۲۰آبان
همونقدر که دوس دارم تنها برم کافه ...ساعت و تنها بشینم...همونقدر دوس دارم یکی بیاد دستمو بگیره ببره و تو این هوای پاییزی قدم بزنیم حتی اگه حرفی نداشته باشیم که بزنیم...چقدر روحم بی پرواست
زندگیه دیگه!
گاهی خستهت میکنه،خیلی خستهت میکنه... :)
اونقد که دوس داری خودکارتو بزاری لای صفحات زندگیت،یه مدت بری سراغ خودت!
هیچ کاری نکنی،هیچکیو نبینی،با هیچکی حرف نزنی،حتی نفسم نکشی...
اما مشکل اینجاست،بعد که برمیگردی،میبینی یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده
و تو هم یادت نمیاد کدوم صفحه بودی!
گم میشی... :)
و هیچی تو دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی...