بذار یه وقتایی عاقل نباشم
پنجره رو باز کردم و هوا عالی بود و گفتم یعنی میشه الان بگه بیا بریم بیرون...سر که برگردوندم گوشیم چراغ میزد گفت چهارتا کوچه اونورترم.حاضر میشی؟
بال در اوردم دودقه اماده شدم و دم در بودم...هرچند اون همیشه خیلی حرف میزنه و دوست داره حرف بزنه ولی حالا من بعد از مدتها سکوت حرف زدم و حرف زدم...
گفتم کاش یکی بیاد و بگه نترس...یکی که بغلم کنه...اومد...بغلم کرد...گفت نترس...وقتی افاقه نکرد...فحش داد...وقتی گفتم ما دوتا احمقیم خندید...گفت نترس نترس نترس...گفتم اشتباه اشتباهه اشتباههه...فحش داد...زد تو سرم...خندید...گریه کردم...گفت عاقل نباش اشتباه کن...ولی عاشق خودت باش...عاشق...
گفتم گفتم گفتم...اصرار کردم...گفت من تو رو میشناسم...حالا هرچی دلت میخواد بگو من باور نمیکنم...گفتم همون انتقامه؟گفت اره...خری...یه وقتایی یکی باید بهت بگه خر تا تمومش کنی...گفتم من میترسم...گفت نمیترسی فقط خری...گفت فقط عاشق خودت نیستی...گفت هرکی عاشق تو نشه خره...خندید...ومن چشمامو بستم