روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۷۶ مطلب با موضوع «کتاب نوشت» ثبت شده است

۱۵مهر
شاید البا دسس پدس جز نویسنده هایی نباشه که بتونه از خط اول داستانش ادم رو طوری محو خودش بکنه که دیگه نتونی زمینش بذاری ولی اخر داستان ها رو طوری تموم میکنه که قطعا ادم شوکه میشهاین دومین کتابی بود که از این نویسنده خوندم ....کتاب قبلی دفترچه ممنوع بود ....سیر خیلی کند کتاباش ادمو یکم خسته میکنه...ولی خب همیشه داستاناش طوری اند که واقعا ادم رو به فکر وا میدارن که اگه ما توی این شرایط بودیم چکار میکردیم...عذاب وجدان داستان زنیه کهعاشقانه به شوهرش خیانت میکنه....زنی که شوهر خودش رو دوس داره ولی الان عاشق مرد دیگه ای شده و باهاش رابطه داره...وخیال میکنه که شوهرش از ماجرا بیخبره...حالا داره نامه هایی برای دوستش که خیال میکنه یه ادم فوق العاده موقید(املاشو بلد نیستم)مینوسه و ماجرا رو براش شرح میده تا بعد از فرارش دوستش نامه ها رو به شوهرش برسونه و اونو از ماجرا با خبر کنه ....درصورتی که شوهر زن از ماجرا مدتهاس که باخبره...و اخرای کتاب ورق کاملابرمیگرده...یه کتاب 500 صفحه ای با سیر خیلی اروم اما پایان تکان دهنده
زیرزمینی
۱۳شهریور
این یه عنوان پر تمطراق(نمیدونم املاش درسته یانه) برای یه کتاب میتونه باشه ...کتابس که همین عنوانش منو اول جذب کرد بعد هم که فروشنده شهر کتاب توصیش کردنتونستم ازش بگذرم وقتی روش خوندم که چاپ یازدهمه و مترجمش پرویز دوائی یه و یه بار توقیف شده ودوباره اجازه چاپ گرفته شکم  تبدیل به یقین شد که باید این کتاب رو خوند...خریدمش و خوندمش...ولی واقعا نمیدونم در موردش چی باید بگم...شخصیت اصلی داستان یه مرده که 35 ساله داره با دستگاه پرس کتاب ها و کاغذ های باطله رو به خمیر تبدیل میکنه...تمام کتاب انگار مرد داره تفکرات ذهن خودش رو برای خواننده تعریف میکنه ...حرف هایی که با خودش میزنه...احتمالا این کتاب خیلی از سطح من بالاتره که من اصلا خوشم نیومد...یه کتاب کاملا مزخرف که هرچی هم میخونیش نمیتونی بذاریش زمین...ولی من که خیلی ازش چیزی سر در نیاوردم
زیرزمینی
۲۹مرداد
باز من فردا امتحان دارم وباز اومدم اینجا...ولی کتاب تماما مخصوص عباس معروفی یه کتاب فوق العادس که نمیشه بیخیالش شد...بالاخره یه روز انقدر خوندمش تا تمامش کردم...هرچند مامانم مدام غر میزد که مگه تو امتحان نداری...تماما مخصوص اخرین کتاب عباس معروفی که فروشنده شهر کتاب توصیه کرد بخرمش چون  میگفت احتمالا دیگه تجدید چاپ نشه...راستم میگفت چون پر از فحش های ناجور و صحنه های یه خرده س ک س ی بود(البته خیلی هم سانسور بود ولی خوب بالاخره خیال بوسیدن هم توی یه کتاب از نظر اینا میتونه ما رو به راههای خلاف بکشونه)کتاب در مورد مردی روزنامه نگاره که به اجبار از کشورش مهاجرت کرده و به نوغی در تبعید اجباری به سر میبره...