روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۳۴ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۱دی
یک ماهه دلم میخواد ناهار یا شام برم رستوران...بله بله میددنم خودمم تنهایی میتونم برم ولی هر وقت میخوام برم هی به خودم نهیب میزنم تنبلی نکن بشین درس بخون...ونمیرم کاش یکی میومد دعوتم میکرد که باهاش رودربایستی داشته باشم و نتونم نه بگم...دختر وپسرش فرقی نداری...مهمون بشم یا مهمون بکنم هم فرقی نداره...اصلا دنگی...فقط یکی بیاد بریم پینوشت:به درجه ای از استرس رسیدم که هر لحظه ممکنه پاشم تموم خونه روخونه تکونی کنم
زیرزمینی
۲۱دی
یک ماهه دلم میخواد ناهار یا شام برم رستوران...بله بله میددنم خودمم تنهایی میتونم برم ولی هر وقت میخوام برم هی به خودم نهیب میزنم تنبلی نکن بشین درس بخون...ونمیرم کاش یکی میومد دعوتم میکرد که باهاش رودربایستی داشته باشم و نتونم نه بگم...دختر وپسرش فرقی نداری...مهمون بشم یا مهمون بکنم هم فرقی نداره...اصلا دنگی...فقط یکی بیاد بریم پینوشت:به درجه ای از استرس رسیدم که هر لحظه ممکنه پاشم تموم خونه روخونه تکونی کنم
زیرزمینی
۲۰دی
گفته بودم پوشیدن کاپشن یه مرد بهترین حس دنیا تو سرماست؟
زیرزمینی
۲۰دی
گفته بودم پوشیدن کاپشن یه مرد بهترین حس دنیا تو سرماست؟
زیرزمینی
۱۸دی
به درجه ای از بدبختی رسیدم که امروز که قراره یه ساعت زودتر برم کتابخونه هیجان زده ام
زیرزمینی
۱۸دی
به درجه ای از بدبختی رسیدم که امروز که قراره یه ساعت زودتر برم کتابخونه هیجان زده ام
زیرزمینی
۱۷دی
تو وب یکی از دوستان چالشی دیدم که 13 دلیل برای ادامه زندگیتون نام ببرید...که اونم از یه وب دیگه به این چالش دعوت شده بود... من از صبح تا حالا دنبال 13 تا دلیل میگردم و وب های مختلفی خوندم تا اون 13 دلیل ایده هایی بهم بده...ولی من هیچ کدوم از اون 13 دلیل ها رو برای ادامه زندگیم ندارم...تنها دلیلی که فکرمیکنم بهتره الان زندگیم پایان نگیره اینه که با مردن من مطمئنا مامانم خیلی ناراحت میشه و حتی ممکنه افسردگی خیلی شدید بگیره من نه دنبال پیدا کردن عشقم نه کمک به خلق نه تغییر یا وابستگی تو زندگی خواهر وبرادرم نه انگیزه برای یاد گرفتن یه علم یا هنر جدید نه ذوق فرزنددار شدن سالی که کنکور میدادم میدونستم اگه قبول نشم پزشکی یه سال دیگه میمونم و میخونم ولی الان حتی نمیدونم اگه قبول نشم و خرداد طرحم تموم بشه چکار باید بکنم پی نوشت:اینروز ها خیلی وقت نوشتن ندارم و فوق العاده خستم...دیگه. یه چشمش فقط اونجایی که پامو یه جوری میذارم زیر تنم که درصورتی که خوابم برد از درد پام بیدار بشم...و سر کار برای اینکه هی همکارم گیرنده به جزوه هام از جزوه هام عکس میگیرم و از تو گوشیم میخونم...زندگی ما ادامش این شکلیه پی نوشت 2:وقتی یاد 20 سالگیم میوفتم که نشسته بودم جلوش و با حرص سالاد ماکارونی که پر از سس درست کرده بودمو میچپوندم تو دهنم خودم خندم میگیره... یه دفه وسط حرف زدنم برگشت گفت انگار از نظر تو همه چی حل شده است گر گرفتم...میدونم تقصیرخودم بود پی نوشت 3:یه رابطه عاشقانه شدیدی بین من و تخت خوابم ایجاد شده
زیرزمینی
۱۷دی
تو وب یکی از دوستان چالشی دیدم که 13 دلیل برای ادامه زندگیتون نام ببرید...که اونم از یه وب دیگه به این چالش دعوت شده بود... من از صبح تا حالا دنبال 13 تا دلیل میگردم و وب های مختلفی خوندم تا اون 13 دلیل ایده هایی بهم بده...ولی من هیچ کدوم از اون 13 دلیل ها رو برای ادامه زندگیم ندارم...تنها دلیلی که فکرمیکنم بهتره الان زندگیم پایان نگیره اینه که با مردن من مطمئنا مامانم خیلی ناراحت میشه و حتی ممکنه افسردگی خیلی شدید بگیره من نه دنبال پیدا کردن عشقم نه کمک به خلق نه تغییر یا وابستگی تو زندگی خواهر وبرادرم نه انگیزه برای یاد گرفتن یه علم یا هنر جدید نه ذوق فرزنددار شدن سالی که کنکور میدادم میدونستم اگه قبول نشم پزشکی یه سال دیگه میمونم و میخونم ولی الان حتی نمیدونم اگه قبول نشم و خرداد طرحم تموم بشه چکار باید بکنم پی نوشت:اینروز ها خیلی وقت نوشتن ندارم و فوق العاده خستم...دیگه. یه چشمش فقط اونجایی که پامو یه جوری میذارم زیر تنم که درصورتی که خوابم برد از درد پام بیدار بشم...و سر کار برای اینکه هی همکارم گیرنده به جزوه هام از جزوه هام عکس میگیرم و از تو گوشیم میخونم...زندگی ما ادامش این شکلیه پی نوشت 2:وقتی یاد 20 سالگیم میوفتم که نشسته بودم جلوش و با حرص سالاد ماکارونی که پر از سس درست کرده بودمو میچپوندم تو دهنم خودم خندم میگیره... یه دفه وسط حرف زدنم برگشت گفت انگار از نظر تو همه چی حل شده است گر گرفتم...میدونم تقصیرخودم بود پی نوشت 3:یه رابطه عاشقانه شدیدی بین من و تخت خوابم ایجاد شده
زیرزمینی
۱۵دی
خر درونم میگه بیخیال درس بزن تو کار عشق و حال و خونه داری و خرید و گردش و تفریح اون یکی خر درونم میگه اخه خره تو رو که نمیذارن زندگی مستقلی داشتی باشی...حداقل تخصص قبول بشی باز یه مدت مستقل میشی کشیک رفتنو دوست دارم چون تو اون پاویون کاملا پوشیده و بسته تنهام و انگار مال خودمه دور سوم ارتوپدیم یه هفته طول کشید...باشد که موفق باشم...خب بگو مگه مجبوری اخه
زیرزمینی
۱۵دی
خر درونم میگه بیخیال درس بزن تو کار عشق و حال و خونه داری و خرید و گردش و تفریح اون یکی خر درونم میگه اخه خره تو رو که نمیذارن زندگی مستقلی داشتی باشی...حداقل تخصص قبول بشی باز یه مدت مستقل میشی کشیک رفتنو دوست دارم چون تو اون پاویون کاملا پوشیده و بسته تنهام و انگار مال خودمه دور سوم ارتوپدیم یه هفته طول کشید...باشد که موفق باشم...خب بگو مگه مجبوری اخه
زیرزمینی