روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

نجاتم بده

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۵۴ ق.ظ
دیشب وقتی بااون حجم خستگی گوشیو خاموش کردم و نفهمیدم کدوم وری بیهوش شدم...خواب میدیدم توی یه مرکز معین تو یه روستای دور افتاده دارم کار میکنم که یهو منشی میگه خانم دکتر مریض اورژانسی و پسر بچه 7 _8ساله با لباس مندرس و کثیف رو روی تخت میخوابونن شرح حال تشنج میدن...شروع میکنم معاینه و به منشی میگم رگ بگیره پسر بچه شیرین و بامزه بود...قبل از اینکه ازش رگ گرفته بشه دوباره تشنج میکنه و من داد میزنم و منشیو صدا میکنم میگم مگه نمیگم رگ بگیر؟زنگ زدی اورژانس؟ تشنج بچه قطع میشه من دارم سکته میکنم ولی بچه هنوز هوشیار نیست و من تو دلم دارم از ضعف میمیرم و پاهای بچه فرمی قرار گرفته که انگار دررفتگی لگن داره...خودم زنگ میزنم 115 خودمو معرفی میکنم و میگم امبولانس بفرستن... بعد از یه ساعت امبولانس که نه یه وانت میاد دنبالمون از شدت عصبانیت تمام وجودم میلرزید... تازه وسط راه وانتی میزنه به یه ماشین و اینه مدل بالای ماشین رو میشکنه...وحالا راننده اون ماشین نمیذاشت وانت بره...و من از عمق لوزالمعده ام سر راننده ماشین داد میکشیدم که مرتیکه مگه نمیفهمی مریض داریم...و گوشیمو برداشتم و باز از عمق وجودم سر تلفن چی 115 داد زدم که جای امبولانس وانت میفرستی مرتیکه نفهم؟مگه بهت نمیگم دکتر فلانیم...میگه خانم دکتر اخه امبولانسای 115 رو جمع کردن دیگه هرکی خودش باید بره بیمارستان...داد میزنم که مرتیکه نفهم بیشعور وای بحالت اگه بلایی سر این بچه بیاد...خودم خرخره تو و اون رییس احمقتو میجوم...همون موقع دیدم که دم بیمارستانیم و بچه رو بردن PICU میرم سراغ سرپرستار بخش با لبخند بهم میگه اره همینجوریه که مسئولش بهت گفته.ماشین ندارن...ومن از عصبانیت دیگه بنفش شده بودم...داد زدم سر تمام اینترنا و استیجرای بخش و همه رو بیرون کردم و گفتم یکیتونو اینجا ببینم اتیشتون میزنم بعد با صدای زنگم از خوابم بیدار شدم و مات داشتم به این فکر میکردم...که شاید مامانم حق داره رشته و درس خوندن منو انقدر نفرین میکنه...واقعا من برای این حجم خستگی و کار و استرس ساخته شدم؟ پینوشت:زمانی که برای کنکور میخوندم مامانم با جدیت تمام میخواست که دکتر بشم...ولی حالا اصلا راضی نیس درس بخونم و تخصص بگیرم...نمیدونم چرا و نمیتونم هم ازش بپرسم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۲۸
زیرزمینی

نظرات  (۶)

سلام بهترین خوبین؟!؟
وب زیبایی دارید،ایشالا که همیشه موفق باشید.
میشه ازتون خواهش کنم از وب منم دیدن کنید و با هم تبادل لینک داشته باشیم
ممنونم و منتظرتونم
از اون خواب ها بود که وقتی بیدار میشی خسته تر و درمونده تر از قبل از خوابیدن بودی :(
صبر جمیل و توان و اعصاب فولادی از خدا برای جامعه ی درمانگر میخوام
پاسخ:
ایکس لعنتی تو چقدر شبیه منی
چطور ؟ شباهتی که حس کردی رو میگم :)
پاسخ:
هر دفه میای کامنت میذاری دقیقا همون حسیه که از نوشتم داشتم
آدم میخوابه خستگیش دربره، این چه خوابی بود آخه؟ چرا یکم مرخصی نمیگیری استراحت کنی؟

+بعضی اخر هفته ها که میرم خونه، مامانم از قیافم میفهمه حس و حالم خوب نیست و با کوچکترین حرفی میزنم زیر گریه. مامانم بنده خدا میمونه چی بهم بگه. مامانها گناهی تر از ما هستن.
پاسخ:
اخه مرخصیامو نگه داشتم برای دم امتحان راست میگی مامانا خیلی گناه دارن فقط میدونی مشکل کجاس؟اگه من تو خونه بزنم زیر گریه بقیه میگن لوسی پر توقعی سخت میگیری...و ته تهش میگن افسرده شدی و تو ادم اینکار نیستی...واسه همین نمیشه از این کارا کرد تو دوران اینترنی بخش زنان بودیم یبار اومده بودم خونه سرمو گذاشتم رو پا مامانم اشکم سرازیر شد...هی گفت چی شده گفتم دلم تنگ شده بود هنوز که هنوزه بهم میگن تو توان کشیک دادن نداری نمیدونم شایدم واقعا ندارم
برو یوگا. یا مدیتیشن. باید یادبگیری اینحجم از فشار و استرس رو کنترل کنی!
یکی باید اینارو به خودم بگه ها
پاسخ:
مشکل همین جاس...من حتی وقت نمیکنم یه دل سیر بخوابم...تا67 روز دیگه
با وانت آخه؟
یه دیاز رکتال برن بخوابه . اف سی که اینقدر هیجان نداره که
خودت هم پا شدی رفتی باهاش
بعد بیخیال بابا تو توی خوابت هم آرامش نداری
پاسخ:
دقیقا تو خوابم داشتم دوز دیاز رکتال حساب میکردم اره ندارم...گریه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی