روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۵ارديبهشت
بلیط کنسرت گرفتم امشب... تنها... ولی دلم نمیخواد برم... حیف از اونهمه پولی که دادم...
زیرزمینی
۱۵ارديبهشت
بلیط کنسرت گرفتم امشب... تنها... ولی دلم نمیخواد برم... حیف از اونهمه پولی که دادم...
زیرزمینی
۰۱ارديبهشت
من هم اکنون از رامسر با شما در ارتباط هستم. گزارش روز اول:بعد از ظهر رسیدم تهران بلیط تیاتر خریدهبودم اما پرواز تاخیر داشت. اگه صبر میکردم تا بارم برسه حتما به تیاتر نمیرسیدم. پس یه جرقه تو ذهنم زده شد. اگه بارم رو بذارم تو فرودگاه و برم چی میشا؟ هیچی برده میشه به بخش امانات. پس صبر نکردم. دویدم به سمت درخروجی فرودگاه. تاکسی دربست تایتر شهر. رسیدم. هنوز خودم مرده بودم از خنده و از تعجب که چه کاری کردمبه قول خانم دماغ عملی ادمی این کارو میکنه که چیزی برای از دست دادن نداشته باشه. تیاتر خوبی بود. دوس داشتم. تنها بودم ولی خب چکار میکردم فقط نمیرفتم تئاتر چون تنهام؟ نمیشد که... تئاتر که تموم شد. داداشم زنگ زد و گفت از فرودگاه زنگ زدن گفتن چمدونت جا مونده. گفتم اره. رفتم فرودگاه چمدونو گرفتم شام خوردم و رو صندلیا خوابیدم تا صبح روز دوم صبح زود از نمازخونه فرودگاه بیدار شدم و رفتم ترمینال غرب برای ساعت مناسب بلیط کرفتم. رفتم بازاری که قرار بود خرید کنیم. شروع کردم دیدن مغازه ها تا دماغ عملی رسید. چند ساعت مغازه های مختلف و دیدیم و خرید کردیم. ظهر رفتیم ترمینال وسوار اتوبوس شدیم و به سمت رامسر. شب رسیدیم رامسر.سرسبزی و زیبایی مسیر خیلی جذاب و جدید بود برای من باور نکردی بود هیجان اونقدر نعمتی که اینجا میشد دید.رسیدیم هتل. هنوز نرسیده یه مار جلومون داشت راه میرفت. منم همینجوری نگاهش میکردم. دماغ عملی هی جیغ میزد ماااار مااااار و من همونجور که حرکت مارو نگاه میکردم میگفتم. واقعیه؟؟؟ یعنی این ماره واقعیه؟ تا رسپشن رسید و کشتش. رفتیم و وسایلو گذاشتیم رفتیم ساحل هتل و بعدم استراحت.روز سوم صبح بعد از صبحانه رفتیم ساحل هتل. گشتیم و بازی کردیم. کلی عکس گرفتیم. بعد برگشتیم و لباسامونو عوض کردیم و راه افتادیم به سمت کاخ شاه. موزه عاج هتل قدیم و جدید رامسر. بعدم ناهار ماهی سفید رستوران برادران. عصر هتل و استراحت شب رفتیم تله کابین و خرید. بالای کوه که بودیم دماغ عملی یهو گفت ببین دریا. من چنان تعجب کرده بودیم که دماغ عملی دلشو گرفته بود و میخندید. واقعا نمیدونم فکر نمیکردم از روی کوه دریا دیده میشه. موقع برگشت به پایین دماغ عملی گفت ببین مه. چیزی که من میدیدم یه دود سفید رنگ بود که از کنار ما رد میشد. من گفتم نه بابا مه کجا بود یکی داره کباب میپزه دودشه. باورم نمیشد مه باشه. خب از اخرین بالی که من مه دیدم به 20سالی میگذره خب.خلاصه برگشتیم پایین و خرید. برگشت به هتل و خرید شام.چهارم رفتیم جواهر ده. طبیعت فوق العادهزیبا. لباسای سنتی پوشیدیم و کلی عکس گرفتیم. تا عصر برگششتیم و ناهارو رامسر خوردیم. یکم هتل استراحت کردیم و عصر دوباره چرخی تو شهر زدیم و بلوار کازینو رو گز کردیم. من بلوار کازینو رو به سمت جنگل دوس داشتم. ودماغ عملی به سمت دریا. مرکز خرید رفتیم که من میخواستم بادکنک هلیمی بخرم که دماغ عملی نذاشت. شب برگشتیم هتل و دماغ عملی وسایلشو جمع کردروز پنجم صبح زود دماغ عملی به سمت رشت حرکتکرد چون زودتر از من برمیگشت شهرش ولی من موندم رامسر. کلی حالم گرفته بود. اینجام باز باید تنها باشم. اصلا بیخیال ولش کن. بعد از صبحانه راه افتادم به سمت ساحل. خب دختر تنهایی لب دریا گزینه مناسب برای متلک گفتن پسرا بودم دیگه. هدفونو هل دادم تو گوشم تا مبادا باز با کسی درگیر بشم. چندتا عکس لب دریا و فرستادن واسه خونه. راه افتادم به سمت بلوار کازینو تا برم سینما هتل رامسر. میتونستم دو سانس پشت هم ببینم.