روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

یلدا

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۷ ق.ظ
انقدر اشک ریختم...انقدر هرچی که نخورده بودم رو بالا اوردم که حس میکنم حتی یه قطره اب تو بدنم نیس...یلدای هرکسی یه شکله مال ماهم این شکلی... بعدا نوشتصحنه اول:مطب روانپزشک:-یه فکر جدید اضافه شده...قبلا فکر میکردم اگه مریضم بمیره چی میشه...حالا فکر میکنم اگه یکی از اعضای خانواده بمیره چی میشهقاه قاه میخنده و شروع میکنه به نوشتن نسخهصحنه دوم:پاویون بیمارستانی:خانم دماغ عملی:شین رو که میشناسی؟-اره همشهریمه خوابگاهم که بودیم اتاق جفتیمونبود-رفته شهر زادگاه...پدرش بدون هیچ سابقه ای شب یهو م میگه قفسه سینم درد میکنه...تا بلند میشن برن بیمارستان تو خونه ارست میکنه...شین هم سی پی ار رو شروع میکنه تا امبولوس بیاد پدرش زیر دستش میمیرهصحنه سوم:خونه:همخونه:انفلونزا گرفتی؟-نه سرما خوردم امشبم کشیکمصحنه چهارم:بیمارستان:با استاد میرم سر راند تا مریض هایی که بستری کردم رو معرفی کنم...حالمو میبینه میگه:تو که خودت داری میمیری نمیخواد بمونی برو من مریضا رو میبینمصحنه پنجم:بیمارستان:کشیک خیلی شلوغی بود کلی بچه بد حال بستری کرده بودم بخش اطفال نو زادان و اورژانس پر بود....ساعت 4 صبح امبولانس مریضی با خروسک میاره...کاراش تو درمونگاه انجام شده اردر میذارم و اکسیژن...دارم برای پدر توضیح میدم که تخت نداریم بهتره مریضشو ببره...بهش میگم که انفلونزا تو بخش هست ممکنه بچش بگیره...بهش میگم کسی از خروسک طوریش نمیشه ولی از انفلونزا ممکنه طوریش بشه...پرخاش میکنه توهین میکنهصحنه ششم:بعد از امتحان اطفال...پاویون:همه بچه ها اصرار میکنن برنامه کشیک ها رو من بچینم ولی با وجودی که حال خیلی بدمو میبینن کسی داوطلب نیس بهم کمک کنهصحنه هفتم:شب...خونه:شروع میکنم به سرفه....انقدر که سیاه میشم...انقدر که احساس میکنم دارم خفه میشم...از چشمام مدام اشک میاد...به زور هم خونه ساعت 12 شب میریم بیمارستان...از بس بد نفس میکشم سرگیجه میگیرم...برام ویلچر میاره و میزارم زیر اکسیژن...بچه هایی که کشیکن میان حالمو میپرسن...خانم پرحرف میاد می ایسته بالا سرم که منم پام شکسته دارم میمیرم...کشیکا منو اینجور بذار...اتندامو اونجور بذار...یک ساعت بعد مرخص میشم با دو روز استعلاجیصحنه هشتم:خونه ساعت3شب:خانم پرحرف باز شروع میکنه توی تلگرام پیام دادن که کشیکای من اینجور و اونجور باشه بقیه اینجور و اونجورصحنه نهم:خونه:روز یلدا:کشیکارو چیدم و تحویل دادم...از خونه زنگ میزنن...داداشمه شرح حال سکته بابای دوستشو میده...نظر منو میخواد...میگم اوضاعش خرابه...میگه یه عکس برات میفرستم...قطع میکنه....عکس اول تابلو بالا سر یه مریضه که با اسم بابای من یکیه...عکس دوم تابلو به همراه مریض خوابیده رو تخت سی سی یو...بابامه....جیغ میزنم...همخونه میاد...اشکا سرازیر میشه...سرم گیج میره...صدا و نفسم میگیره...زنگ میزنم خونه...گریه گریه گریه...اشک اشک اشک....صحنه دهم:در مسیر بیمارستان بلافاصله بعد از قطع تلفن داداش:چیف بهم زنگ میزنه...درمورد کشیکا میپرسه...میگم اکی شده...میگم من یه ماه مرخصی میخوام...میگه نمیشه...میگم بابام سکته کرده من باید برم شهر زادگاه...نمیام ببینم میخوان چکار کنن...اشک اشک اشکصحنه دهم:توراه برگشت از بیمارستان به خونه بعد از دریافت یک ماه مرخصی:باز گوشیم زنگ میزنه...بعد از صد باری که امروز زنگ زده اینبار جواب میدم...-میخوام ببینمتداد میزنم:تو گوه میخوری من نمیخوام ببینمت-اگه اتفاقی دیدمت چی؟-اونوقت یکی میخوابونم تو گوشت تا بی حساب بشیمتلفن رو قطع میکنم و اشک اشک اشکصحنه یازدهم:خونه:پیام میده:دارم از شهر غریب میرم تا راحت باشی-باچی میری-هواپیما-کی بلیط گرفتی-الان-از کجا؟-بلیط میخوای؟-اره-میگیرم براتبلیط من ساعت 9 شبه و مال اون 6 عصر...باهم میریم فرودگاه شاید بتونیم بلیطامونو جابجا کنیم...-هنوزم دیدن چشمات مستم میکنهاشک-بازم یلدا بازم ما...همیشه یلداهای ما با جدایی همراه بودهاشکبلیطامونو نمیتونیم جابجا کنیم...میره و سوار هواپیما میشه...بهش پیام میدم-خیلی دیر اومدی...بعد از دوسال...اخر میل تو شو...همدیگه رو دیدیم...ولی این اخرین دیداره...منو فراموش کن وبذار به زندگیم ادامه بدمانقدر از نگرانی بابام اشک ریختم که حس میکنم تمام اب بدنم از چشمام خارج شده...دوروزه چیزی نخوردم...میشینم تو هواپیما کنار دختر جوونی و برای یک ماه از شهر غریب خدافظی میکنم و میرم به سمت بابام و میترسم که اتفاقی بیوفته و من کاری ازم بر نیاد...اشک اشک اشک...یه فوق تخصص قلب نتونسته سکته بابا رو تشخیص بده...اونوقت من...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۳۰
زیرزمینی

نظرات  (۲۴)

وایییی تو کارت از قرص گذشته چ مرگته آخه،لوس مسخره
بهت تجاوز شده انقدر پریشونی؟!
خب اینم یجور یلداس!
تو ذهنت ماندگار میشه!
منم به بی خوابی و سردرد و تهوع گذروندم صبح هم خواب موندم!☺
پاسخ:
امیدوارم زودتر بهتر باشی
رخساره جان..چی شده عزیزم؟؟!!
پاسخ:
متنو دوباره بخون
۰۲ دی ۹۴ ، ۰۶:۱۱ معلوم الحال
آخیییییییی
یلدای شما هم مثل یلدای من تلخ بود؟ عیب نداره. غصه نخورین, صبح میشه این شب, باز میشه این در, صبر داشته باشین ...

شاد باشید
سلام
امیدوارم هر چه زودتر پدر گرامی تون بهتر بشن.
پاسخ:
ممنون
من و کلی از خواننده های وبلاگ دعا می کنیم که پدر و دختر خوب شن سریعتر :)
پاسخ:
ممنون
عزیزم..ایشالا ک حال بابات بزودی خوب میشه..انقدر خودتو عذاب نده
پاسخ:
مرسی عزیزم
اصلا همه مشکلات زندگی برای تویه
بشین گریه کن.
امیدوارم پدر زود سلامتیشون به دست بیارن
باید بیشتر استراحت کنن
پاسخ:
ممنون
۰۳ دی ۹۴ ، ۱۹:۴۲ جامعه شناس
سلام
این شعر عالیه. خواهشاً بخونیدش. شجریان هم خونده.

امید زیستنم، دیدن دوباره توست
قرار بخش دلم، تاب گاهواره توست
تو، ای شکوفه ایام آرزومندی
بمان که دیده من روشن از نظاره توست
نگاه پاک توام صبح آفتابی بود
کنون چراغ شبم پر ستاره توست
به یک اشاره، مرا رخصت پریدن بخش
مه مرغ وحشی دل،‌ رام یک اشاره توست
به پاره کردن اوراق هر کتاب مکوش
دلم کتاب پریشان پاره پاره توست
شبی نماند که بی گریه ام به سر نرسید
""زلال اشک پدر""، برق گوشواره توست
دلم چو موج، به سر می دود ز بیم زوال
کرانه ای که پناهش دهد، کناره توست
"خجسته پوپک من، ای یگانه کودک من
امید زیستنم، دیدن دوباره توست"

نادر نادرپور

انشاءالله سلامتی برگرده. مادر منم دو تا فنر تو رگهاشه، روزی نیست که حواسم بهش نباشه اما کاری نمی تونم بکنم و خیلی ناراحتم.
پاسخ:
ممنون شعر زیبایی بود.امیدوارم سایه مادرهمیشه بالاسرتون باشه
۰۴ دی ۹۴ ، ۰۵:۲۷ معلوم الحال
سلام
امیدوارم بزودی حال پدرتون بهتر بشه و انشالله صدوبیست سال سایه شون بالای سرتون باشه.
پاسخ:
سلام و ممنون
نگرانی برای سلامت پدر و مادر خیلی سنگینه.
تا حدی میتونم حالتون رو درک کنم.
امیدوارم بزودی خدا ,با شفای کامل پدر, آرامش شیرینی نصیب شما کنه.
سلامت و دل آروم از خدا براتون میخوام
پاسخ:
ممنون
سلام مهربون بلا دوره ایشالا پدر زودتر خوب میشن آجی گلم خودتو عذاب نده میدونم شاید بخشی از دلهره وعذابت واسه اینه که دکتری و باید یه کاری از دستت بر بیاد ولی واقعیت اینه که عمر وزندگی دست خداست و اگه اون بخواد وسیله های این دنیا مفید واقع میشن و اگه نخواد هیچ امکان فورمولی دنیایی جواب نمیده پس تلاشتو بکن وهمه چی رو به خودش بسپار دنیا هینه بهرقول حافظ (شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم زدنیا و زر و زورش)
پاسخ:
سلام...مشکل منم همینجاس که پذیرفتن این واقعایت که خیلی چیزا دست من نیس خیلی برام سخته...شایدم فهمیدن فرق بین اینکه چی دست منه چی دست من نیس برام سخته
سلام مهربون بلا دوره ایشالا پدر زودتر خوب میشن آجی گلم خودتو عذاب نده میدونم شاید بخشی از دلهره وعذابت واسه اینه که دکتری و باید یه کاری از دستت بر بیاد ولی واقعیت اینه که عمر وزندگی دست خداست و اگه اون بخواد وسیله های این دنیا مفید واقع میشن و اگه نخواد هیچ امکان فورمولی دنیایی جواب نمیده پس تلاشتو بکن وهمه چی رو به خودش بسپار دنیا هینه بهرقول حافظ (شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش... که تا یکدم بیاسایم زدنیا و زر و زورش)
من بیشتر از بابا نگران خودتم ..الان خودت حالت خوبه یکم روحیه داشته باش
پاسخ:
ممنون...اره خوبم این مدت خیلی فکر کردم و بهترم.البته قرصامم منظم خوردم
من کامنت گذاشته بودم حال پدر رو پرسیده بودم. جواب ندادین.
پاسخ:
مرسی. بهترن. بابت کامنتتونم چیزی نبود شاید بهم نرسیده ببخشید
۱۰ دی ۹۴ ، ۰۹:۰۳ معلوم الحال
سلام
حالتون بهتره خانم دکتر؟
پدر حالشون بهتر شد؟ انشاءالله هر چه زودتر حاشون بهتر بشه
پاسخ:
سلام.ممنون بهترن.ممنون
فروش ویژه پنل های پیامک با قابلیت ارسال به شهر و استان - جنسیت - سن و سال
http://iransmspanel.ir

اعطای نمایندگی پنل های پیامک 66090292 - 021

فروش پنل های اس ام اس با پایین ترین تعرفه در کشور از سال 1386 تا امروز !

با بیش از 960 نماینده فعال در سراسر ایران

پنل های اس ام اس مناسب انتخابات

http://iransmspanel.ir

تلفن دفتر فروش از ساعت 9 صبح تا 15 عصر :

66090292 - 66090686 - 021

پنل های پیام کوتاه ، برای ارسال اس ام اس های تبلیغاتی شما

تلفن : 66090292 - 66090686 - 021


سایر خدمات ما با قابلیت اعطای نمایندگی به شما :
---------------------
سامانه تخصصی دفاتر بیمه http://bimesms.ir
---------------------
پنل رایگان اس ام اس برای شما http://iranbulk.ir
---------------------
خرید شارژ مستقیم تلفن و سیم کارت http://telliran.ir
---------------------



تلفن دفتر فروش از ساعت 9 صبح تا 15 عصر :

66090292 - 66090686 - 021
سلام خانم دکتر
ببخشید میخواستم برای پست بالا نظر بذارم نشد....
یه چیز بگم بهم نمیخندین من اگه پزشکی قبول میشدم دیگه تو زندگیم هیچ غمی نداشتم!!!یعنی اینجوری فکر میکنم آخه خیلی علاقه دارم...اینکه شما هر روز به آدما کمک میکنید درس هایی میخونید که با علم و آگاهی از اونا جون آدما رو میشه نجات داد خیلی لذت داره...شما نیازی به روانپزشک و قرص ندارید شما به تحول بزرگ در خودتون نیاز دارید...وتغییر بعضی افکار
پاسخ:
سلام...مرسی که سرزدید... منم وقتی 18سالم بود با گریه از خدا خواستم منو دکتر کنه تا دیگه چیزی ازش نخوام...شاید سخت یود شاید من ضعیف بودم...ننیدونم منم عاشق اینم که مفید باشم و به ادما یه سودی برسونم...ولی خب دیگه
ببخشید آدرس اشتباه گذاشتم این درسته
سال 90
سلام رخساره ی عزیزم
پدر محترم خوب هستند ان شاالله؟ خودت خوبی؟
پاسخ:
سلام بله خدارو شکر بهترن شما چطوری؟
خدا رو شکر دکتر جانم :*
پاسخ:
فداااای شما
خانم دکتر خوندمشا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی