من,یک پزشک
جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۴ ق.ظ
این روزا بیشتر از همیشه حس میکنم زندگیم توی یه دور باطل گیر کرده...دور باطلی که فقط شده بیهودگی...من 7 سال درس خوندم...درس خوندم که از علمم استفاده کنم واسه سلامتیه ادما...ولی فهمیدم فقط دارم خودمو گول میزنم...یه تلاش عبث میکنم...نه میگم خدام نه میگم یه پزشک عالیم...میگم کار من درمان مریضاس
من مریضایی دارم که به حرف پسرشون که تا سوم دبستان درس خونده بیشتر از من اهمیت میدن...من مریض هایی دارم که همیشه الویتشون پزشک مرد مرکزه نه من...من مریض هایی دارم که حرف منو اصلا قبول نمیکنن چون زنم...
حتی خونوادم...دوستام...کسایی که ادعا میکنن دوسم دارن نظر خودشون توی طبابت و تجویز دارو رو بیشتر از من قبول دارن...ادم هایی که حتی اگه نظرتو بخوان حتما بعدش از یه پزشک مرد دیگه میپرسن...
موقع انتخاب رشته دندون پزشکی رو انتخاب نکردم چون از مقایسه شدن از مردی که برادرم باشه متنفر بودم و نمیخواستم خودمو تو این شرایط بذارم...و فکر میکردم پدرم دیگه پیر شده و علمش قدیمی شده و شاید بعضیا به حرف من بیشتر از اون اهمیت بدن...ولی مردم همیشه تجربه رو به علم روز ترجیح میدن...
هر لحظه انقدر از مشکلات قانونی که مریضا به علت نااگاهی میتونن برامون پیش بیارن میترسیم که تقریبا به جز مریض های ساده و روتین همه رو ارجاع میدیم به بیمارستان شهر...نه هیجانی در کاره...نه نشون دادن توانایی نه خلاقیت...فقط مریض هایی هستن که احمقانه فقط برای شنیدن حرف شما که نظرشون رو تایید کنید و داروهایی که میخوان رو براشون توی دفترچه بنویسیم تا با نرخ دولتی بگیرن...همین
و مسخره تر از اون وقتیه که درس بخونی...از تفریح های نداشته ات بزنی....به امید اینکه بری توی یه شهر بهتر و جدید تا شاید دوستای جدید پیدا کنی و لازم نباشه برگردی به شهری که تنهاییش و غمش دورتو احاطه کرده...4سال بیخوابی و زجر بکشی که دوباره برگردی به وضعیت امروزت...که دوباره مجبور باشی بری تی یه روستای بد اب و هوا با مردمی که نه تو نه دکتر بودنت و نه زن بودنت رو قبول ندارن
پی نوشت:چند7روز قبل خونه کنار مرکز یه قتل ناموسی اتفاق افتاده...دختر 16 ساله بخاطر علاقمند بودن به پسری توسط برادر هاش با چاقو صلاخی شده...و من از این مردم که زن براشون از یه گوسفند کمتره انتظار دارم منو به عنوان یه پزشک زن بپذیرن....
اینا همه مردانی هستن پرورش یافته زیر دستای مادرای ما...مادرایی که حق انسان بودن از خودشون و دختراشون رو گرفتن و هرگز سهم خودشون از زندگی رو به پسرهاشون یاد ندادن
شاید یه روز داستان زندگی این دختررو بنویسم
۹۶/۰۹/۲۴
هر چی میخوام مثبت ببینم زندگی ُ, باز تهش میرسم به نهیلیستی