دلم برای خودم سوخت که تو سفرم تنهام ولی خب چاره ای نبود. دلم میخواست با یکی هم قدم بشم و حرف بزنم. تا اینکه یه خانم از روی یکی از صندلیا صدام کرد و ساعت پرسید. گزینه مناسب بود. نشستم کنارش. هنوز برای سینما وست داشتم. نشستیم و حرف زدیم. گفت مشهدیه و ییلاق قشلاق میکنه گفت یه دختر و یه پسر داره. گفت خواهرش متخصص پوست برادرش فوق جراحی عروق. پسرش متخصص ایمپلت. خانم بلایی بود نه تحویلم میگرفت نه ضایعم میکرد درعین حال هر دوتا کارا میکرد. از خونوادم پرسید و اینکه رامسر چکار میکنم. دختری که مجردی میاد سفر بعد از رفتن دوستش یه روز تنها تو شهر غریب میمونه. تنها میگرده تو شهر. تنها سینما و کافه میره. وگاهی تنها سیگار میکشه. خداییش من همچین دختری ببینم میگم صد درصد مورد اخلاقی داره. مطمین بودم منظوری نداره از حرفاش و به بگو بخند ادامه دادم. موقعی که میخواستم خداحافظی کنم و برسم به سینما گفت من پسرم خودش باید زنشو ببینه و بپسنده. از ازدواج سنتی خوشش نمیاد. گفت میشه من شمارتو داشته باشم. شمارمو بهش دادم و خدافظی کردم. حتما کر کر خنذه بود ابن ماجرا. مطمینم که تماس نمیگیره ولی اگه میگرفت خوب بود سوژه دلقک بازی چند وقتم حاضر بود. مامانم اینا که خبر نداشتن پسر اینا هم که مشهد بود. خوب میتونستم فیلمش کنم و بخندمرسیدم سینما دوسانس بلیط گرغتم و دیدم. بعد رفتم کافه هتل رامسر. هرچی گارسون گف لرو داخل سرده گفتم نه. غذا خوردم و کلی با طبیعتش حال کردم دربانش پسر جوونی بود که کنار من ایستاده بود. کلی باهاش درمورد رامسر و رشت حرف زدم. صاحب کارش که اومد قشنگ از من فاصله گرفت و رفت اون طرف. بنده خدا کلیم عذر خواست که مزاحمم شده و من گفتم کار خوبی کرده. اونجا کتاب خوندم بعدم یه چای و بعد برگشتم هتل.روز پنجم رفتم رشت. صبح زود رسیدم و پروازم شب بود. وسایلمو گذاشتم فرودگاه و رفتم میدون شهرداری. عین تو فیلما نبود ولی رشته خوشکار خریدم. با کلوچه فومنی. یکم چرخیدم تا تونستم خوردم یه میدون داشت که عین فیلمای خارجی کبوتر توش بود کلی. چرخیدمو عصر برگشتم فرودگاه. رفتم نماز خونه که استراحتم بکنم. یکم با خانم بغلیم حرف زدم خانم چاق و مهربونی بود که با دخترش بود. دخترش داروساز بود. کلی حرف زدیم از طرح اونم مثل من شهر غریب درس خونده بود. بعد از کلی حرف زدن که اومدم از نمازخونه برم بیرون مادرش گف عزیزممممم من خیلیییی از تو خوشم اومده بیا با ما بریم سفر بعد برو شهر زادگاه گفتم مرسی شما تشریف بیارید. گفت عزیزم میشه شمارتو بدی؟ نمیدونم چرا یهو حس دختر خ. ر. ا. ب. ا بهم دست داد و شماره اشتباه دادم. بعدم رفتم و سوار هواپیما شدم و برگشتم زادگاه.و اینگونه سفر پایان یافت.خانم گوش خرگوشی که خودش کلی خفنه و از 18سالگی با دوستاش با ماشین اینور اونور میره میگه رخساره تو چقدر خفنیییی چه مردی که تنها تو شهر غریب رفتیو گشتیتو دلم میگم خب چکار نه عرضه شو دارم نه دلم میخواد که با پسر برم. دوستامم که پایه نیستن. داداشمم که نمیتونست بیاد. خب چکار میکردم. تو 27سالگی اولین باری بود که تونستم شمالو ببینمپی نوشت:مطلب ویرایش شد تا همه سفر نامه توی یه پست باشه.عکس مربوط به روز اخره که تنهایی رفتم کافه هتل رامسر قدیم
زیرزمینی
۰۱ارديبهشت
من هم اکنون از رامسر با شما در ارتباط هستم. گزارش روز اول:بعد از ظهر رسیدم تهران بلیط تیاتر خریدهبودم اما پرواز تاخیر داشت. اگه صبر میکردم تا بارم برسه حتما به تیاتر نمیرسیدم. پس یه جرقه تو ذهنم زده شد. اگه بارم رو بذارم تو فرودگاه و برم چی میشا؟ هیچی برده میشه به بخش امانات. پس صبر نکردم. دویدم به سمت درخروجی فرودگاه. تاکسی دربست تایتر شهر. رسیدم. هنوز خودم مرده بودم از خنده و از تعجب که چه کاری کردمبه قول خانم دماغ عملی ادمی این کارو میکنه که چیزی برای از دست دادن نداشته باشه. تیاتر خوبی بود. دوس داشتم. تنها بودم ولی خب چکار میکردم فقط نمیرفتم تئاتر چون تنهام؟ نمیشد که... تئاتر که تموم شد. داداشم زنگ زد و گفت از فرودگاه زنگ زدن گفتن چمدونت جا مونده. گفتم اره. رفتم فرودگاه چمدونو گرفتم شام خوردم و رو صندلیا خوابیدم تا صبح روز دوم صبح زود از نمازخونه فرودگاه بیدار شدم و رفتم ترمینال غرب برای ساعت مناسب بلیط کرفتم. رفتم بازاری که قرار بود خرید کنیم. شروع کردم دیدن مغازه ها تا دماغ عملی رسید. چند ساعت مغازه های مختلف و دیدیم و خرید کردیم. ظهر رفتیم ترمینال وسوار اتوبوس شدیم و به سمت رامسر. شب رسیدیم رامسر.سرسبزی و زیبایی مسیر خیلی جذاب و جدید بود برای من باور نکردی بود هیجان اونقدر نعمتی که اینجا میشد دید.رسیدیم هتل. هنوز نرسیده یه مار جلومون داشت راه میرفت. منم همینجوری نگاهش میکردم. دماغ عملی هی جیغ میزد ماااار مااااار و من همونجور که حرکت مارو نگاه میکردم میگفتم. واقعیه؟؟؟ یعنی این ماره واقعیه؟ تا رسپشن رسید و کشتش. رفتیم و وسایلو گذاشتیم رفتیم ساحل هتل و بعدم استراحت.روز سوم صبح بعد از صبحانه رفتیم ساحل هتل. گشتیم و بازی کردیم. کلی عکس گرفتیم. بعد برگشتیم و لباسامونو عوض کردیم و راه افتادیم به سمت کاخ شاه. موزه عاج هتل قدیم و جدید رامسر. بعدم ناهار ماهی سفید رستوران برادران. عصر هتل و استراحت شب رفتیم تله کابین و خرید. بالای کوه که بودیم دماغ عملی یهو گفت ببین دریا. من چنان تعجب کرده بودیم که دماغ عملی دلشو گرفته بود و میخندید. واقعا نمیدونم فکر نمیکردم از روی کوه دریا دیده میشه. موقع برگشت به پایین دماغ عملی گفت ببین مه. چیزی که من میدیدم یه دود سفید رنگ بود که از کنار ما رد میشد. من گفتم نه بابا مه کجا بود یکی داره کباب میپزه دودشه. باورم نمیشد مه باشه. خب از اخرین بالی که من مه دیدم به 20سالی میگذره خب.خلاصه برگشتیم پایین و خرید. برگشت به هتل و خرید شام.چهارم رفتیم جواهر ده. طبیعت فوق العادهزیبا. لباسای سنتی پوشیدیم و کلی عکس گرفتیم. تا عصر برگششتیم و ناهارو رامسر خوردیم. یکم هتل استراحت کردیم و عصر دوباره چرخی تو شهر زدیم و بلوار کازینو رو گز کردیم. من بلوار کازینو رو به سمت جنگل دوس داشتم. ودماغ عملی به سمت دریا. مرکز خرید رفتیم که من میخواستم بادکنک هلیمی بخرم که دماغ عملی نذاشت. شب برگشتیم هتل و دماغ عملی وسایلشو جمع کردروز پنجم صبح زود دماغ عملی به سمت رشت حرکتکرد چون زودتر از من برمیگشت شهرش ولی من موندم رامسر. کلی حالم گرفته بود. اینجام باز باید تنها باشم. اصلا بیخیال ولش کن. بعد از صبحانه راه افتادم به سمت ساحل. خب دختر تنهایی لب دریا گزینه مناسب برای متلک گفتن پسرا بودم دیگه. هدفونو هل دادم تو گوشم تا مبادا باز با کسی درگیر بشم. چندتا عکس لب دریا و فرستادن واسه خونه. راه افتادم به سمت بلوار کازینو تا برم سینما هتل رامسر. میتونستم دو سانس پشت هم ببینم.