روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۲۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۸اسفند
وقتی نیستی تکیه میدهم به دیوار...به جای شانه های گرم تو سرد است...به جای گرمی و شیرینی لب های تو گرمی و تلخی سیگار را تجربه میکنم...سعی میکنم فکر نکنم به مرگ...فکر نکنم به مننژیت...با کام اول دود میکنم مننژیت را...کام دوم دود میکند ترس را...با کام سوم دود میکنم خوابهایم را...کام میگیرم و دود میکنم تنهایی هایم را...نبودت را...نبود دستهایت که دست هایم را گرم کند...نبود عشقی که در زبری دستهایت نهفته بود... تکیه میدهم به دیوار سرد و عاشقانه هایم را برایش مینوسم ...دیوار سرد و محکمی که این روز ها جایگزین شانه های استوار تو برایم شده است...بیا و ببین عاشقانه هایم ...وقتی نیستی عاشقانه هایم را دیوار به دوش میکشد...میخواند...سبز میشود از این عشق...از حسرت نبودن هایت...تو این روز ها عاشقانه هایت را برای که میخوانی؟...تپش های محکم قلبت را روی سینه چه کسی ارام میکنی...بوسه بر لب های چه کسی میزنی؟...شیرینی دیدار چه کسی دل گرمت میکند؟...سکوتت را چه کسی میشنود؟ بیا و عاشقانم هایم را بخوان...این دیوار به استواری شانه های مردانه ات نیست...این دیوار فرو میریزد زیر بار دوست داشتن هایم...بیا و در اغوشم بکش...بیا تا باهم بگذرانیم این نگرانی ها را...بیا وترس هایمان را دوباره قسمت کنیم...بیاو کنارم باش...دل گرمم کن...
زیرزمینی
۱۸اسفند
وقتی نیستی تکیه میدهم به دیوار...به جای شانه های گرم تو سرد است...به جای گرمی و شیرینی لب های تو گرمی و تلخی سیگار را تجربه میکنم...سعی میکنم فکر نکنم به مرگ...فکر نکنم به مننژیت...با کام اول دود میکنم مننژیت را...کام دوم دود میکند ترس را...با کام سوم دود میکنم خوابهایم را...کام میگیرم و دود میکنم تنهایی هایم را...نبودت را...نبود دستهایت که دست هایم را گرم کند...نبود عشقی که در زبری دستهایت نهفته بود... تکیه میدهم به دیوار سرد و عاشقانه هایم را برایش مینوسم ...دیوار سرد و محکمی که این روز ها جایگزین شانه های استوار تو برایم شده است...بیا و ببین عاشقانه هایم ...وقتی نیستی عاشقانه هایم را دیوار به دوش میکشد...میخواند...سبز میشود از این عشق...از حسرت نبودن هایت...تو این روز ها عاشقانه هایت را برای که میخوانی؟...تپش های محکم قلبت را روی سینه چه کسی ارام میکنی...بوسه بر لب های چه کسی میزنی؟...شیرینی دیدار چه کسی دل گرمت میکند؟...سکوتت را چه کسی میشنود؟ بیا و عاشقانم هایم را بخوان...این دیوار به استواری شانه های مردانه ات نیست...این دیوار فرو میریزد زیر بار دوست داشتن هایم...بیا و در اغوشم بکش...بیا تا باهم بگذرانیم این نگرانی ها را...بیا وترس هایمان را دوباره قسمت کنیم...بیاو کنارم باش...دل گرمم کن...
