روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۵۶ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۰آبان
همونقدر که دوس دارم تنها برم کافه ...ساعت و تنها بشینم...همونقدر دوس دارم یکی بیاد دستمو بگیره ببره و تو این هوای پاییزی قدم بزنیم حتی اگه حرفی نداشته باشیم که بزنیم...چقدر روحم بی پرواست زندگیه دیگه! گاهی خسته‌ت میکنه،خیلی خسته‌ت میکنه... :) اونقد که دوس داری خودکارتو بزاری لای صفحات زندگیت،یه مدت بری سراغ خودت! هیچ کاری نکنی،هیچکیو نبینی،با هیچکی حرف نزنی،حتی نفسم نکشی... اما مشکل اینجاست،بعد که برمیگردی،میبینی یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده و تو هم یادت نمیاد کدوم صفحه بودی! گم میشی... :) و هیچی تو دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی...
زیرزمینی
۲۰آبان
همونقدر که دوس دارم تنها برم کافه ...ساعت و تنها بشینم...همونقدر دوس دارم یکی بیاد دستمو بگیره ببره و تو این هوای پاییزی قدم بزنیم حتی اگه حرفی نداشته باشیم که بزنیم...چقدر روحم بی پرواست زندگیه دیگه! گاهی خسته‌ت میکنه،خیلی خسته‌ت میکنه... :) اونقد که دوس داری خودکارتو بزاری لای صفحات زندگیت،یه مدت بری سراغ خودت! هیچ کاری نکنی،هیچکیو نبینی،با هیچکی حرف نزنی،حتی نفسم نکشی... اما مشکل اینجاست،بعد که برمیگردی،میبینی یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده و تو هم یادت نمیاد کدوم صفحه بودی! گم میشی... :) و هیچی تو دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی...
زیرزمینی
۱۹آبان
داد میزنم داد میزنم...میگم فکر کردی که هستی؟چکاره ای؟تحفه نطنزی که بفرستن دنبالت؟حق نداشتی اذیتش کنی...حق نداری پشت سر نزدیکترین ادم زندگیت حرف بزنی...حق نداری بخاطر گناه من یا تقصیر خونوادت یا مهمتر همه خریت خودت زندگی یه نفر دیگه رو خبر کنی ...حق نداری پشت سرش حرف بزنی...تو مریضی...عاشقایی مثل تو ابروی عشقو بردن عشقو ضایع کردن...چقدر میتونم ازت متنفر باشم داد نمیزنم...همهمه مغزمو خاموش میکنم و به سکوتم ادمه میدم...اون ادم گند زدنه و نمیخوام دوباره گناه من باشه...سنگینی یبار گناهم کافیه...ماهیچوقت عاقل نمیشیم
زیرزمینی
۱۹آبان
داد میزنم داد میزنم...میگم فکر کردی که هستی؟چکاره ای؟تحفه نطنزی که بفرستن دنبالت؟حق نداشتی اذیتش کنی...حق نداری پشت سر نزدیکترین ادم زندگیت حرف بزنی...حق نداری بخاطر گناه من یا تقصیر خونوادت یا مهمتر همه خریت خودت زندگی یه نفر دیگه رو خبر کنی ...حق نداری پشت سرش حرف بزنی...تو مریضی...عاشقایی مثل تو ابروی عشقو بردن عشقو ضایع کردن...چقدر میتونم ازت متنفر باشم داد نمیزنم...همهمه مغزمو خاموش میکنم و به سکوتم ادمه میدم...اون ادم گند زدنه و نمیخوام دوباره گناه من باشه...سنگینی یبار گناهم کافیه...ماهیچوقت عاقل نمیشیم
زیرزمینی
۱۸آبان