دلم برای خودم سوخت که تو سفرم تنهام ولی خب چاره ای نبود. دلم میخواست با یکی هم قدم بشم و حرف بزنم. تا اینکه یه خانم از روی یکی از صندلیا صدام کرد و ساعت پرسید. گزینه مناسب بود. نشستم کنارش. هنوز برای سینما وست داشتم. نشستیم و حرف زدیم. گفت مشهدیه و ییلاق قشلاق میکنه گفت یه دختر و یه پسر داره. گفت خواهرش متخصص پوست برادرش فوق جراحی عروق. پسرش متخصص ایمپلت. خانم بلایی بود نه تحویلم میگرفت نه ضایعم میکرد درعین حال هر دوتا کارا میکرد. از خونوادم پرسید و اینکه رامسر چکار میکنم. دختری که مجردی میاد سفر بعد از رفتن دوستش یه روز تنها تو شهر غریب میمونه. تنها میگرده تو شهر. تنها سینما و کافه میره. وگاهی تنها سیگار میکشه. خداییش من همچین دختری ببینم میگم صد درصد مورد اخلاقی داره. مطمین بودم منظوری نداره از حرفاش و به بگو بخند ادامه دادم. موقعی که میخواستم خداحافظی کنم و برسم به سینما گفت من پسرم خودش باید زنشو ببینه و بپسنده. از ازدواج سنتی خوشش نمیاد. گفت میشه من شمارتو داشته باشم. شمارمو بهش دادم و خدافظی کردم. حتما کر کر خنذه بود ابن ماجرا. مطمینم که تماس نمیگیره ولی اگه میگرفت خوب بود سوژه دلقک بازی چند وقتم حاضر بود. مامانم اینا که خبر نداشتن پسر اینا هم که مشهد بود. خوب میتونستم فیلمش کنم و بخندمرسیدم سینما دوسانس بلیط گرغتم و دیدم. بعد رفتم کافه هتل رامسر. هرچی گارسون گف لرو داخل سرده گفتم نه. غذا خوردم و کلی با طبیعتش حال کردم دربانش پسر جوونی بود که کنار من ایستاده بود. کلی باهاش درمورد رامسر و رشت حرف زدم. صاحب کارش که اومد قشنگ از من فاصله گرفت و رفت اون طرف. بنده خدا کلیم عذر خواست که مزاحمم شده و من گفتم کار خوبی کرده. اونجا کتاب خوندم بعدم یه چای و بعد برگشتم هتل.روز پنجم رفتم رشت. صبح زود رسیدم و پروازم شب بود. وسایلمو گذاشتم فرودگاه و رفتم میدون شهرداری. عین تو فیلما نبود ولی رشته خوشکار خریدم. با کلوچه فومنی. یکم چرخیدم تا تونستم خوردم یه میدون داشت که عین فیلمای خارجی کبوتر توش بود کلی. چرخیدمو عصر برگشتم فرودگاه. رفتم نماز خونه که استراحتم بکنم. یکم با خانم بغلیم حرف زدم خانم چاق و مهربونی بود که با دخترش بود. دخترش داروساز بود. کلی حرف زدیم از طرح اونم مثل من شهر غریب درس خونده بود. بعد از کلی حرف زدن که اومدم از نمازخونه برم بیرون مادرش گف عزیزممممم من خیلیییی از تو خوشم اومده بیا با ما بریم سفر بعد برو شهر زادگاه گفتم مرسی شما تشریف بیارید. گفت عزیزم میشه شمارتو بدی؟ نمیدونم چرا یهو حس دختر خ. ر. ا. ب. ا بهم دست داد و شماره اشتباه دادم. بعدم رفتم و سوار هواپیما شدم و برگشتم زادگاه.و اینگونه سفر پایان یافت.خانم گوش خرگوشی که خودش کلی خفنه و از 18سالگی با دوستاش با ماشین اینور اونور میره میگه رخساره تو چقدر خفنیییی چه مردی که تنها تو شهر غریب رفتیو گشتیتو دلم میگم خب چکار نه عرضه شو دارم نه دلم میخواد که با پسر برم. دوستامم که پایه نیستن. داداشمم که نمیتونست بیاد. خب چکار میکردم. تو 27سالگی اولین باری بود که تونستم شمالو ببینمپی نوشت:مطلب ویرایش شد تا همه سفر نامه توی یه پست باشه.عکس مربوط به روز اخره که تنهایی رفتم کافه هتل رامسر قدیم
زیرزمینی