روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۴۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۷بهمن
انقدر خستگی هام زیاد شده که دیگه هیچ جوری چاره نمیشن ...مدام قهوه خودنام ...چیزای انرژی زا خودن...هیچی ...هیچی...هیچ جوری خستگیا رفع نمیشن...قبلا چند روز بود تک و توک بود قابل تحمل بود...ولی حالا انقدرزیاد شدن که صبح وقتی ده دقه قبل از ازاینکه از خونه بزنم بیرون بیدار میشم میزنم زیر گریه...تمام سلولای بدن داد میزنن که از خستگی داریم متلاشی میشیم...دوست دارم تمام اجرای بدنمو بدوزم به دشک...یا قالی...یا هر چیزی که منو افقی نگه داره نه عمودی...صبح ها چند تا سوال از مریضا میپرسم و سوالای مسخرههرروزه اشونو بی جواب میذارم و نسخه رو میدم دستشون...سوالایی مثل امپول نوشتی؟شربت پودری نوشتی؟سرم نوشتی؟...اگه یبار جواب دادن کافی بود جواب میدادم ولی توی همون چند دقه ای که ویزیت میشن هر سوال رو حداقل سه بار میپرسن و اخرسر هم ازت طلبکارن... مثلا پنج شنبه مریضی داشتم که فارسی نمیتونست حرف بزنه و زنی که براش ترجمه میکرد گفت معده اش درد میکنه اندوسکوپی داده گفتن هیچی نیس میخواست یه سونو از معده اش بگیره ...ومن از اول تا اخر در سکوت یه سونو ابدومنوپلویک دادم دستش تا بره...این ادما رو نمیشه راضی کرد که سونو برای معده نیس....یا ازمایش خون فشار رو نشون نمیده...یا ازمایش انگل برای کرمک نیست و هزارتا چیز دیگه ...این خانه از پایه. ویران است دیگه هرلاحظه از خستگی ممکنه قبض روح بشم...خوابیدم تو تختم و دارم از خستگی گریه میکنم اگه راه حلی دارید کمک کنید لطفا
زیرزمینی
۲۷بهمن
انقدر خستگی هام زیاد شده که دیگه هیچ جوری چاره نمیشن ...مدام قهوه خودنام ...چیزای انرژی زا خودن...هیچی ...هیچی...هیچ جوری خستگیا رفع نمیشن...قبلا چند روز بود تک و توک بود قابل تحمل بود...ولی حالا انقدرزیاد شدن که صبح وقتی ده دقه قبل از ازاینکه از خونه بزنم بیرون بیدار میشم میزنم زیر گریه...تمام سلولای بدن داد میزنن که از خستگی داریم متلاشی میشیم...دوست دارم تمام اجرای بدنمو بدوزم به دشک...یا قالی...یا هر چیزی که منو افقی نگه داره نه عمودی...صبح ها چند تا سوال از مریضا میپرسم و سوالای مسخرههرروزه اشونو بی جواب میذارم و نسخه رو میدم دستشون...سوالایی مثل امپول نوشتی؟شربت پودری نوشتی؟سرم نوشتی؟...اگه یبار جواب دادن کافی بود جواب میدادم ولی توی همون چند دقه ای که ویزیت میشن هر سوال رو حداقل سه بار میپرسن و اخرسر هم ازت طلبکارن... مثلا پنج شنبه مریضی داشتم که فارسی نمیتونست حرف بزنه و زنی که براش ترجمه میکرد گفت معده اش درد میکنه اندوسکوپی داده گفتن هیچی نیس میخواست یه سونو از معده اش بگیره ...ومن از اول تا اخر در سکوت یه سونو ابدومنوپلویک دادم دستش تا بره...این ادما رو نمیشه راضی کرد که سونو برای معده نیس....یا ازمایش خون فشار رو نشون نمیده...یا ازمایش انگل برای کرمک نیست و هزارتا چیز دیگه ...این خانه از پایه. ویران است دیگه هرلاحظه از خستگی ممکنه قبض روح بشم...خوابیدم تو تختم و دارم از خستگی گریه میکنم اگه راه حلی دارید کمک کنید لطفا
زیرزمینی
۲۷بهمن
کاش دنیا یه جوری میچرخید که من میرفتم سوئد یا جزیره پرنس ادوارد کانادا زندگی میکردم
زیرزمینی
۲۷بهمن
کاش دنیا یه جوری میچرخید که من میرفتم سوئد یا جزیره پرنس ادوارد کانادا زندگی میکردم
زیرزمینی
۲۳بهمن
سیل فحشاس که جاری میشه میگه بسه بابا چه خبره میگم اخه ادم انقدر خاک برسر؟انقدر بدبخت؟انقدر نفهم؟ میگه چی گفته حالا مگه؟ شروع میکنم ادای مسخره در اوردن ...برگشته به من میگه ازدواج یه جور اسارته ...دیگه هر لحظه و هر جا باید یه نفر کنارت باشه...دیگه اختیارت دست خودت نیس میگه خب چرا اومده سراغ تو ؟ باحرص میگم اه چمیدونم...انگار عصر حجره...ادم متحجر بدبخت...میگه مرد مالک زنه...نمیدونم چرا انقدر علاقه داره زر زر کنه میگه چرا انقدر با عصبانیت ازش حرف میزنی؟ میگم اه بس که خاک بر سره...بش میگم چرا از زنت جدا شدی میگه چون ای کیو پایینی داشت کودن بود...خواستم بش بگم اخه بیچاره اینو قبل عقد نفهمیدی؟حالا تحفه خودت ای کیو بیشتر از جلبک داری؟هنر کردی تو این سن و سال گذاشتی مامان جونت برات زن بگیره؟حالا مثلا بشینی اینجا هی بگی مامانم اینجور اونجور زنم اینجور اونجور هنر کردی؟ میگه واقعا اینا رو گفتی؟ میگم اره مثلا با شوخی برگشته میگه از تنهایی خسته شدم تو یا زنم بشو یا برام دوست دختر پیدا کن...فکر میکنه خیلی بامزه است احمق ...منم برگشتم بهش گفتم تو که خوب بلدی زن بگیری دوست دخترم میتونی پیدا کنی میگه واقعا اینا رو گفتی؟اون چی گفت؟ میگم اره واقعا انقدر عصبانی بودم که گفتم....من نمیفهمم چرا بعضیا نمیتونن دو دقه احترام خودشونو نگه دارن میگه خب بعدش؟ بش گفتم من اصلا نمیخوام ازدواج کنم...اصلا با نظرت موافق نیستم که ازدواج و تعهد اسارته...چون تو خودت ادم بدبین و شکاکی هستی زندگیو واسه خودت و زنت جهنم کرده بودی بعدشم یه جوری در ماشینشو کوبیدم بهم و پیاده شدم که فکر کنم شیشه ماشینش خرد شد احمق پی نوشت:این یک داستان است.
زیرزمینی
۲۳بهمن
سیل فحشاس که جاری میشه میگه بسه بابا چه خبره میگم اخه ادم انقدر خاک برسر؟انقدر بدبخت؟انقدر نفهم؟ میگه چی گفته حالا مگه؟ شروع میکنم ادای مسخره در اوردن ...برگشته به من میگه ازدواج یه جور اسارته ...دیگه هر لحظه و هر جا باید یه نفر کنارت باشه...دیگه اختیارت دست خودت نیس میگه خب چرا اومده سراغ تو ؟ باحرص میگم اه چمیدونم...انگار عصر حجره...ادم متحجر بدبخت...میگه مرد مالک زنه...نمیدونم چرا انقدر علاقه داره زر زر کنه میگه چرا انقدر با عصبانیت ازش حرف میزنی؟ میگم اه بس که خاک بر سره...بش میگم چرا از زنت جدا شدی میگه چون ای کیو پایینی داشت کودن بود...خواستم بش بگم اخه بیچاره اینو قبل عقد نفهمیدی؟حالا تحفه خودت ای کیو بیشتر از جلبک داری؟هنر کردی تو این سن و سال گذاشتی مامان جونت برات زن بگیره؟حالا مثلا بشینی اینجا هی بگی مامانم اینجور اونجور زنم اینجور اونجور هنر کردی؟ میگه واقعا اینا رو گفتی؟ میگم اره مثلا با شوخی برگشته میگه از تنهایی خسته شدم تو یا زنم بشو یا برام دوست دختر پیدا کن...فکر میکنه خیلی بامزه است احمق ...منم برگشتم بهش گفتم تو که خوب بلدی زن بگیری دوست دخترم میتونی پیدا کنی میگه واقعا اینا رو گفتی؟اون چی گفت؟ میگم اره واقعا انقدر عصبانی بودم که گفتم....من نمیفهمم چرا بعضیا نمیتونن دو دقه احترام خودشونو نگه دارن میگه خب بعدش؟ بش گفتم من اصلا نمیخوام ازدواج کنم...اصلا با نظرت موافق نیستم که ازدواج و تعهد اسارته...چون تو خودت ادم بدبین و شکاکی هستی زندگیو واسه خودت و زنت جهنم کرده بودی بعدشم یه جوری در ماشینشو کوبیدم بهم و پیاده شدم که فکر کنم شیشه ماشینش خرد شد احمق پی نوشت:این یک داستان است.
زیرزمینی
۱۹بهمن
1.مامانم گفت صدات که کردیم بیا یه ربع بعد از اومدنشون قلبم داشت میومد از دهنم بیرون یه الپرازولام گذاشتم زیر زبونم و رفتم تو سالن...اخرش دیگه داشت خوابم میبرد 2.گفت خانم دکتر حرفی سخنی؟ _خیلی خوش اومدین _نظری چیزی؟ لطف کردین تشریف اوردین _اگه نظری باشه خوشحال میشیم بشنویم خواهش میکنم خسته نباشین اخرش انقدر سرخ شده بودم که دیگه ول کرد سوال پرسیدن رو...بعد که رفتن همه به سرخ شدنم خندیدن الان که فکر میکنم این دوتا صحنه چقدر کر کر خنده است ولی اون موقع از ترس داشتم قبض روح میشدم
زیرزمینی
۱۹بهمن
1.مامانم گفت صدات که کردیم بیا یه ربع بعد از اومدنشون قلبم داشت میومد از دهنم بیرون یه الپرازولام گذاشتم زیر زبونم و رفتم تو سالن...اخرش دیگه داشت خوابم میبرد 2.گفت خانم دکتر حرفی سخنی؟ _خیلی خوش اومدین _نظری چیزی؟ لطف کردین تشریف اوردین _اگه نظری باشه خوشحال میشیم بشنویم خواهش میکنم خسته نباشین اخرش انقدر سرخ شده بودم که دیگه ول کرد سوال پرسیدن رو...بعد که رفتن همه به سرخ شدنم خندیدن الان که فکر میکنم این دوتا صحنه چقدر کر کر خنده است ولی اون موقع از ترس داشتم قبض روح میشدم
زیرزمینی
۱۵بهمن
میگه:تاحالا شده دوست داشته نشی؟ میزنم زیرخنده میگه میدونی از کجا دیگه یه مرد دوست نداره؟ میگم نه میگه مردا دعوا نمیکنن ...بحث نمیکنن...دلیل نمیارن...حرف نمیزنن...عادتاشون عوض میشه...اگه قبلا برات گل میخرید دیگه نمیخره...اگه قبلا میگفت دوست داره دیگه نمیگه...اگه دیگه برات وقت نداشت یعنی شزوع دوست نداشته شدن هات...اینا هیچوقت نذار پای گرفتاریشون پای ناراحتیشون بخاطر چیزای دیگه...مردا سرشون که شلوغ بشه تو هچل که بیوفتن داد میزنن دعوا میکنن...ولی وقتی گفت دستم بند بود جوابتو ندادم وقتی پرسیدی چرا دیگه بغلم نمیکنی نمیبوسیم نمیگی دوسم داری بهم نمیگی خوشگل شدم...دیگه بهونه نگیر بهش نگو حواست کجاست...ازش نپرس دوسم داری یانه...اون مرد فقط خیلی ساده دل بریده تو قلبش شاید کس دیگه ای نباشه ولی توهم نیستی...ازادش بذار...دیر یا زود خودش میره
زیرزمینی
۱۵بهمن
میگه:تاحالا شده دوست داشته نشی؟ میزنم زیرخنده میگه میدونی از کجا دیگه یه مرد دوست نداره؟ میگم نه میگه مردا دعوا نمیکنن ...بحث نمیکنن...دلیل نمیارن...حرف نمیزنن...عادتاشون عوض میشه...اگه قبلا برات گل میخرید دیگه نمیخره...اگه قبلا میگفت دوست داره دیگه نمیگه...اگه دیگه برات وقت نداشت یعنی شزوع دوست نداشته شدن هات...اینا هیچوقت نذار پای گرفتاریشون پای ناراحتیشون بخاطر چیزای دیگه...مردا سرشون که شلوغ بشه تو هچل که بیوفتن داد میزنن دعوا میکنن...ولی وقتی گفت دستم بند بود جوابتو ندادم وقتی پرسیدی چرا دیگه بغلم نمیکنی نمیبوسیم نمیگی دوسم داری بهم نمیگی خوشگل شدم...دیگه بهونه نگیر بهش نگو حواست کجاست...ازش نپرس دوسم داری یانه...اون مرد فقط خیلی ساده دل بریده تو قلبش شاید کس دیگه ای نباشه ولی توهم نیستی...ازادش بذار...دیر یا زود خودش میره
زیرزمینی