متناقض
پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۵۶ ق.ظ
میخندیمنگاهم میکنه میگه:عاشق شدمنگاهش میکنم و لبخند میزنم...روشو برمیگردونه و به ته پارک نگاه میکنه...میخندم و نگاهش میکنمتوی پارک مورد علاقه من نشستیم...کنار یه حوض بزرگ...روی یه نیمکت...زیر یه درخت بزرگ...افتاب دقیقا وسط نیمکت افتاده و مجبورمون کرده با فاصله بشینیم...سعی میکنه نگاهم نکنه...به پشت سرش نگاه میکنم...بعد از این همه سال...موهاش سفید شدن و کم پشت...برمیگرده و دستمو میگیره-باید ببینیش...مثل خودمه...میخندم و سرمو پایین میندازم...نگاه دستش میکنم...زبر شده...ولی هنوز هم یه جور قشنگیه-همه چی داره درست میشه...کارم بهتر شده...اوضاع مالی میزون شده...حالا یکم خیالم راحتترهسرمو میارم بالا...با صدایی که انگار صدای من نیست میشونم:-بهش گفتی؟رنگ به رنگ میشه...ارومه...دستمو فشار میده-میدونهسرشو میندازه پایین ...هنوز نگاهش میکنم...هنوز لبخند میزنم-چرا با خودت این کارو میکنی؟نگاهم میکنه...چشماش برق میزنه...انگار داره از تو چشمام میره به تمام وجودم...اینبار منم که رومو برمیگردونم سمت حوض...دستمو از دستش میکشم بیرون...دختر و پسر جوونی دارن میان سمتمون...دست هم دیگه رو محکم گرفتن...مثل روزای اول اشنایی...میخندن...شادن...شوخی میکنن...یاد جوونی خودم میوفتم...لبخند میزنم...اشک توی چشمام جمع میشه...این روزا این اشک لعنتی نمیخواد دست از سرم برداره...میگم:-چکار؟-باید ببینیش...خیلی خوبه...ازش خوشت میاد-خوشحالم برات...دیگه باید بری...باید به کارات برسی-اومدم تورو ببینممیخندم و توی چشماش نگاه میکنم:-دیدی دیگه...چقدر میخوای ببینی...تموم میشماز جام بلند میشم...حس غریبی دارم...هم خوشحال هم ناراحت...خوشحال بخاطر این خبر خوب و ناراحت بخاطر اجبار سرنوشت...ولی بیشتر از هم حسادت و خودخواهی وحشتناکم اوج گرفته...دستامو میکنم تو جیب مانتوم-دیدی حرف من درست از اب در اومدبهش چشمک میزنم...تا میخواد چیزی بگه میخندم میزنم روی شونش...-من برم دیگه ...توهم برو به کارات برسی...مراقب خودت باشنه دست میدم نه بغلش میکنم نه میبوسمش...نمیذارم حرفی بزنه...برمیگردم و میرم...پشتم رو بهش میکنم...پشتم رو به خودخواهیم میکنم و از خدا تشکر میکنم...ازش میخوام خوشحال باشهبعدا نوشت:بزرگترین حس های من توی زندگی همیشه حسادت بوده و خود خواهی...حسادت به اینکه هیچوقت دوست نداشتم ادمایی رو که عاشقشونم و دوسشون دارم کسی جز من هم دوس داشته باشه و خودخواهی بخاطر اینکه همیشه دوست داشتم این ادمها رو فقط برای خودم نگه دارم...مال خود خودم باشن...و من هرروز مجبورم با این دوتا حسم بجنگم...من حتی میتونم به موبایل توی دست یه نفر یا اسمی که از دهن خارج میشه حسادت کنم
۹۴/۰۵/۱۵