زیرزمینی
۱۶اسفند
دکتر ن از دکتر های خیلی با سواد بیمارستان ماست...یه پزشک عمومی که متخصص ها هم به باسوادی قبولش دارن...و البته بد کشیکی...دکتر ن یه مرد با قیافه خیلی ساده و نوع خاصی از طاسی مردهای میانساله...ظاهر سادش منیج عالیش توی اورژانس و اینکه از دکترای با شخصیت بیمارستان ماست باعث میشد که من هردفه تو کشیکم وقتی بااینباشم باوجود بد کشیکیش دوس داشته باشم که دارم کشیک میدم...خیلی چیزا تونستم ازش یاد بگیرم...امروز بخاطر اینکه برخلاف همیشه خیلی خلوت بود وچندتا دکتر مورد دار به اضافه این دکتر ن حضور داشتن...دوستان مورد دار با دکترای مورد دارن گرم گرفتن و منم یکم درس بعدشم رفتم پیش دکتر ن و چندتا سوال پرسیدم....تا اینکه مریضی اوردن با علایم بیماری عفونی و سفر اخیر تایلد...من خندیدم و گفتم دکتر لو نمیداد که از تایلند برگشته...دکتر نگاهی به من کرد و گفت یعنی چی خانم دکتر اتفاقا من رفتم تایلند جای خیلی قشنگیه...چرا فقط شما همینو گرفتی گفتم دکتر شما با خانواده رفتین این مجردی رفته...گفت بله من بهشتم بدون خانمم نمیرم...چقدر خوب اقای دکتر.... پرسیدم اقای دکتر بسلامتی چندتا بچه دارین گفت یه پسر دارم فقط خندیدم و گفتم یکی که کمه دکتر اذیت میشه...گفت اره میدونم ولی خب دیگه...خب دیگش به نظر میومد که خانمش دیگه بچه نمیخواد پرسیدم که دکتر خانمتونم پزشکن گفت بله متخصص پوسته....گفتم به سلامتی...دکتر شما چرا ادامه ندادین..گفت انقدر ماجراش مفصله فقط بهت بگم خانم دکتر که اشتباه کردم...گذشت و رفتم تو پاویون و این مکالمه رو برای بچه ها تعریف کردم...بچه ها گفتن یعنی تو نمیدونی این زنش تهرانه خودش اینجاس...گفتم چه مسخره یعنی چی اخه... گفتن اره بابا همشم به این معروفه که این که زنش پوسته چرا روز به روز داره کچل تر میشه...یاد یکی از اشناها با دقیقا همین خصوصیات میوفتم...اونم اقاهه دکتر از سطح پایین جامه تو شهر زادگاهه که زنش از اعیان و اشراف بوده بچه دار که میشن بچه رو برمیداره و میره پایتخت...عملا زناشویی نمیمونه فقط رابطه مالیه که باقی میمونه...بعد هم که بچه بزرگ میشه اقامت کانادا رو میگیره از ایران میره...هیچوقت طلاق رسمی در کار نبوده ولی زندگی مشترکی هم درکار نبوده...نمیدونم چرا با شرح حال دکتر ن دقیقا یاد همون ادم میوفتم...یه زناشویی ناموفق یه زندگی پادرهوا...یه رابطه مالی...درکنارش یه پزشک باسواد بدون اینکه درگیر زندگی شخصیش باشه داره به مریض هاش میرسه...حتی با این شرایطی دوری از. همسر داره وقار خودشو حفظ میکنه... اینارو نمینویسم تا کسی رو قضاوت کنم چون حتی ماجرای دکتر ن رونمیدونیم چقدرش واقعیته...فقط دارم فکر میکنم به شرایط مختلف...زندگیای مختلف...ادمای مختلف...اینکه زندگی چجوری میگذره...اینکه گاهی ماادما چقدر راحت حدس میزنیم و قضاوت میکنیم بقیه رو...نمشه هیچوقت جای کسی زندگی کرد...البته این واضح و مبرهن است که ناموفق بودن یه زندگی زناشویی همیشه تقصیر مرده...ولی باز هم زندگیا رو نمیشه قضاوت کرد...ولی خب یعنی چی...یکی این سر کشور یکی اونور کشور...چی وجود داره اینجوری؟عشق؟محبت؟کیفیت مال؟چی؟؟؟ بعدا نوشت:جواب کیس داخیلی رو هم گذاشتم
زیرزمینی
۱۶اسفند
دکتر ن از دکتر های خیلی با سواد بیمارستان ماست...یه پزشک عمومی که متخصص ها هم به باسوادی قبولش دارن...و البته بد کشیکی...دکتر ن یه مرد با قیافه خیلی ساده و نوع خاصی از طاسی مردهای میانساله...ظاهر سادش منیج عالیش توی اورژانس و اینکه از دکترای با شخصیت بیمارستان ماست باعث میشد که من هردفه تو کشیکم وقتی بااینباشم باوجود بد کشیکیش دوس داشته باشم که دارم کشیک میدم...خیلی چیزا تونستم ازش یاد بگیرم...امروز بخاطر اینکه برخلاف همیشه خیلی خلوت بود وچندتا دکتر مورد دار به اضافه این دکتر ن حضور داشتن...دوستان مورد دار با دکترای مورد دارن گرم گرفتن و منم یکم درس بعدشم رفتم پیش دکتر ن و چندتا سوال پرسیدم....تا اینکه مریضی اوردن با علایم بیماری عفونی و سفر اخیر تایلد...من خندیدم و گفتم دکتر لو نمیداد که از تایلند برگشته...دکتر نگاهی به من کرد و گفت یعنی چی خانم دکتر اتفاقا من رفتم تایلند جای خیلی قشنگیه...چرا فقط شما همینو گرفتی گفتم دکتر شما با خانواده رفتین این مجردی رفته...گفت بله من بهشتم بدون خانمم نمیرم...چقدر خوب اقای دکتر.... پرسیدم اقای دکتر بسلامتی چندتا بچه دارین گفت یه پسر دارم فقط خندیدم و گفتم یکی که کمه دکتر اذیت میشه...گفت اره میدونم ولی خب دیگه...خب دیگش به نظر میومد که خانمش دیگه بچه نمیخواد پرسیدم که دکتر خانمتونم پزشکن گفت بله متخصص پوسته....گفتم به سلامتی...دکتر شما چرا ادامه ندادین..گفت انقدر ماجراش مفصله فقط بهت بگم خانم دکتر که اشتباه کردم...گذشت و رفتم تو پاویون و این مکالمه رو برای بچه ها تعریف کردم...بچه ها گفتن یعنی تو نمیدونی این زنش تهرانه خودش اینجاس...گفتم چه مسخره یعنی چی اخه... گفتن اره بابا همشم به این معروفه که این که زنش پوسته چرا روز به روز داره کچل تر میشه...یاد یکی از اشناها با دقیقا همین خصوصیات میوفتم...اونم اقاهه دکتر از سطح پایین جامه تو شهر زادگاهه که زنش از اعیان و اشراف بوده بچه دار که میشن بچه رو برمیداره و میره پایتخت...عملا زناشویی نمیمونه فقط رابطه مالیه که باقی میمونه...بعد هم که بچه بزرگ میشه اقامت کانادا رو میگیره از ایران میره...هیچوقت طلاق رسمی در کار نبوده ولی زندگی مشترکی هم درکار نبوده...نمیدونم چرا با شرح حال دکتر ن دقیقا یاد همون ادم میوفتم...یه زناشویی ناموفق یه زندگی پادرهوا...یه رابطه مالی...درکنارش یه پزشک باسواد بدون اینکه درگیر زندگی شخصیش باشه داره به مریض هاش میرسه...حتی با این شرایطی دوری از. همسر داره وقار خودشو حفظ میکنه... اینارو نمینویسم تا کسی رو قضاوت کنم چون حتی ماجرای دکتر ن رونمیدونیم چقدرش واقعیته...فقط دارم فکر میکنم به شرایط مختلف...زندگیای مختلف...ادمای مختلف...اینکه زندگی چجوری میگذره...اینکه گاهی ماادما چقدر راحت حدس میزنیم و قضاوت میکنیم بقیه رو...نمشه هیچوقت جای کسی زندگی کرد...البته این واضح و مبرهن است که ناموفق بودن یه زندگی زناشویی همیشه تقصیر مرده...ولی باز هم زندگیا رو نمیشه قضاوت کرد...ولی خب یعنی چی...یکی این سر کشور یکی اونور کشور...چی وجود داره اینجوری؟عشق؟محبت؟کیفیت مال؟چی؟؟؟ بعدا نوشت:جواب کیس داخیلی رو هم گذاشتم
زیرزمینی
۱۱اسفند
اول نوشت بی ربط:نمیدونم چرا ولی از شنیدن اینکه دلش برام تنگ نشده ناراحت میشم...حالا دیگه میدونم که بعضی ادمها هیچوقت دلتنگ نمیشن.. انتظارندارم دلش برام تنگ بشه ولی از اینکه نمیگه هرازگاهی یادمن میوفته ناراحت میشم واسه ما دخترا مرد معنای جدایی از مردانگی و نرینگی داره....نمیدونم شاید هم برای من فرق میکنه...برای من مرد یعنی پشتوانه....یه محافظ... یه تکیه گاه....عاقل مرد....مردیعنی وقتی تو تنگنا قرارمیگیرم پشتم دربیادو مواظبم باشه...مشکلاتمو حل کنه...مرد یعنی کسی که همیشه یه راه حل داره....یعنی کسی که هیچوقت مستاصل نمیشه.... سالها پیش شوهرخواهرم بهم گفت یه مرد باهوش پیدا کن...هیچوقت برات مهم نباشه تحصیلاتش چقدره...ثروتش چقدره...سالها پیش فهمیدن این حرف کمی سخت بود...ولی زندگی بهم یاد یاد داد عاقل بودن یه مرد همونقدر که میتونه باعث خوشبختی بشه میتونی از هوشش برای ازار ادم هم استفاده کنه...با تمام این حرفا من مرد عاقل رو ترجیح میدم... ماجرای خانم س ادامه پیدا کرد...اقای دکتر دندوندون پزشک یه بیمار روانی از اب دراومد...البته خانم س هم کم بی تقصیر نبود...اقای دکتر وقتی جواب رد س رو میشنوه میگه دیوونه میشه...پا میشه و میاد بیمارستان و جلوی همه پرسنل دنبال س راه میوفته و حرف میزنه...خانم س رو تهدید میکنه که باید باهام بیای بیرون...خانم س هم میترسه و میره بیرون باهاش... دکتر از باهم بودنشون عکس و فیلم میگیره و میبوستش صداشو ضبط میکنه و تهدیدش میکنه که من به خونوادت میگم که ما با هم رابطه داشتیم...رابطه س..ک..س..ی ...خلاصه بعد از کلی همفکری با ادمای مختلف س به این نتیجه میرسه که اگه بیمارستان اومد تحویل حراستش بده که میده...میگم خب عکس با حجاب و مانتو و ایناس...میگه نه رفتم مطبش شالمو در اوردم...میگم خب مانتو که تنت بود...میگه نه مانتومو در اوردم...میگم خب طوری نیس خب نبوسیدیش...میگه به زور بوسیدم...من دیگه هیچی ندارم که بگم...پیام های عاشقانه و تهدید امیز و دیگه خلاصه همه چی دکتر ادامه میاد...تا اینکه یه روز که با هم کشیک بودیم س اومد و گفت معلوم نیس از کجا دکتر شماره خونشون رو پیدا کرده و به باباش کلی حرف زده که ما رابطه داشتیم و این دختر شما یه دوس پسری داره که داره تهدیدش میکنه که نمیذاره ما با هم باشیم...حالا این وسط دوس پسر خانم نه پا میشه بیاد شهر غریب نه راه حل قاطعی میده...اصلا انگار هیچ کاری نمیتونه بکنه جز اینکه هی بگه دوست دارم مثل پسر بچه ها...نمیدونم...والا واسه من این مردونگی خیلی کمه...یا اصلا مردونگی نیس...تو کاری بکنی که دختری که این همه ساله باهات بوده بره با یه پسر دیگه و این فکر توی ذهنش به وجود بیاد که اگه دوس پسر نشد خب دکرو تو اب نمک نگه دارم که شاید این بشه...و دوست پسر انقدر بی بخاره که توی این همه سال سعی نکرده که بره جلو و رابطشونو شاید رسمی کنهخانم س از ترس بابای متعصب و شاید متحجرش بلند میشه و میره شهر زادگاه...این وسط گوشیشو خاموش میکنه و با گوشی مادرش به من زنگ میزنه که خبری از خودش به من بده تا من به دوس پسر بدم...