خب دیگه از nausia و vomit گذشتیم رسیدیم به bleching...حالا از اونم گذشتم رسیدم به regurgitation...این دیگه ته تهشه...)املا کلاماتو چک نکنید نمیدونم درسته یا غلط...فارسیشم نگم بهتره حالتون بد میشه) هیچی دیگه خودمو الان گذاشتم روی های دوز پی پی ای...رژیمم رعایت کنیم ببینیم چطو میشه... یه ساله من یه سونو ساده نرفتم بدم اونوقت میرم اندوسکوپی بشم؟؟؟دیگه گوارشم برم همینا رو بهم میگه...کاهش وزنم که نداشتم به کانسر بخوام فکر کنم...کلا هم همیشه وضع مهدم خراب بوده...حالا با همین فرمون میریم جلو ببینیم چی میشه دیگه مامانم که فهمید...گفت مرده شور درس خوندنتو ببرن هرچی خوندی بسه دیگه...خخخخ...یعنی الان فهمیدم چقدر از درس خوندن من اعصاب ندارنا...اخه کلا در روز نیم ساعتم منو نمیبینن...اونم درحد یه شام...چون صبح که سرکار ناهارمم کتابخونه میخورم...یه ان حس کردم قبول بشم برم تازه باز ناراحت میشن...خب دیگه چه میشه کرد...باید رفت
زیرزمینی
۱۸آبان
خب دیگه از nausia و vomit گذشتیم رسیدیم به bleching...حالا از اونم گذشتم رسیدم به regurgitation...این دیگه ته تهشه...)املا کلاماتو چک نکنید نمیدونم درسته یا غلط...فارسیشم نگم بهتره حالتون بد میشه) هیچی دیگه خودمو الان گذاشتم روی های دوز پی پی ای...رژیمم رعایت کنیم ببینیم چطو میشه... یه ساله من یه سونو ساده نرفتم بدم اونوقت میرم اندوسکوپی بشم؟؟؟دیگه گوارشم برم همینا رو بهم میگه...کاهش وزنم که نداشتم به کانسر بخوام فکر کنم...کلا هم همیشه وضع مهدم خراب بوده...حالا با همین فرمون میریم جلو ببینیم چی میشه دیگه مامانم که فهمید...گفت مرده شور درس خوندنتو ببرن هرچی خوندی بسه دیگه...خخخخ...یعنی الان فهمیدم چقدر از درس خوندن من اعصاب ندارنا...اخه کلا در روز نیم ساعتم منو نمیبینن...اونم درحد یه شام...چون صبح که سرکار ناهارمم کتابخونه میخورم...یه ان حس کردم قبول بشم برم تازه باز ناراحت میشن...خب دیگه چه میشه کرد...باید رفت
زیرزمینی
۱۷آبان
مسخره ترین قسمت زندگی اونجایی میشه که حتی وقت نداری افسرده بشی...زندگی در عین دور تندی که داره میگذره ...کند و ملال اوره مسخره ترین قسمت زندگی اونجاییه که دلیلی نداری و دوست داری دلیلی نداری و دل میبندی...دلیلی نداری و ادامه میدی...ادامه میدی...ادامه میدی مسخره ترین جای زندگی اونجاییه که ترجیح میدی منطقی فکر نکنی...بذاری جریان زندگی تو رو هرجا خواست ببره...و درست و غلط ازش استقبال کنی...حتی اگه ملال اور باشه...ناراحت کننده و خسته کننده باشه...اجبار باشه پاییز رو فقط باید قدم زد... از مرحله نمیتونم قبول بشم به نمیتونم قبول نشم رسیدم
زیرزمینی
۱۷آبان
مسخره ترین قسمت زندگی اونجایی میشه که حتی وقت نداری افسرده بشی...زندگی در عین دور تندی که داره میگذره ...کند و ملال اوره مسخره ترین قسمت زندگی اونجاییه که دلیلی نداری و دوست داری دلیلی نداری و دل میبندی...دلیلی نداری و ادامه میدی...ادامه میدی...ادامه میدی مسخره ترین جای زندگی اونجاییه که ترجیح میدی منطقی فکر نکنی...بذاری جریان زندگی تو رو هرجا خواست ببره...و درست و غلط ازش استقبال کنی...حتی اگه ملال اور باشه...ناراحت کننده و خسته کننده باشه...اجبار باشه پاییز رو فقط باید قدم زد... از مرحله نمیتونم قبول بشم به نمیتونم قبول نشم رسیدم
زیرزمینی
۱۵آبان
چقدر تو تمام این سالها نفهمیده بودم رنگ چشماش روشنه
زیرزمینی
۱۵آبان
چقدر تو تمام این سالها نفهمیده بودم رنگ چشماش روشنه
زیرزمینی