روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۳۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۹اسفند
هرچقدرم ادم محکمی باشی نیاز داری یه روزی یه جایی یکی بیاد محکم بغلت کنه و سرت داد بزنه که انقدر نگران نباش دنیا بدون نگرانی توهم راه خودشو میره هربار میگم مرحله بعدی زندگیم اروم میشم اضطرابم کمتر میشه...ولی هربار نگرانی ها بیشتر میشه...فکر میکردم درسم که تموم بشه و برگردم پیش خانواده این حجم از نگرانی کمتر میشه ولی همه چی بدتر شد با وجودی که دوستای خیلی خوب و زیادی دارم ولی هیچکدوم شهر زادگاه نیستن...هیچکس اینجا نیس که بی رودربایستی بشه بغلش کرد گریه کرد و بگم بریدم...یکی که بهم بگه به درک که امسال بارون نزده و رودخانه ها خشک میشن...به درک که هوا الودس...به درک که مردم میمیرن و فقیرن...به درک که همش نگران. کارت باید باشی چون موقته ...به درک که هیچ سهمیه ای تو ازمون نداری...یه درک کهمعلوم نیس چجوری درس میخونی که از اینور میخونی از اونور انگار نخوندی...به درک که ای کیوت بالاس یا پایینه...یه نفر که بشه الکی یه ساعت بدون نگرانی باهاش خندید این روزها انقدر حجم وحشتناکی از استرس رو تحمل میکنم که احساس میکنم ممکنه هر لحظه عقلمو از دست بدم
زیرزمینی
۱۹اسفند
هرچقدرم ادم محکمی باشی نیاز داری یه روزی یه جایی یکی بیاد محکم بغلت کنه و سرت داد بزنه که انقدر نگران نباش دنیا بدون نگرانی توهم راه خودشو میره هربار میگم مرحله بعدی زندگیم اروم میشم اضطرابم کمتر میشه...ولی هربار نگرانی ها بیشتر میشه...فکر میکردم درسم که تموم بشه و برگردم پیش خانواده این حجم از نگرانی کمتر میشه ولی همه چی بدتر شد با وجودی که دوستای خیلی خوب و زیادی دارم ولی هیچکدوم شهر زادگاه نیستن...هیچکس اینجا نیس که بی رودربایستی بشه بغلش کرد گریه کرد و بگم بریدم...یکی که بهم بگه به درک که امسال بارون نزده و رودخانه ها خشک میشن...به درک که هوا الودس...به درک که مردم میمیرن و فقیرن...به درک که همش نگران. کارت باید باشی چون موقته ...به درک که هیچ سهمیه ای تو ازمون نداری...یه درک کهمعلوم نیس چجوری درس میخونی که از اینور میخونی از اونور انگار نخوندی...به درک که ای کیوت بالاس یا پایینه...یه نفر که بشه الکی یه ساعت بدون نگرانی باهاش خندید این روزها انقدر حجم وحشتناکی از استرس رو تحمل میکنم که احساس میکنم ممکنه هر لحظه عقلمو از دست بدم
زیرزمینی
۱۹اسفند
بالاخره بعد از ده روز بسته ای که برای رفیق سفارش دادم رسید...کلی ذوق کردیم هم من که تونستم بالاخره سوپرایزش کنم هم اون که سوپرایز شد...امیدوارم واقعا چیزی که براش خریدمو دوس داشته باشه خوشحال شدم کلی تو این روزای بد
زیرزمینی
۱۹اسفند
بالاخره بعد از ده روز بسته ای که برای رفیق سفارش دادم رسید...کلی ذوق کردیم هم من که تونستم بالاخره سوپرایزش کنم هم اون که سوپرایز شد...امیدوارم واقعا چیزی که براش خریدمو دوس داشته باشه خوشحال شدم کلی تو این روزای بد