وسایلی که دوس پسر براش خریده بوده من رفتم و پس فرستادم...خلاصه اینکه میخوام بگم این وسط سعی کردم دوستانه کمکش کنم تا مشکلش حل بشه...س زنگ میزنه میگه تمام چیزایی که درمورد دوس پسر هرچی نوشتی رو پاک کن خب اصلا معنی حرفشو نفهمیدم و گذاشتم پای بیشعوریش...گذاشت و با پدرش اومد شهر غریب...من رفتم که به پدرش خوش امد بگم که برگشته بهم میگه جلوی بابام روسری بزن توخونه خودم برای خودم تعیین تکلیف میکنه؟من جلوی بابای تو که همسن بابای خودمو روسری بزنم؟؟؟یعنی چی؟؟؟باباش شروع میکنه به حرف زدن...ما یه شماره جدید برای س گرفتیم که قراره به هیچکس نده وااااااات؟؟؟؟کل خونواده شما رو گوشی من زنگ میزنن وقتی س رو پیدا نمیکنن اونوقت حتی شمارره رو به من نده؟؟؟بعد ادامه میده که من به س گفته از تجربیات هم یاد بگیرید(با اشاره به من)واااااات؟؟؟من از گندایی که دختر شما زده عبرت میگیرم....ادامه میده که چرا این اتفاق برای ما باید بیوفته که خیلی خونواده معصبی داریم....خب معلومه دیگه وقتی دخترتو انقدر محدود میکنی با فکر غیرت هر کاری ممکنه بکنه...چرا نمیمونی باهم برید بیمارستان و بیاید؟؟؟خب من کله سحر میرم بیمارستان دختر تو مشکل داره خب بیدار بشه با من بیادانقدر واسه چرت و پرتای باباش عصبانی شدم که میخواستم اتیش بگیرم...خاک بر سر خودتو دخترت که انقدر نمیفهمین...دختر تو گند میزنه من مقصرم؟؟؟عصبااااانییییییییی میشم...من هر غلطی هم که بکنم حداقل یکی از اعضای خونوادم در جریان قرار میگیرنخانم س از دوستای عزیز منه...ولی الان واقعا از دستش عصبانی ام
زیرزمینی
۱۱اسفند
اول نوشت بی ربط:نمیدونم چرا ولی از شنیدن اینکه دلش برام تنگ نشده ناراحت میشم...حالا دیگه میدونم که بعضی ادمها هیچوقت دلتنگ نمیشن.. انتظارندارم دلش برام تنگ بشه ولی از اینکه نمیگه هرازگاهی یادمن میوفته ناراحت میشم واسه ما دخترا مرد معنای جدایی از مردانگی و نرینگی داره....نمیدونم شاید هم برای من فرق میکنه...برای من مرد یعنی پشتوانه....یه محافظ... یه تکیه گاه....عاقل مرد....مردیعنی وقتی تو تنگنا قرارمیگیرم پشتم دربیادو مواظبم باشه...مشکلاتمو حل کنه...مرد یعنی کسی که همیشه یه راه حل داره....یعنی کسی که هیچوقت مستاصل نمیشه.... سالها پیش شوهرخواهرم بهم گفت یه مرد باهوش پیدا کن...هیچوقت برات مهم نباشه تحصیلاتش چقدره...ثروتش چقدره...سالها پیش فهمیدن این حرف کمی سخت بود...ولی زندگی بهم یاد یاد داد عاقل بودن یه مرد همونقدر که میتونه باعث خوشبختی بشه میتونی از هوشش برای ازار ادم هم استفاده کنه...با تمام این حرفا من مرد عاقل رو ترجیح میدم... ماجرای خانم س ادامه پیدا کرد...اقای دکتر دندوندون پزشک یه بیمار روانی از اب دراومد...البته خانم س هم کم بی تقصیر نبود...اقای دکتر وقتی جواب رد س رو میشنوه میگه دیوونه میشه...پا میشه و میاد بیمارستان و جلوی همه پرسنل دنبال س راه میوفته و حرف میزنه...خانم س رو تهدید میکنه که باید باهام بیای بیرون...خانم س هم میترسه و میره بیرون باهاش... دکتر از باهم بودنشون عکس و فیلم میگیره و میبوستش صداشو ضبط میکنه و تهدیدش میکنه که من به خونوادت میگم که ما با هم رابطه داشتیم...رابطه س..ک..س..ی ...خلاصه بعد از کلی همفکری با ادمای مختلف س به این نتیجه میرسه که اگه بیمارستان اومد تحویل حراستش بده که میده...میگم خب عکس با حجاب و مانتو و ایناس...میگه نه رفتم مطبش شالمو در اوردم...میگم خب مانتو که تنت بود...میگه نه مانتومو در اوردم...میگم خب طوری نیس خب نبوسیدیش...میگه به زور بوسیدم...من دیگه هیچی ندارم که بگم...پیام های عاشقانه و تهدید امیز و دیگه خلاصه همه چی دکتر ادامه میاد...تا اینکه یه روز که با هم کشیک بودیم س اومد و گفت معلوم نیس از کجا دکتر شماره خونشون رو پیدا کرده و به باباش کلی حرف زده که ما رابطه داشتیم و این دختر شما یه دوس پسری داره که داره تهدیدش میکنه که نمیذاره ما با هم باشیم...حالا این وسط دوس پسر خانم نه پا میشه بیاد شهر غریب نه راه حل قاطعی میده...اصلا انگار هیچ کاری نمیتونه بکنه جز اینکه هی بگه دوست دارم مثل پسر بچه ها...نمیدونم...والا واسه من این مردونگی خیلی کمه...یا اصلا مردونگی نیس...تو کاری بکنی که دختری که این همه ساله باهات بوده بره با یه پسر دیگه و این فکر توی ذهنش به وجود بیاد که اگه دوس پسر نشد خب دکرو تو اب نمک نگه دارم که شاید این بشه...و دوست پسر انقدر بی بخاره که توی این همه سال سعی نکرده که بره جلو و رابطشونو شاید رسمی کنهخانم س از ترس بابای متعصب و شاید متحجرش بلند میشه و میره شهر زادگاه...این وسط گوشیشو خاموش میکنه و با گوشی مادرش به من زنگ میزنه که خبری از خودش به من بده تا من به دوس پسر بدم...وسایلی که دوس پسر براش خریده بوده من رفتم و پس فرستادم...خلاصه اینکه میخوام بگم این وسط سعی کردم دوستانه کمکش کنم تا مشکلش حل بشه...س زنگ میزنه میگه تمام چیزایی که درمورد دوس پسر هرچی نوشتی رو پاک کن خب اصلا معنی حرفشو نفهمیدم و گذاشتم پای بیشعوریش...گذاشت و با پدرش اومد شهر غریب...من رفتم که به پدرش خوش امد بگم که برگشته بهم میگه جلوی بابام روسری بزن توخونه خودم برای خودم تعیین تکلیف میکنه؟من جلوی بابای تو که همسن بابای خودمو روسری بزنم؟؟؟یعنی چی؟؟؟باباش شروع میکنه به حرف زدن...ما یه شماره جدید برای س گرفتیم که قراره به هیچکس نده وااااااات؟؟؟؟کل خونواده شما رو گوشی من زنگ میزنن وقتی س رو پیدا نمیکنن اونوقت حتی شمارره رو به من نده؟؟؟بعد ادامه میده که من به س گفته از تجربیات هم یاد بگیرید(با اشاره به من)واااااات؟؟؟من از گندایی که دختر شما زده عبرت میگیرم....ادامه میده که چرا این اتفاق برای ما باید بیوفته که خیلی خونواده معصبی داریم....خب معلومه دیگه وقتی دخترتو انقدر محدود میکنی با فکر غیرت هر کاری ممکنه بکنه...چرا نمیمونی باهم برید بیمارستان و بیاید؟؟؟خب من کله سحر میرم بیمارستان دختر تو مشکل داره خب بیدار بشه با من بیادانقدر واسه چرت و پرتای باباش عصبانی شدم که میخواستم اتیش بگیرم...خاک بر سر خودتو دخترت که انقدر نمیفهمین...دختر تو گند میزنه من مقصرم؟؟؟عصبااااانییییییییی میشم...من هر غلطی هم که بکنم حداقل یکی از اعضای خونوادم در جریان قرار میگیرنخانم س از دوستای عزیز منه...ولی الان واقعا از دستش عصبانی ام
