روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

متناقض

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۵۶ ق.ظ
میخندیمنگاهم میکنه میگه:عاشق شدمنگاهش میکنم و لبخند میزنم...روشو برمیگردونه و به ته پارک نگاه میکنه...میخندم و نگاهش میکنمتوی پارک مورد علاقه من نشستیم...کنار یه حوض بزرگ...روی یه نیمکت...زیر یه درخت بزرگ...افتاب دقیقا وسط نیمکت افتاده و مجبورمون کرده با فاصله بشینیم...سعی میکنه نگاهم نکنه...به پشت سرش نگاه میکنم...بعد از این همه سال...موهاش سفید شدن و کم پشت...برمیگرده و دستمو میگیره-باید ببینیش...مثل خودمه...میخندم و سرمو پایین میندازم...نگاه دستش میکنم...زبر شده...ولی هنوز هم یه جور قشنگیه-همه چی داره درست میشه...کارم بهتر شده...اوضاع مالی میزون شده...حالا یکم خیالم راحتترهسرمو میارم بالا...با صدایی که انگار صدای من نیست میشونم:-بهش گفتی؟رنگ به رنگ میشه...ارومه...دستمو فشار میده-میدونهسرشو میندازه پایین ...هنوز نگاهش میکنم...هنوز لبخند میزنم-چرا با خودت این کارو میکنی؟نگاهم میکنه...چشماش برق میزنه...انگار داره از تو چشمام میره به تمام وجودم...اینبار منم که رومو برمیگردونم سمت حوض...دستمو از دستش میکشم بیرون...دختر و پسر جوونی دارن میان سمتمون...دست هم دیگه رو محکم گرفتن...مثل روزای اول اشنایی...میخندن...شادن...شوخی میکنن...یاد جوونی خودم میوفتم...لبخند میزنم...اشک توی چشمام جمع میشه...این روزا این اشک لعنتی نمیخواد دست از سرم برداره...میگم:-چکار؟-باید ببینیش...خیلی خوبه...ازش خوشت میاد-خوشحالم برات...دیگه باید بری...باید به کارات برسی-اومدم تورو ببینممیخندم و توی چشماش نگاه میکنم:-دیدی دیگه...چقدر میخوای ببینی...تموم میشماز جام بلند میشم...حس غریبی دارم...هم خوشحال هم ناراحت...خوشحال بخاطر این خبر خوب و ناراحت بخاطر اجبار سرنوشت...ولی بیشتر از هم حسادت و خودخواهی وحشتناکم اوج گرفته...دستامو میکنم تو جیب مانتوم-دیدی حرف من درست از اب در اومدبهش چشمک میزنم...تا میخواد چیزی بگه میخندم میزنم روی شونش...-من برم دیگه ...توهم برو به کارات برسی...مراقب خودت باشنه دست میدم نه بغلش میکنم نه میبوسمش...نمیذارم حرفی بزنه...برمیگردم و میرم...پشتم رو بهش میکنم...پشتم رو به خودخواهیم میکنم و از خدا تشکر میکنم...ازش میخوام خوشحال باشهبعدا نوشت:بزرگترین حس های من توی زندگی همیشه حسادت بوده و خود خواهی...حسادت به اینکه هیچوقت دوست نداشتم ادمایی رو که عاشقشونم و دوسشون دارم کسی جز من هم دوس داشته باشه و خودخواهی بخاطر اینکه همیشه دوست داشتم این ادمها رو فقط برای خودم نگه دارم...مال خود خودم باشن...و من هرروز مجبورم با این دوتا حسم بجنگم...من حتی میتونم به موبایل توی دست یه نفر یا اسمی که از دهن خارج میشه حسادت کنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۵
زیرزمینی

نظرات  (۱۵)

سلام از دییورز که باوبلاگت وقلم زیبات آشنا شدم تقریباً همه ی موترد وبتوخوندم عالی مینویسی ، موفق باشی
پاسخ:
ممنون لطف داری
سلام آجی امیدوارم حالت امروز بهترازدیروزودیروزهات باشه بازم قشنگ بود مثل همیشه ولی نوشته قبلیت فضا سازیش برای خواننده قویتر بود وحس وحالو بهترمنتقل کرده بود البته این فقط‏ ‏نظرمنه موفق باشی‏ ‏
پاسخ:
سلام...تقریبا نظر همه همین بود...چطوره تو اوج خداحافظی کنم؟
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۰۵ سیستم هوشمند وبلاگ دهی
تاحالا سیستم هوشمند وبلاگدهی دیده بودی؟
این سیستم به صورت هوشمند وبلاگهاش رو توی گوگل و یاهو ایندکس می کنه
اینکار باعث افزایش ناگهانی بازدیدت میشه
درضمن قالب های فوق العاده جدیدی هم داره
آمار وبلاگت رو دقیق نشون میده
و صدها خصوصیت دیگه داره

پس همین حالا وبلاگت رو روی لاین بلاگ بساز
www.lineblog.ir

پیشنهاد میکنم برای افزایش بازدید و همچنین معروف کردن وبلاگت توی این سیستم وبلاگت رو ثبت کنی
نه آبجی ادامه بده آینده ت میدرخشه احساس میکنم این بیت حافظ به نوشته ت میخوره (دوش می آمد ورخساره برافروخته بود ..تاکجا بازدل غمزده ای سوخته بود‏! خودتم توش هستی
پاسخ:
همینو بگو
ب له!
پاسخ:
بعله
خوب بود. شاید مورد قبلی چون بیشتر باهاش درگیر بوده پخته تر شده ولی کلا خوب بود.
پاسخ:
بله همینه
ضمنا به نظر من هنوز اوجت نیست و قطعا جا داره بهتر بشی.
راستی میبینم که نظرات هم real time ارسال میشه
پاسخ:
من همیشه یادم میره این نظرات رو تنظیم کنم
دکتر خواننده ها منتظر نوشته های بعدی هم هستند.
چرا متناقض یکم بیشتر توضیح بده
پاسخ:
شاید نتونستم حسش رو درست بگم
salam
khoobin?
man ke nafahmidam aslan
پاسخ:
خوب دیگه...بلد نیستم خوب بنویسم...انقدرم متنمو دوست دارم که با وجود اینکه هیچ کس نفهمید چی نوشتم دلم نمیاد تغییرش بدم
ozr mikham.ghasd tohin nadashtam. gooya faghat ham man nafahmidam.baghiye ke fahmidan.
man natoonestam ba matn ertebat begiram.yani hes o hal fahmidan nadashtam
har joor rahati benevis o bash :)
shab khosh
پاسخ:
نیاز به عذرخواهی نیست.نه همه گفتن نفهمیدن...
شاید به دلیل همین تناقض هست که همه میگن نفهمیدن.
پاسخ:
شاید
مگه چند سالته که میگی یاد جوونیات افتادی؟ حس کردم جوون باشی
یعنی دوستش داشتی اما برای همیشه نمیخواستیش؟؟
راسی این خرسا از اون نرماش الان 250 به بالایه 150 از اون بدردنخوراشه ها. خواستم قیمت دستت باشه!:D
پاسخ:
جوونی یعنی وقتی ادم احساس جوونی کنه...واسه من میشه 20سالگی...الان 25 سالمه دوسش داشتم برای خودم میخواستمش ولی...نمیدونم توضیح دادن ولیش سخته و طولانی...ولی خودخواهانه بود که فقط برای خودم میخواستمش...بدبختیشم اینجاش که کنار اومدن با این همه خودخواهی و حسادت سخته...هرچند معمولا نمیذارم کسی بفهمه قیمت کردم یه خوب و خوشگلشو...149بود
نظرم تایید نشد؟
پاسخ:
همه نظراتو تایید کردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی