روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

اخراج از بخش اطفال

دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ب.ظ
فردا امتحان گوشه ومن جای اینکه درس بخونم الان دارم اینجا مینویسم.یاد یه خاطره چند ماه پیش افتادم گفتم تا یادم نرفته بیام وبنویسم.توی بخش اطفال بودیم .دو هفته با یکی از استادای فوق العاده از خود مچکر بودیم ولی خوبیش این بود که 6 صبح میومد واسه خودش ویزیت میکرد ساعت 8-8.30 یه مبحثو واسه ما میگفت ومیرفت.ما هم فکر کردیم که به به اطفال عجب کویتیه...دوهفته دوم قرار بود با دکتر پ باشیم.که کلی به ریخت وقیافه خودش میرسید و کلا جنس مونث رو ادم حساب نمیکرد.البته خدا وکیلی تنها کسی که توی بخش اطفال سعی میکرد چیزی به ما یاد بده همین دکتر پ بود واسه همینم من عاشقش شدم...خبرها بهمون رسیده بود که دکتر سخت گیره و کلی ضایع میکنه وبا دخترا بده.چون وسط راندش یه تعطیلی بود و من میخواستم برم شهر خودم اولین روزراند رفتم ومثل یه گربه چشامو جلوش گشاد کردم وکلی ناله کردم که ما بدبختیم بذار بریم خونه....تورو خدا...اونم نه گذاشت نه برداشت گفت:نه استاجر که مرخصی ندارهخلاصه منم کمرهمت رو بستم ورفتم از مدیر گروه نامه گرفتم که یه روز غیبت کنم...روزی که فرداش میخواستم برم نامه رو بهش دادم ویه لبخند پیروزمندانه زدم که هه هه اقای دکتر ما که رفتنی شدیم....نامه رو گرفت و جلوی 5 تا اینترن  و 6 تا استاجر گفت که یادت باشه شنبه تمام مبحث انمی اطفالو 7 صبح تو بخش باید برام بگی...منم لبخند زیبایی زدم وگفتم چشششششمچون از اونجایی که هماتو مبحث مورد علاقه منه بچه ها همیشه هماتو رو میدن من کنفرانس بدم...وصد البته که دوهفته قبلش همین مبحثو کنفرانس داده بوده پس خیالم تخت بود.پشت سر من تنها اقای گروه که استاجر میباشند فرمودن که اقای دکتر منم نمیام(اخه تو گروه 6 نفره ما استاجر ها همه شهرستانی هستیم)اقای دکترم که ضایع شده بود گقت پس کلا راند چهار شنبه کنسله و رو به من کرده وغضب ناک فرمودن:ولی توباید انمی رو بگیخلاصه شد شنبه و ما برگشتیم شهر غریب...صبح کله سحر یعنی 6.30 به بخش ورود کردیم وسعی نمودیم یک بیمار خوش خیم واسه شرح حال برداریم.شرح حال گرفتم در حد توپ.بیماری مریض هم بلد بودم ...انمی رو هم بلد بودم پس دیگه حرفی نمیمونددکتر اومد و رفتیم سر مریض اول...استاجر شروع به خوندن شرح حال تقریبا یه صفحه ای کرد واستادم نت برای مریض گذاشت وبدون هیچ بحثی رفتیم سر مریض بعدی که مریض اینجانب بود...گفت بخون ومنم با اعتماد به نفس کامل شروع کردم به خوندن شرح حال 14 صفحه ایم!!!!بعد یه ده دقه ای که شرح حال خوندنم تموم شد استاد فرمودن:قد و وزن الان مریض؟من که یهو شوکه شدم گفتم ای دل غافل دیدی یادم رفت...گفتم اقای دکتر من قد و وزن بچه مو قع تولد رو پرسیدم...امروز یادم رفت اندازه بگیرم!!!!استاد گران قدر هم با اون مو های سشوار کشیده برگشتن ونگاهی تحقیر امیز فرمودن به بنده حقیر و گفتن:کاری رو که تو کردی سوفور بیمارستانم میتونه بکنه الان خوشحالی که مثلا!!!دانشجویی؟؟؟؟ماهم که پوستمان بعد از گذراندن داخلی وجراحی خوب کلفت شده بود فقط قدری سرخ وسفید شدیم وحتی بدون عذر خواهی به دنبال دکتر راه افتادیم به اتاق بعدیفقط ناراحت بودم که جلو مریض خیلی ضایع شدم وگرنه انترن واستاجر ها که عادت دارن...خبر داشتم که شب پیش دکتر انکال بوده وانترن ها بدجوری گند زدن و مجبور شدن دکتر رو 3 شب بکشونن بیمارستان...وصد البته که دکتر یک روز انترن ها رو از بخش کردن بیرون...حالا همون انترن پر رو برمیگرده به من میگه این چه شرح حالی بود؟چرا قد و وزن رو نگرفتی؟والا شما که همش از زیر کار در میرین زمان ما اینجور نبودخلاصه به میمنت و مبارکی رفتیم اتاق ایزوله...مریض fuoبود ورفیق ما دیر اومده بود ویه شرح حال الکی گرفته بود...یه دو خطی خوند واستاد دید داره چرت وپرت میگه دیگه هیچی ازش نپرسید و نت گذاشت و دوباره رو فرمودن به من و که همتون مثل همین پس تو توی بخش چکار میکنی؟ول گردی؟ ساعت 8 تازه یواش یواش میای توی بخش؟چرا گوشیت دور گردنته؟ باید توی جیبت باشه...فرق شما با اون سفوری که طی میکشه بیمارستانو چیه؟...اصلا امروز راند نمیکنم...برین از بخش اخراجین...ما هم که ککمون نگزیده بود به اینترن گفتیم حالا کجا میره که گفت میره مامایی...مامایی  هم که کلا اموزش خاصی واسه ما نداشت...ماهم خوشحال وخندان از بخش زدیم بیروناز بخش اخراج شدن استاجر و اینترن چیز جدیدی نبود ولی نمیدونم چی شده بود که تا ظهر کل بیمارستان خبر دار شدن که دکتر پ دانشجوهاشو از بخش اخراج کرده...هرکی هم اونروز به من میرسید میخواست این خبرو به من بده که منم در جواب همه باید میگفتم:بله میدونم.خودم بودم که اخراج شدم...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۲۳
زیرزمینی

نظرات  (۱)

سلام خیلی وبلاگ زیبایی دارید، خیلی لذت بردم از وبلاگتون، اگه دوست داشتید خوشحال میشم باهم تبادل لینک داشته باشیم
پرتال تبادل لینک رایگان ما دارای بیش از 12000 بازدید است، به آسانی لینک خودتون را ثبت کنید و بازدید سایت خودتون و ورودی گوگل سایت یا وبلاگ خودتون را افزایش بدید