زیرزمینی
۱۶اسفند
حس میکنم دارم متلاشی میشم...هم مغزم هم جسمم حس میکنم زندگیم با یه دور وحشتناک تند داره به سمت پوچی میره
زیرزمینی
۱۶اسفند
حس میکنم دارم متلاشی میشم...هم مغزم هم جسمم حس میکنم زندگیم با یه دور وحشتناک تند داره به سمت پوچی میره
زیرزمینی
۱۵اسفند
استرس به بیشترین حدش رسیده...تقریبا نفس هم نمیکشم فقط درس میخونم...ولی شواهد خیلی بدن...ازمون های ازمایشی که دادم از میانگین هم پایین تر بودم خیلی... ولی من نمیتونم امسال قبول نشم...خدایا خودت کمک کن امسال قبول بشم...لطفا فقط میتونم خدارو شکر کنم که با مرخصیم موافقت شد...20 روز قبل از امتحان میرم مرخصی
زیرزمینی
۱۵اسفند
استرس به بیشترین حدش رسیده...تقریبا نفس هم نمیکشم فقط درس میخونم...ولی شواهد خیلی بدن...ازمون های ازمایشی که دادم از میانگین هم پایین تر بودم خیلی... ولی من نمیتونم امسال قبول نشم...خدایا خودت کمک کن امسال قبول بشم...لطفا فقط میتونم خدارو شکر کنم که با مرخصیم موافقت شد...20 روز قبل از امتحان میرم مرخصی
زیرزمینی
۰۹اسفند
تمام کسایی که منو میشناسن از نزدیک متفق القول میگن که من ادم فوق بداخلاقیم...شایدم فوق فوق بداخلاق...خیلی زود عصبانی میشم هر جوری فکر میکنم هیچ کس لایق این نیست که یه نفرباهاش انقدر بداخلاقی کنه...ولی وقتی مریض میشم....همه این بداخلاقیا کلی فوق فوق بهش اضافه میشه...با چیزایی که مادرم از بچگی هام میگه این توی ذات من بوده و هیچ ربطی به محیط نداره... مثلا با وجودی که دختر بچه نازی بودم ولی از اینکه کسی بغلم کنه بدم میومده و جیغ میزدم...از اینکه یه مرد با ریش ببوستم متنفر بودم...ازاین خبرا نبوده که بقیه ذوق کنن من براشون بخندم...یا مثلا کسیو تو بازی های خودم راه بدم... همه بزرگترا میگن زیرزمینی یه دختربچه اروم و بی دردسر بود تا وقتی که میذاشتیش به حال خودش...ولی وای به روزی که میرفتی باهاش بازی کنی یا بچسبی بهش و...جیغ داد و گریه اش میرفت هوا خب من اعتقاد دارم یه چیزایی ذات ادمه...مثلا شما نمیتونید قدتون رو بلندتر کنید...یا مثلا خونوادتون رو انتخاب کنید...ذاتتون رو هم نمیتونید عوض کنید...برگشتن به شهر زادگاه شرایط بداب و هوایی محیط کار وخیلی چیزای دیگه بداخلاقی منو بیشتر کرده...ولی من کلا ذاتم ادم بداخلاقیه و خیلی سعی کردم بهتر بشم ولی نشدم و سعی میکنم باهاش کنار بیام و به جاش به جنبه های مثبتم فکر کنم...مثلا روراستیم مهربونیم خدای همه بندگانت رو از شر بداخلاقیه من حفظ کن هوای این عروس خانم سنت شکن رو هم بدجور داشته باش...منظور رافی جان میباشد...دعاش درمورد من هم همون قسمت تخصصش کافیه...اون کپل بدبخت رو نمیخواد دردام اخلاق نچسب من بندازی به رسم رافی جان هم خدایا کلا شکرت...واسه همه چی...مخصوصا بارونای اخیر...کلا درجریان باش غر میزنم ناشکری نیست فقط غره پی نوشت:کلا خدا منو بکشه راحتتره تا مریض بشم...انقدر بداخلاقی میکنم که برای خودمم قابل تحمل نیستم دیگه پی نوشت 2:مالاکیتی جان گفتم کادو ولنتاینم رسید؟یه سرویس نقره از تهران سفارش داده بودم با قیمت 190 پینوشت3:رفیق رو غافلگیری با هماهنگی خواهرش براش یه انگشتر نقره خریدم و پست کردم...امیدوارم دوست داشته باشه...اخه رفیق دستای ظریفی داره پی نوشت 4:خدایا یه غافلگیری خفنم برا من بفرست...مثلا صبح بیدار شم ببینم 10 کیلو اضافم کم شده و دوباره مانتو هام اندازم شده...الان حتی از تمام پسرایی که میشناسمم چاق ترم
زیرزمینی
۰۹اسفند
تمام کسایی که منو میشناسن از نزدیک متفق القول میگن که من ادم فوق بداخلاقیم...شایدم فوق فوق بداخلاق...خیلی زود عصبانی میشم هر جوری فکر میکنم هیچ کس لایق این نیست که یه نفرباهاش انقدر بداخلاقی کنه...ولی وقتی مریض میشم....همه این بداخلاقیا کلی فوق فوق بهش اضافه میشه...با چیزایی که مادرم از بچگی هام میگه این توی ذات من بوده و هیچ ربطی به محیط نداره... مثلا با وجودی که دختر بچه نازی بودم ولی از اینکه کسی بغلم کنه بدم میومده و جیغ میزدم...از اینکه یه مرد با ریش ببوستم متنفر بودم...ازاین خبرا نبوده که بقیه ذوق کنن من براشون بخندم...یا مثلا کسیو تو بازی های خودم راه بدم... همه بزرگترا میگن زیرزمینی یه دختربچه اروم و بی دردسر بود تا وقتی که میذاشتیش به حال خودش...ولی وای به روزی که میرفتی باهاش بازی کنی یا بچسبی بهش و...جیغ داد و گریه اش میرفت هوا خب من اعتقاد دارم یه چیزایی ذات ادمه...مثلا شما نمیتونید قدتون رو بلندتر کنید...یا مثلا خونوادتون رو انتخاب کنید...ذاتتون رو هم نمیتونید عوض کنید...برگشتن به شهر زادگاه شرایط بداب و هوایی محیط کار وخیلی چیزای دیگه بداخلاقی منو بیشتر کرده...ولی من کلا ذاتم ادم بداخلاقیه و خیلی سعی کردم بهتر بشم ولی نشدم و سعی میکنم باهاش کنار بیام و به جاش به جنبه های مثبتم فکر کنم...مثلا روراستیم مهربونیم خدای همه بندگانت رو از شر بداخلاقیه من حفظ کن هوای این عروس خانم سنت شکن رو هم بدجور داشته باش...منظور رافی جان میباشد...دعاش درمورد من هم همون قسمت تخصصش کافیه...اون کپل بدبخت رو نمیخواد دردام اخلاق نچسب من بندازی به رسم رافی جان هم خدایا کلا شکرت...واسه همه چی...مخصوصا بارونای اخیر...کلا درجریان باش غر میزنم ناشکری نیست فقط غره پی نوشت:کلا خدا منو بکشه راحتتره تا مریض بشم...انقدر بداخلاقی میکنم که برای خودمم قابل تحمل نیستم دیگه پی نوشت 2:مالاکیتی جان گفتم کادو ولنتاینم رسید؟یه سرویس نقره از تهران سفارش داده بودم با قیمت 190 پینوشت3:رفیق رو غافلگیری با هماهنگی خواهرش براش یه انگشتر نقره خریدم و پست کردم...امیدوارم دوست داشته باشه...اخه رفیق دستای ظریفی داره پی نوشت 4:خدایا یه غافلگیری خفنم برا من بفرست...مثلا صبح بیدار شم ببینم 10 کیلو اضافم کم شده و دوباره مانتو هام اندازم شده...الان حتی از تمام پسرایی که میشناسمم چاق ترم
زیرزمینی