داستان افکار مالیخولیایی این مرد واز دست دادن معشوقش و بعد هم که بعد از سالها دوباره عاشق میشه باز هم وضعیت روحییش طوری نیس که بتونه مسئولیت یه ادم یا حتی دوتا ادم دیگه رو قبول کنه...و اخر داستان هم به طرز تراژیکی پایان زندگی ها رو توصیف میکنهفوق العاده بود...توصیه میکنم حتما بخونید...من که دیوونش شدم...مثل کتاب سمفونی مردگانش شخصیت اصلی داستان یه نویسندس...منم بین دوستام نوسنده هایی دارم که دقیقا شخصیتشون مشابه توصیفات عباس معروفیهچند روز پیش که با دوستم رفته بودیم شهر کتاب نگاهم افتاد به سمفونی مردگان وهمونجوری که داشتم از فروشگاه میرفتم  بیرون نتونستم راهمو ادامه بدم وبرگشتم و دودل بودم که کتاب رو بخرم یانه چون چند وقت پیش دوبار پشت سرهم خوندمش ولی خودم کتابش رو نداشتم... البته به علت مزیقه مالی این ماه پولم نداشتم که بخوام بخرمش شاید خیلی گرون نبود ولی خب کی میدونست تا اخر ماه چقدر به پول نیاز پیدا میکنم...فروشنده اومد ایستاد کنارم گفت که این یه کتاب فوق العادس توصیه میکنم حتما بخونیدش بهش گفتم که جریان چیه....شروع کرد درمورد کتاب باهام حرف زدن...گفت که اونم خیلی این کتاب رو دوس داره و فکر میکنه یه ایدین(شخصیت اصلی داستان) توی وجود همه ما ادما هست ...من یکم فکر کردم وگفتم خب به نظر من ایدا شخصیت ملموس تری داره ..شایدم من چون دخترم با این شخصیت بهتر ارتباط برقرار میکنم وبهش گفتم بیشتر فکر میکنم یه ایدین در تمام نویسنده ها وجود داره نه تمام ادم ها...شاید خودشم نویسنده بود که ایدین رو بیشتر دوست داشت
زیرزمینی
۲۱مرداد
فرانتس کافکاخب مسخ خیلی کتاب معروفیه...وکافکا هم خیلی معروفه از اون کتابا و نویسنده هایی که ادم فکر میکنه مگه میشه ازش نخوند...ولی خب خیلی ونو جذب نمیکرد ...خوندن مسخ هم خیلیییییی سخت بود خودمو کشتم تا تموم شد ....ماجرای مرد جوانی که تبدیل به سوسک!میشه...مرد جوانی که تازمانی که کار میکرد پدر مادر و خواهرش که خرجشون رو میداد وبقیه اطرافیانش دوستش داشتن ولی از وقتی که در اثر مریضی تبدیل به سوسک میشه دیگه کسی دوسش نداره و کم کم انقدر ازش منزجر میشن و با حرف ها و کارهاشون ازارش میدن که منزوی تر ومنزوی تر میشه تا بالاخره میمیره...خب حرفای این حتاب خیلی مثل حرف های خودم توی پست قبلیه...کتاب خوبی بود ولی خوندنش واقعا سخت بود و درک کردنش برای من خیلی سخت تر بود که چرا این کتاب انقدر معروفه؟کتاب جدیدی که دارم میخونم تمامامخصوص اخرین کتاب عباس معروفیه تا اینجا که من خوندم فوق العادس عالیییییییی...ولی فعلا به علت های مختلف وقت نمیکنم بخونم شاید به این زودی ها تموم نشه
زیرزمینی
۱۲مرداد
عنوان اخرین کتابیه که خوندم...امروز ظهرتمومش کردم.خیلی جالب نبود...روزمرگی های سه تا دختر رو میگه که دواز شخصیاتاش انقدر شبیه هم بودن که من هی یادم میرفت کی به کیه...تنهایی و عشق های دخترهای جوون و اسیب دیده رو میگه...ادمایی که باوجوداینکه کنارهم هستن ولی دارن تنهایی روزگار میگذرونن...ادمایی که یادشون رفته چراباید خدارو شکر کنن...کتاب خیلی خوبی نبود ولی شخصیت هاش نزدیک بود به این روزهای من و خیلی دخترای دیگه...بعدا نوشت:تب دیوونگی من انگار تمومی نداره...ول نمیکنم این کتاب خوندن رو...از دیروز که درمورد داییم فهمیدم انقدراشفتم و هراسون که تا کی میخواد خواب هام تعبیر بشن که فقط کتاب خوندن ارومم میکنه...چشم و گوش به خیر گذشت خدا رادیولوژی پس فرداهم به خیر بگذرونه...تازه تمام زمستان مراگرم کن رو تموم کردم...داستان کوتاه و برنده جایزه گلشیری...ولی اینم دوس نداشتم باوجوداینکه برنده گلشیری بود ولی خب من خیلی کم پیش میاد داستان کوتاه دوست داشته باشم...به قول طاها نقاط سکتش!!!!!زیاد بود
زیرزمینی
۱۲تیر
دوباره ویر کتاب خوندنم گرفته توی این فرجه امتحان چشم. مثل خوره افتادم روی کتابایی که جدید خریدم ومدام میخونم...دیشب تا 4.30 صبح بیدار بودم وخوابم نمیبرد...بعد از یه مکالمه خسته کننده با یه ادمی که نمیدونم چرا توی زندگیمه...شروع کردم به خوندن کتابی که همون اولاشم برام جذاب بود...انقدر خوندم تا بالاخره ساعت 4 تمام شدتمام بند ها را بریده ام از سیاوش گلشیریکتاب خوبی بود...دوسش داشتم زیاد...داستانای ایرانی که بیشتر از داستانای خارجی  میشه باهاشون ارتباط برقرار کرد.داستان  عشق پسر جوونی به دختری به اسم ری را وازدواجش بادختر دومی که رویا اسمشه.وعاشقانه همسرشو دوست داره واز عشق قبلی شوهرش خبر داره ولی بازم تلاش میکنه تمام عشق شوهرشو به دست بیاره.ولی مشکلات روزمره این روزهای زندگی ما ادما‍‍‍.اخرش کارایی میکنه که جز پشیمونی چیزی واسه ادم  های داستان نمیذاره...تمام احساسات رویا رو میتونستم درک کنم وپایان داستان چنان شوکی به ادم وارد میکنه که از خودت میپرسی اگه من توی این شرایط بودم چطوری میتونستم طاقت بیارم؟اخیرا دوباره خوره کتاب گرفتم و کتابای فوق العاده خوندمزندگی منفی یک از احسان نراقی که منو با زندگی وطرز فکری که همرده های من میتونن داشته باشن بیشتر اشنا کرد.کلا احسان نراقی خیلی خوب میتونه خوانندشو غافلگیر کنه.سرزمین نوچ هم تازه از احسان نراقی خوندم که از نمایشگاه کتاب پارسال خریده بودم.درمورد مهاجرت از وطنه ویه قسمتای پزشکی هم چاشنی کارش کرده که واسه من داستان رو جذاب تر میکنه.عاشقانه ازفریبا کلهر بایه فضای کاملا فانتزی تو روبه یه داستان عاشقانه وتقریبا تخیلی میبره که تااخر داستان لبخند میزنی و نمیتونی باور کنی یه شخصیت اسمش خال بانو باشه...ولی بازم دوستش داشتم یه حال گنگ ومبهمی داشتم تا اخر داستان.هرچند شوهر عزیز من از همین نویسنده خیلی بیشتر برام جذاب بوداسمان.کیپ ابر از محمود حسینی زاد داستان کوتاهه با وجود اینکه من اصلا داستان کوتاه دوست ندارم ولی اولین سالی که نمایشگاه کتاب رفتم از همین نویسنده این برف کی امده رو خریدم وداستانای اون کتاب رو هم دوست داشتم.داستان های معمولی که تکه کوتاهی از زندگی ادمای معمولی رو بدون اینکه خیلی مسائل رو روشن کنه شرح داده.این کتابم یه جور خاصی ارومم میکرد...
زیرزمینی