روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

چشم به راه

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۳ ق.ظ
هر روز میبینمش...از دور...تو مسیر کارم...هر روز با اون نگاه حسرت زده و پر از بهتش عبور منو نگاه میکنه...هیچی نمیگه...مثل مجسمه فقط هر روز همون ساعت تو سرما وایساده تا منو ببینه...وقتی برق افتاب چشممو میزنه دستمو سایبونه چشمام میکنمو زل میزنم بهش...کلی باخودم کلنجار رفتم که اینکارو نکن...ساکت باش...حرف نزن...زندگی کن...همه دنیارو با کارای مسخره ات بهم نریز...یکم سر به زیر باش...حیا داشته باش...همه اینا یاسین تو گوش خر خوندنه...میرم سمتش...وسط اون خیابون پر رفت و امد و شلوغ پایین شهر...دستامو دور گردنش حلقه میکنممحکم فشارش میدم...یه ننفس عمیق...من دل بریدم دوست ندارم... سریع دستامو ازاد میکنم...برنمیگردم میدونم منتظره برگردم تا فکر کنه دروغ میگم...سرمو پایین نمیندازم...اشکامو قورت میدم...متنفرم از این اشکای مسخره که دوسال شد و ولم نمیکنن..برید به درک اشکای مسخره...با ارامش راهمو ادامه میدم تا برس به مریضایی که از من امید میخوان... از فردا دیگه سر راهم نیس...خوشحالم که تیر خلاصو زدم...خدایا توهم مسخره بازیه منو تحمل نکن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۲
زیرزمینی