روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی
دستاش همیشه میلرزه...نکنه معتاد باشه؟همیشه پر انرژیه حتی تو روزایی که خیلی کار میکنه...نکنه حشیش میکشه؟میگم بریم ازمایش بدیم...اول میگه باشه و روزی که قرار میشه بریم میگه میترسه دوباره غش کنه و بهونه میاره...به صورت خیلی لطیف از زیرش در میرهمیگم نمیتونم باهات حرف بزنم...میگه چیو ازم قایم میکنی؟...میگم هیچی فقط نمیتونم احساسم رو باهات درمیون بذارم...میگه رخساره خیلی زشته بیام خواستگاری و جای تو من بگم نه...بهم دروغ نگومبهوت نگاهش کردم بعد از اون حرف دیگه حرف خواستگاری رو نزد...الان دو هفته ای شده...شایدم بیشتر که هیچی از خواستگاری نگفته...مریض نزدیک بود بخاطر امپولی که ننوشتم منو بزنه ...با سردرد شدید بهش زنگ زدم که بیا ناهار باهم باشیم...میاد دنبالم...به جای من اون غر میزنه...این چه اخلاقیه کار که نباید انرژی تورو بگیره...یک ساعتی حرف میزنه و در اخر میگه اگه بخوای اینجوری اعصابت خراب باشه با کار کردن خراب کنی "من" نمیذارم کار کنی...ساکت میشم گوشیش زنگ میخوره و صحبتش طولانی میشه...تلفنو که قطع میکنه میگم یادته گفتی خط قرمزت خیانته؟گفتی اگه خیانت کنم طلاقم میدی؟خط قرمز من کار و درسمو...نذاری کار کنم و درس بخونم ولت میکنم...میگه یعنی با خیانت مشکلی نداری؟...میگم شما مردا همتون همینید خیانت میکنیدولی نه به خاطر این ترکت نمیکنم...بهت زده و سرخ شده نگاهم میکنه...میگه با خط قرمز تهدیدم نکن...میگم من یه خط قرمز نشونت دادم تو چندتا؟افردگی.خستگی.خیانت.بیماریو...چندتا خط قرمز واسه من گذاشتی ...وقتی تاریخا رو با بابا و مامان زیر رو میکنیم تا یه تاریخ خوب پیدا کنیم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیم و بابا میگه خب ماه دیگه بیاد...صدامو میبرم بالا و میگم مگه شهر هرته دختر بی هیچی هیچی باهاش بره بیرون...باید زودتر بیاد خواستگاری...میگن شاید جوابت منفی باشه...بیشتر صدامو میبرم بالا و داد میزنم...منفی باشه باید بیاد خواستگاری...فرداش بابا از سر کار که میام صدام میکنه و میگه تا نیومده خواستگاری نباید ببینیش...حرص میخورم ولیهیچی نمیگم و میرم تو اتاقمشب مامان صدام میکنه و میگه ناراحتی انگار؟میگم مامان فکر میکنی یه سالم نبینمش برام مهمه؟نه نیست...ولی بابا یه مرد 60 سالست نمیگن زشته هر روز حرفشو عوض میکنه؟نمیگه چرا برات مهم نیس نبینیش...نمیگم اگه میبینمش فقط بخاطر اینه که میریم میگردیم و با یه ادم جدید حرف میزنم...این حرفا حتی برای خودمم ترسناکهفرداش بهش میگم بابا گفته تا نیای خواستگاری نمیتونیم همو ببینیم...فقط میگه باشه....باشه...فقط باشه؟ادمی که میگفت حتی یه روز نمیتونه منو ببینه تا دوهفته دیگه صبر میکنه و هیچ تلاشی نمیکنه که بابا رو راضی کنه یا خواستگاری رو بندازه جلوتر...فقط باشهیه ادم بازاری که خیلی قشنگ حرف میزنه...خیلی زود به خواستش میرسه...خونواده براش مهمه ولی اول خودش مهمه...خونواده باید براش اونجوری باشه که خودش میخواد...همه چیو میتونه تغییر بده...دل نمیبنده...فقط منطقه اونم منطق خودشحس یه ادمیو دارم که لب ساحل ایستاده که توی دریاش پر از کوسه است...وسط این دریای پر از کوسه یه جزیره خیلی زیباست...بهم میگن نرو تو اب ...بری میمیری و کوسه ها میخورنت...سالم برسی دیگه هیچوقت نمیتونی برگردی...تو اون جزیره تنها میمونی...ولی من بازم میرم...خودمو به شانس میسپارمبا خانم خوشگل حرف میزنم...میگه خیلی ازت بی خبرم...میگه چکار کردی...کلی حرف میزنم...تو تمام حرفام حتی یه دلیل هم برای جواب مثبت دادن پیدا نمیشه...مسخره است...هیچ دلیلی برای جواب مثبت دادن ندارم ولی میخوام جواب مثبت بدم...خودمم نمیدونم چرا...ادم بدی نیس...ولی من از همه مردا بدم میاد به همشون بدبینم به هیچکدومشون اعتماد ندارم...هیچکدومشونم نمیتونم دوس داشته باشم...اگه به جای این یکی دیگه بود بازم همینجوری بودم؟داره حالم بهم میخوره از اینجا و نوشته هام...شدم عین دخترای ترشیده و دنبال شوهر...دیگه هیچی از دکتریام نمینویسم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۹
زیرزمینی

نظرات  (۹)

با خودت لج کردی خانم خانما ؟ یا با زندگی ؟!

‌ازدواج برای تکامل بیشتره اگر قرار باشه زندگی رو ناقص تر از گذشته کنه به چه دردی میخوره ؟ شاید تو از اون ادم هایی هستی که کامل افریده شدی و نیاز به وجود جنس مخالف نداری . اصرارت چیه ؟

‌+ ببخش میدونم ننوشتی که پند و اندرز بگیری!! فقط نوشتی شاید از فشاری که تحمل میکنی کم شه ...
پاسخ:
مرسی مالاکیتی عزیز که هستی.مرسی که حسمو از نوشتن درک میکنی.شاید بزرگترین دلیلم برای ازدواج تنها نموندن تا اخر عمره.بعدش بچه دار شدن بعدش خلاص شدن از اصزار خانواده و جامعه. کاملتر شدن یا ناقص تر شدن زندگیم رو با ازدواج نمیدونم شایدم زیادی لوسم و فقط دارم بهونع میگیرم
۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۱ معلوم الحال
اینقدر غصه نخور
تصمیمتو با خودت و دلت بگیر خب. یعنی چی دلیلی برای جواب مثبت دادن نداری اما میخوای جواب مثبت بدی.
تازه مگه درست همون کار نیست؟ :| چرا اینقدر مردسالاری در میاره؟

من پسر خوبیم! چرا از من بدت میاد خب؟ :(((
پاسخ:
غصه نمیخورم معلوم نگران نباش.فقط گاهی حس هام قاطی پاتی میشه.شما مردا ذاتتون زورگویه
من هیچی نمیگم که فکرت جهت پیدا کنه
فقط میگم نه با خودت لج کن نه با زندگیت
پاسخ:
مرسی لیمو جون
سلام خانم دکتر خب ازدواج هم بخش مهمی از زندگیه حتی اگه ادم پزشک باشه.اینجا ازهرچی دوست دارین بنویسین.ازدواج خیلی پیچیده هست
پاسخ:
سلام بله ازدواج مهمترین تصمیم زندگیه هرادمیه.ممنون که به انتخاب و احساس و نوشته های من احترام میذارید
رخساره جون، خانوم دکتر عزیزم، میشه عجله نکنی. حس خوبی ندارم از این پستت. یه حس منفی پیدا کردم و حس های من کمی قابل تامل هستند. لطفا عجله نکن. لطفا کمی ازش دور باش. صبر کن ببین چقدر برات تلاش میکنه. شاید شاید شاید کمی دچار توهم شده. تو زیادی باهاش راه اومدی و تو برای اون هدف بزرگی بودی و حالا اون دچار این تردید شده که شاید کاسه ای زیر نیم کاسه است که شما اصرار به خواستگاری دارید یا شاید هم بتونه هدف بزرگتری برای خودش پیدا کنه. نمیدونم. اینا حس های منه. به نظر من برای فرار از چاله نباید توی چاه افتاد. لطفا عجله نکن و کمی ازش فاصله بگیر. ممنونم.
پاسخ:
عجله نمیکنم رافایل عزیز.حتی تا چندماه دیگه خبری از نامزدی هم نیس.مرسی رافایل عزیز چه حرفای خوبی زدی.منتظر شنیدن این حرفا بودم.حالا ازش دورم بخاطر حرف بابا و شرایط کاری اون.2_3هفته ای نمیتونم ببینمش.بعدشم انتخاب بااونه بخواد بیاد یانه.مرسی از حرفای خیلی خوبت
باید دقت کنی رخساره بانو
اینطور منفعل با قضیه برخورد نکن
حرف یک عمر زندگیه
سعی کن در مورد چیزی که شک داری به جواب قطعی برسی
خیلی مراقب خودت باش
پاسخ:
سعی میکنم منفعل نباشم و وایسم و حقمو بگیرم و چیزایی که میخوامو داشته باشم
سلام خانم دکتر
من نمیخوام مثل نظرات قبلی بگم مواظب زندگیت باش
میگم مواظب زندگی پسره باش
اگه دوسش نداری بهش بگو
نزار بعد چن سال بفهمه هیچ حسی بهش نداری
داغون میشه میشکنه میمیره
بخودی وابستش نکن
پای یه زندگی دیگه به غیر زندگی خودت وسطه
شاید زندگی خودتو رها کنی ولی پسر مردم گناه داره حتی اگه ادم بدی باشه حتی اگه بخواد لقمه بزرگتر از دهنش برداره و ...
اون هرچی هم باشه واسه ایندش تصمیم داره برنامه ریزی داره با یه تصمیم غلط و خودخواهانه زندگیشو داغون نکن

سعی کن بخاطر خودتم شده عاقلانه تصمیم بگیر


+ یه موردی هم بگم حس میکنم که لحن جواب دادن شما به کامنتا بعد از اشنایی با ایشون خیلی فرق کرده. منطقی تر و مهربون تر شده. شایدم من اشتباه حس کردم
دوس نداشتم این مطلبو
میفهمم اوضاع در همه ولی شدت درهم بودنشو نه
خیلی پیچیده شده
شک کردی
مثه من افکارت پارانوئیدی شده
پاسخ:
ارههههه...پارانویید دقیقا
سلام منم پر انرژی ام ولی واقعا دیگه داغونم
حشیشم نمیکشم ولی خدایی بهش فکر کردم
راستی من با مریضا زیاد سر آمپول بحث نمیکنم ولی دیشب سر یه نوار گرفتن و مریض میگفت نمیگیرم قشقرق به پا کردم . بحث بالاگرفت صندوق دار و پرستار هم با یارو درگیر شدن حالا من اومده بودم اینا رو از هم جدا میکردم . اینجایی که منم دیوونه خونه س
پاسخ:
بابا بحث نمیکنیم یه جوره بحث میکنیم یه جوره.والا فقط خدا صبرمون بده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی