روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

اخرین روزها

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۱۲ ق.ظ
این تابستون بعد از سه سال تعطیل بودم...اخرین بار تابستون 90 درس نداشتم وخونه بودم...تمام این 18-19 ماه استاجری رو فقط به امید همین یه ماه گذروندم که شاید سفری چیزی حال و هوامو عوض کنه و این خستگی و استرس درس خوندن رو ازم بیگیره...قبل از شروع تعطیلات که گیر زایمان اجی بودم بعدشم بچه داریش کل خونواده رو فلج کرد...بعد از اونم یه چند روزی دوستم اومد پیشم وباهم اینور اونور میرفتیم خیلی میخندیدیم ویاد گذشته میکردیم ولی با هم بودنمون نشون داد که توی این 5 سال جفتمون خیلی تغییر کردیم...روزای خوبی بود ولی  خب رفیقم خیلی گیر خواستگارش بود تا اینکه من رفتم پیش اجی...همه تهران خونه اجی جمع شده بودن و بابا دنبال کارای داداش بود که سربازیش درست بشه و بیوفته شهرخودم...هفته دوم شهریور بود که اومدیم شهرخودم...همه گیر اجی بعدم داداش بودیم بعدشم که من واسه یه امتحان باید میرفتم شهر غریب...ولی بهانه خوبی بود واسه اینکه چند روزی به بهانه های مختلف شهر غریب بمونم...روزای اول این تعطیلات با بحث های مزخرف با داداش و بابا شروع شد وهمشم سر اینکه من دخترم ومسلما!!!نمیتونم خیلی جاها برم ...(الان که دارم تایپ میکنم مامان غضبناک داره نگاهم میکنه وهر لحظه ممکنه بالاخره بغضم بشکنه و گریه کنم...غذایی که من دوس دارم پخته)ولی بعد اوضاع اروم شد تقریبا کار داداش  پیش رفت .نی نی که بزرگتر شد...من که بیشتر بازورگویی ساختم...تونستم بیشتر بخندم...خوش نمیگذشت چون فقط روزا رو پای تلویزیون میگذروندم...بعد از جریان های محمد دیگه حق ندارم جایی برم اگه هم بخوام برم یا با مامان یا با داداش یا با راننده بابا باید باشه...تو این این گرما هم که دیگه اصلا ادم رغبت نمیکنه جایی بره...من برگشتم به دوران بی کسی قبل از 18 سالگی...شاید قبلنا حداقل دوستا یا دختر خاله بود ولی با اتفاقای اخیر فقط خودمونیم و خودمونیا بهتر بگم خودم وخودم...کاش تو اینجا بودی اونوقت به جونت غر میزدم داد میزم و تو میخندیدی و منم به همه چیزایی که میخواستم میرسوندی...کاش بودی تا باور کنم دختر بودن چیز خوبیه...تاباور کنم لازم نیس مدام دعا کنم که هر بچه ای توی شکم مامانشه پسر بشه...این روزهای اخر که دوباره میخوام برم شهر غریب اخلاقم مزخرفترین اخلاق دنیاس...نقطه جوشم به حداقل ممکن رسیده حتی حرفای کوچیک بد اخلاق و بی حوصلم میکنه...مدام حالت تهوع دارم...کاش منم مثل همه دخترا حرف زور توی کتم میرفت...کاش منم اونجوری که بقیه میخوان زندگی میکردمو بعدم میمردم...یه زندگی شاد و احمقانهامروز یه بنده خدایی منو خاستگاری کرد برای پسرم...مامان واسه همین عصبانیه...داد و فریاد که بیخود کرده واسه پسر هیچی ندارش تو رو خواستگاری کرده...خب مادر من به من چه ...هر ادمی میتونه خواستگاری کنه و جوابشم بشنوه...خب منم که گفتم نه...خب این دعوای مسخره چیه دیگه؟طرف باید دکتر و مهندس باشه...ال باشه بل باشه...هر دفه همین برنامس...کاش هوچوقت دل هیچ ادمی گیر من نباشه دل منم واسه خودش بره بگرده...الان که میخوام برم شهر غریب همش توی فکر دو سال طرحیم که باید برگردمو شهر خودم و با خونوادم زندگی کنم...فکر نکنم دیگه بتونم تو این خونه زندگی کنم...البته دوسال دیگه من 26 سالمه و دیگه خانم دکترم...احتمالا!!!!فقط احتمالا دیگه لازم نیس واسه هر کاری ازشون اجازه بگیرم...ولی باید بیام و شهر خودم طرح بگذرونم...پدر و مادری که انقدر منو بزرگ کردن و زحمتمو کشیدن...حداقل حقشونه که من بیام و دوسال ازشون نگه داری کنموبلاگ عزیزم برنامه ها دارم واسه حال و ایندم...من خوبم خوبه خوب...یکم گریم میاد وبغض کردم ولی اگه فقط همین امروز به خیر و خوشی بگذره از راه دور میشه بقیشو راحتتر تحمل کردپی نوشت:دلم یه سفر میخواد...حتی یه روزه...میرم سفر...با تور های شهرغریب حتی اگه شده یواشکی و تنهاییبعدا نوشت:میدونم عین پیرزنا مدام غر غر میکنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۳۰
زیرزمینی

نظرات  (۱)

سلام علیکم
والا ما هم دلمون سفر میخواد،مخصوصا که حالا همه خانواده با هم هستن و من غایب همیشگیم...یکمی هم ما غر بزنیم،اشکالی نداره که؟داره آیا؟
پاسخ:
علیک سلام پسرممممم خوبی گوگولی؟؟؟اره ولی غر غر کردن خیلیم جالب نیس مخصوصا واسه کسی که میشنوه یا میخونه...مخصوصا واسه پسر کوچولوهایی که پراز سرزندگین کسل کننده ترین چیز شنیدن غر غر مامانشونه...ولی خب ما غرمونو میزنیم به کسی چه!