...دراغوشم بکش...اشک هایم را پاک کن و یک لیوان اب دستم بده...سکوت کن و لبخند بزن
زیرزمینی
۲۶اسفند
دلم...برای تو مینوسم...خو کن به این زندگی نا عادلانه...خدا عدل محض اس ولی زندگی در این دنیا ناعادلانه است...باور کن خداوند عدلش را در این دنیا عملی نمیکند...دلیلش را نمیدانم...همانطور که نمیدانم چه ادم ها باعذاب باید بمیرد...چرا مورد ظلم واقع شوند...چرا باید کشته شونددلم...پاک بمان در این نا عدالتی ها...ظلم ها را بپذیر...بگذار پاره پاره شوی...بگذار شرحه شرحه شوی...بزرگ میشوی...ارام میشوی...خو میکنی...بزرگ میشوینا عادلانه یعنی هنوز از میترسم از سوچوری که دوهفته پیش زدم...نا عادلانه یعنی مشتانه تلاش کنم برای کمک به بیمارالانم ولی بدترین کشیک ها مال من باشدناعادلانه یعنی من با ضریب هوشی پایین پزشکی بخوانم اما الف مهندسیناعادلانه یعنی درس بخوانم اما میم دانشگاه دولتی قبول شودناعادلانه یعنی من حدودم را حفظ کنم اما زنانو مردان ه...رز...ه به پاکی شناخته شوندناعادلانه یعنی من درس بخوانم عاشقانه اما همیشه یک مرد برمن ارجحیت داشته باشدناعادلانه یعنی من همه جا پرستار صدا شوم اما یک بهیار دکتر خطاب شودناعادلانه یعنی دوست بداری اما دوست داشته نشویدلم ارام بگیر...خو بگیر به این تنهایی هایی که انتخاب کردی...دلم...زندگی به روش تو یعنی رنج و عذاب همیشیگی...یعنی ظلم همیشگی...ارام بگیر...در سینه من تنها و ارام بمان...هیچکس تورا اینگونه نمیخواهد...هیچکس تورا باور نمیکند...هیچکس تورا اینگونه دوست نمیدارد...هیچکس با تو همراه نمیشود...پس ارام اشک بریز...برای بیمارت...برای استادت...برای خانواده ات...دعا کن برای ادم هایی که هیچ چیز در زندگی ندارند...حی درک...حتی شعور...حتی مغز...اما هر روز بر تو حکومت میکنند....دلم...ارام در سینه ام به تپیدن ادامه بده...عاشق باش...نگران باش...هر روز اشک بریزحالا دوباره با شادی هر روز برای ارامشت دعا میکنمپی نوشت:دکتر الف و دکتر ط....دوستتون دارم عاشقانه...ممنونم به خاطر تمام چیزهایی که بهم یاد دادید...از خدا بهترین ها رو همیشه براتون میخوام
زیرزمینی
۲۶اسفند
دلم...برای تو مینوسم...خو کن به این زندگی نا عادلانه...خدا عدل محض اس ولی زندگی در این دنیا ناعادلانه است...باور کن خداوند عدلش را در این دنیا عملی نمیکند...دلیلش را نمیدانم...همانطور که نمیدانم چه ادم ها باعذاب باید بمیرد...چرا مورد ظلم واقع شوند...چرا باید کشته شونددلم...پاک بمان در این نا عدالتی ها...ظلم ها را بپذیر...بگذار پاره پاره شوی...بگذار شرحه شرحه شوی...بزرگ میشوی...ارام میشوی...خو میکنی...بزرگ میشوینا عادلانه یعنی هنوز از میترسم از سوچوری که دوهفته پیش زدم...نا عادلانه یعنی مشتانه تلاش کنم برای کمک به بیمارالانم ولی بدترین کشیک ها مال من باشدناعادلانه یعنی من با ضریب هوشی پایین پزشکی بخوانم اما الف مهندسیناعادلانه یعنی درس بخوانم اما میم دانشگاه دولتی قبول شودناعادلانه یعنی من حدودم را حفظ کنم اما زنانو مردان ه...رز...ه به پاکی شناخته شوندناعادلانه یعنی من درس بخوانم عاشقانه اما همیشه یک مرد برمن ارجحیت داشته باشدناعادلانه یعنی من همه جا پرستار صدا شوم اما یک بهیار دکتر خطاب شودناعادلانه یعنی دوست بداری اما دوست داشته نشویدلم ارام بگیر...خو بگیر به این تنهایی هایی که انتخاب کردی...دلم...زندگی به روش تو یعنی رنج و عذاب همیشیگی...یعنی ظلم همیشگی...ارام بگیر...در سینه من تنها و ارام بمان...هیچکس تورا اینگونه نمیخواهد...هیچکس تورا باور نمیکند...هیچکس تورا اینگونه دوست نمیدارد...هیچکس با تو همراه نمیشود...پس ارام اشک بریز...برای بیمارت...برای استادت...برای خانواده ات...دعا کن برای ادم هایی که هیچ چیز در زندگی ندارند...حی درک...حتی شعور...حتی مغز...اما هر روز بر تو حکومت میکنند....دلم...ارام در سینه ام به تپیدن ادامه بده...عاشق باش...نگران باش...هر روز اشک بریزحالا دوباره با شادی هر روز برای ارامشت دعا میکنمپی نوشت:دکتر الف و دکتر ط....دوستتون دارم عاشقانه...ممنونم به خاطر تمام چیزهایی که بهم یاد دادید...از خدا بهترین ها رو همیشه براتون میخوام
زیرزمینی
۲۵اسفند
واژه که برای عنوان استفاده شده چند تا خصوصیت داره...اولین و مهمترینش اینکه وقتی شما این خصوصیت رو داشته باشین همه شما رو به عنوان یه دختر پاک و منزه میشناسندومیشم اینکه بهترین کشیکا مال شما میشهنظر دهی ازاد
زیرزمینی
۲۵اسفند
واژه که برای عنوان استفاده شده چند تا خصوصیت داره...اولین و مهمترینش اینکه وقتی شما این خصوصیت رو داشته باشین همه شما رو به عنوان یه دختر پاک و منزه میشناسندومیشم اینکه بهترین کشیکا مال شما میشهنظر دهی ازاد
زیرزمینی
۲۲اسفند
خوشحالی یعنی بی خوابی پی در پی... خوشحالی یعنی کابوس دیدن... خوشحالی یعنی نفرت از مریضت... خوشحالی یعنی شنیدن تحقیر و توهین از مریض و همراهش... خوشحالی یعنی شنیدن دروغ هایی در باره خودت... خوشحالی یعنی کریز استرس.... خوشحالی سرگیجه همراه با افت فشار خون و همراه با لرزش بی اختیار کل بدن... خوشحالی یعنی شنیدن واقعیت ها از استادت... خوشحالی یعنی فیکس شدن تو اورژانس خوشحالی یعنی توضیح مبحث توسط استاد... خوشحالی یعنی شنیدن اینکه تو خنگی زیر کار دررو هستی درس نمیخونی بیسوادی... خوشحالی یعنیبادی که میوزه.... خوشحالی یعنی اومدن تو اغوش تو... خوشحالی یعنی گریه در اغوش تو... خوشحالی یعنی گریه گریه گریه خوشحالی یعنی تصور دستهام دور گردنت و تصور کردن سرازیر شدن اشکام و تصور بلند بلند گریه کردن هام برای خالی کردن تمام تمامتمام زندگیم
زیرزمینی
۲۲اسفند
خوشحالی یعنی بی خوابی پی در پی... خوشحالی یعنی کابوس دیدن... خوشحالی یعنی نفرت از مریضت... خوشحالی یعنی شنیدن تحقیر و توهین از مریض و همراهش... خوشحالی یعنی شنیدن دروغ هایی در باره خودت... خوشحالی یعنی کریز استرس.... خوشحالی سرگیجه همراه با افت فشار خون و همراه با لرزش بی اختیار کل بدن... خوشحالی یعنی شنیدن واقعیت ها از استادت... خوشحالی یعنی فیکس شدن تو اورژانس خوشحالی یعنی توضیح مبحث توسط استاد... خوشحالی یعنی شنیدن اینکه تو خنگی زیر کار دررو هستی درس نمیخونی بیسوادی... خوشحالی یعنیبادی که میوزه.... خوشحالی یعنی اومدن تو اغوش تو... خوشحالی یعنی گریه در اغوش تو... خوشحالی یعنی گریه گریه گریه خوشحالی یعنی تصور دستهام دور گردنت و تصور کردن سرازیر شدن اشکام و تصور بلند بلند گریه کردن هام برای خالی کردن تمام تمامتمام زندگیم
زیرزمینی
۲۲اسفند
دارم یه مریض میبینم که صدای نفس های بد یه مریض دیگه منو به سمت تریاژمیکشونه...زنی چاق قد بلند و محجبه میبینم که تمام صورتش سیاه شده و صدای نفس هاش بلند شده...میرم به سمت همراهش و میگم از این طرف...سریع به سمت بخش اکیوت اورژانس میرم و مانیتور رو روشن میکنم و ماسک اکسیژن و وصل میکنم روی ده لیتر تنظیم میکنم و به پرستار و اینترن اکیوت میسپارم و میرم به سمت مریض خودم....خسته و خواب الودم...کشیکای پشت سر هم، نزدیک نوروز،داخلیه سخت، نخوردن قرصام و این سرگیجه لعنتی که دوروزه واینمیسته خستم کرده... نگرانی برای خانم س همه و همه بیشتر خستم میکنه...ساعت 6صبح که کشیکم تموم میشه عطای خوابیدن تو پاویونو به لقای میبخشم و وسایلو جمع میکنم و تو هوای گرگ و میش راه میوفتم به سمت خونه...هوای خوب خیابونای بی عابر حالمو بهتر میکنه...دلم شاد میشه...میرسم خونهانقدرخونه کثیف و بهم ریختس که اول جای خالی روی زمین و پیدا میکنم ودراز میکشم...یکی دو ساعت که میگذره یادم میوفته باید برم النگوهایی که واسه عید مامان دیدم رو تحویل بگیرم باید برم پیش خانم خوشگل برای خیاطی... بیدارمیشم کارامو میکنم و راه میوفتم سرگیجه پلآوری، پلی دیپسی این روزها وادار به چک بی اسم میکنه که نرمالهرب غروب که راه میوفتم به سمت خونه دیدن ادم ها توی خیابونای شلوغ جفت هایی که دست به دست هم راه میوفتن...باد خنکی که میوزه منو با تموم خستگی و دل گرفتگی راه میندازه پیاده به سمت خونه تو این های سرد،تنهایی دلم گرم میشه...هدفونو میذارم تو گوشم و صدای رستاک حلاج میپیچه...هوایی...ازم دوری نکنه خیانت کنی...یاد خانم س میوفتم...دوری و خیانت...چند قدم نرفتم که اول یه ماشین سفید... بعد چندتا پسر دهاتی...این ارامش برا ما. دخترا هیچوقت وجود نداره میگذره و میرسم خونم...خستم و خیلی زود میخوابم...صبح به زور و خسته بیدار میشم باقیمونده ریمل شب قبل رو پاک میکنم و راه میوفتم به سمت بیمارستان...جالبه همین ریمل خالی که من میزنم چقدر میتونه چهرمو عوض کنه راه میوفتم به سمت اولین مریض... همون خانم تنگی نفس....شرح حال که میگیرم انواع اقسام بیماری ها رو داره بارها جراحی شده...از شغلش میپرسم...اول میگه تو دادگاه...بیشتر که میگذره...پل..یس... امن...یت اخ..لاق...ی...خانم ح..را..ست که زن ها و دختر ها توی خی...ابون گیر میده...سرگیجه سرگیجه...تمام خونم میریزه تو پاهام...نفرت قلب و مغزم رو پر میکنه...حالا دیگه نمیخوام خوب بشه...ارزوی عذاب براش میکنم...پر از بغض میشم...پر از گریه...پراز عصبانیت...عذاب بکش...عذاب بکش نفرین تمام دختر های جوون و معصوم تو رو به اینجا میکشونه...دارم فکر میکنم اوردر رو عوض کنم...یادت بشه نباید هیچوقت یه پزشک رو اذیت کنی...یاد قسمی میخورم که دوسال پیش با تمام وجود فریاد زده بودم...تلافیشو سر همتون درمیارم پر از نفرتم...هیچوقت اینجوری نبودم... میگه یکم به خودت برس یه سرم به خودت بزن....تو حالت از من بدتره...با غیظ نگاهش میکنم... از بخش میزنم بیرون....توی مغزم تکرار میشه...من یه پزشکم وظیفم بهبود ادمهاست... کم کردن عذابشون...ولی نفرت از قلب و مغزم بیرون نمیره... زنگ میزنم به اینترن هم گروهم میشه بخشامونو جابجا کنیم؟ قبول میکنه دلم عشقی میخواد که تمام این نفرتو پر کنه مریض که پرزنت میشه دکتر میشناستش... میگه این علاوه برهمه بیماریهاش 6بار ارست کرده و بزرگترین مشکلش مشکل سایکولوژیه اینترن همگروهم میگه چرا میخوای بخشتو عوض کنی میگم من حاضر نیستم واسه همچین ادمی هیچ کاری بکنم
زیرزمینی
۲۲اسفند
دارم یه مریض میبینم که صدای نفس های بد یه مریض دیگه منو به سمت تریاژمیکشونه...زنی چاق قد بلند و محجبه میبینم که تمام صورتش سیاه شده و صدای نفس هاش بلند شده...میرم به سمت همراهش و میگم از این طرف...سریع به سمت بخش اکیوت اورژانس میرم و مانیتور رو روشن میکنم و ماسک اکسیژن و وصل میکنم روی ده لیتر تنظیم میکنم و به پرستار و اینترن اکیوت میسپارم و میرم به سمت مریض خودم....خسته و خواب الودم...کشیکای پشت سر هم، نزدیک نوروز،داخلیه سخت، نخوردن قرصام و این سرگیجه لعنتی که دوروزه واینمیسته خستم کرده... نگرانی برای خانم س همه و همه بیشتر خستم میکنه...ساعت 6صبح که کشیکم تموم میشه عطای خوابیدن تو پاویونو به لقای میبخشم و وسایلو جمع میکنم و تو هوای گرگ و میش راه میوفتم به سمت خونه...هوای خوب خیابونای بی عابر حالمو بهتر میکنه...دلم شاد میشه...میرسم خونهانقدرخونه کثیف و بهم ریختس که اول جای خالی روی زمین و پیدا میکنم ودراز میکشم...یکی دو ساعت که میگذره یادم میوفته باید برم النگوهایی که واسه عید مامان دیدم رو تحویل بگیرم باید برم پیش خانم خوشگل برای خیاطی... بیدارمیشم کارامو میکنم و راه میوفتم سرگیجه پلآوری، پلی دیپسی این روزها وادار به چک بی اسم میکنه که نرمالهرب غروب که راه میوفتم به سمت خونه دیدن ادم ها توی خیابونای شلوغ جفت هایی که دست به دست هم راه میوفتن...باد خنکی که میوزه منو با تموم خستگی و دل گرفتگی راه میندازه پیاده به سمت خونه تو این های سرد،تنهایی دلم گرم میشه...هدفونو میذارم تو گوشم و صدای رستاک حلاج میپیچه...هوایی...ازم دوری نکنه خیانت کنی...یاد خانم س میوفتم...دوری و خیانت...چند قدم نرفتم که اول یه ماشین سفید... بعد چندتا پسر دهاتی...این ارامش برا ما. دخترا هیچوقت وجود نداره میگذره و میرسم خونم...خستم و خیلی زود میخوابم...صبح به زور و خسته بیدار میشم باقیمونده ریمل شب قبل رو پاک میکنم و راه میوفتم به سمت بیمارستان...جالبه همین ریمل خالی که من میزنم چقدر میتونه چهرمو عوض کنه راه میوفتم به سمت اولین مریض... همون خانم تنگی نفس....شرح حال که میگیرم انواع اقسام بیماری ها رو داره بارها جراحی شده...از شغلش میپرسم...اول میگه تو دادگاه...بیشتر که میگذره...پل..یس... امن...یت اخ..لاق...ی...خانم ح..را..ست که زن ها و دختر ها توی خی...ابون گیر میده...سرگیجه سرگیجه...تمام خونم میریزه تو پاهام...نفرت قلب و مغزم رو پر میکنه...حالا دیگه نمیخوام خوب بشه...ارزوی عذاب براش میکنم...پر از بغض میشم...پر از گریه...پراز عصبانیت...عذاب بکش...عذاب بکش نفرین تمام دختر های جوون و معصوم تو رو به اینجا میکشونه...دارم فکر میکنم اوردر رو عوض کنم...یادت بشه نباید هیچوقت یه پزشک رو اذیت کنی...یاد قسمی میخورم که دوسال پیش با تمام وجود فریاد زده بودم...تلافیشو سر همتون درمیارم پر از نفرتم...هیچوقت اینجوری نبودم... میگه یکم به خودت برس یه سرم به خودت بزن....تو حالت از من بدتره...با غیظ نگاهش میکنم... از بخش میزنم بیرون....توی مغزم تکرار میشه...من یه پزشکم وظیفم بهبود ادمهاست... کم کردن عذابشون...ولی نفرت از قلب و مغزم بیرون نمیره... زنگ میزنم به اینترن هم گروهم میشه بخشامونو جابجا کنیم؟ قبول میکنه دلم عشقی میخواد که تمام این نفرتو پر کنه مریض که پرزنت میشه دکتر میشناستش... میگه این علاوه برهمه بیماریهاش 6بار ارست کرده و بزرگترین مشکلش مشکل سایکولوژیه اینترن همگروهم میگه چرا میخوای بخشتو عوض کنی میگم من حاضر نیستم واسه همچین ادمی هیچ کاری بکنم
زیرزمینی