زیرزمینی
۰۵اسفند
بعد از مدتها باز با دیدن یه مریض اشک توی چشمام جمع شد...بیمارخانم 45ساله که خیلی بیشتر به نظر میرسید...زیبا بود...مریض جدیده و نزدیک اومدن دکتره...تند و تند شرح حال میگیرم...عفونت پای امپوته شده _چرا پاش رو قطع کردن؟دیابت داشت؟ _نه بچه بود دچار ضربه به پا میشه و پاش کج رشد میکنه و یه پا کوتاه تر میشه(شکستگی صفحه رشد)ازدواج میکنه بچه دار میشه بچه هاشو شوهر میده تصمیم میگیره پاشو عمل کنه...پروتز براش گذاشته میشه یک سال بعد به دلیل عفونت شدید پا از بالای ران امپوته میشه یک ماه بعد سکته میکنه و از اون به بعد یه طرف بدنش تقریبا فلجه حرف به سختی میزنه و داروی ضد تشنج میخوره... تاسف میخورم...اشتباه ما پزشکا به طرز اسفناکی باعث تغییر و نابودیه زندگی این زن شده...زنی زیبا مادر و مهربان...یک زن دوست داشتنی خجالتی...اشک توی چشمام جمع میشه...متنفرمیشم از خودم و رشتم و تمام این اشتباهات غیرقابل جبرا
زیرزمینی
۰۵اسفند
بعد از مدتها باز با دیدن یه مریض اشک توی چشمام جمع شد...بیمارخانم 45ساله که خیلی بیشتر به نظر میرسید...زیبا بود...مریض جدیده و نزدیک اومدن دکتره...تند و تند شرح حال میگیرم...عفونت پای امپوته شده _چرا پاش رو قطع کردن؟دیابت داشت؟ _نه بچه بود دچار ضربه به پا میشه و پاش کج رشد میکنه و یه پا کوتاه تر میشه(شکستگی صفحه رشد)ازدواج میکنه بچه دار میشه بچه هاشو شوهر میده تصمیم میگیره پاشو عمل کنه...پروتز براش گذاشته میشه یک سال بعد به دلیل عفونت شدید پا از بالای ران امپوته میشه یک ماه بعد سکته میکنه و از اون به بعد یه طرف بدنش تقریبا فلجه حرف به سختی میزنه و داروی ضد تشنج میخوره... تاسف میخورم...اشتباه ما پزشکا به طرز اسفناکی باعث تغییر و نابودیه زندگی این زن شده...زنی زیبا مادر و مهربان...یک زن دوست داشتنی خجالتی...اشک توی چشمام جمع میشه...متنفرمیشم از خودم و رشتم و تمام این اشتباهات غیرقابل جبرا
زیرزمینی
۰۵اسفند
رفتم برای خونواده خرید کادو ها ی عید کردم...دارم راهمو به سمت ایستگاه تاکسی ادامه میدم....هوا خیلی خوب و بهاری شده _ببخشید من فقط بخاطر شما ایستادم...ماشینمو جای خلاف پارک کردم... برمیگردم نگاهش میکنم یه پسر با حداقل ده سانت ریش...ابرو های برداشته...قدشم از من کوتاه تره به راهم ادامه میدم _ببخشد من مال این شهر نیستم غریبم میخواستم چند لحظه وقتتون رو بگیرم _خواهش میکنم بفرمایید برید لطفا _اگه کسی توزندگیتون هست تا من برم _نه ولی دل م نمیخواد از شما شماره بگیرم _چرا؟میشه صبر کنید می ایستم و میگم بفرمایید _امممم....یه راست برم سر اصل مطلب؟ _بله _میخواستم اگه بشه شمارتونو داشته باشم نه _من مال اینجا نیستم _مال کجایی؟ _شهرزادگاه خندم میگیره...اصل و نصبشو میپرسم...میفهمه منم مال شهر زادگاهم....حالا ایستادیم پشت چراغ قرمز سرچهارراه و داریم حرف میزنم _ببخشید ولی خیلی بدجا ایستادیم _منم خواهرزادم تو ماشین خوابه وگرنه خودم میرسوندمتون...میشه بیاین اینور یادم میوفته چند وقتیه با همخونه و دماغ عملی جمع نشدیم دور هم یکی رو مزاحمی زنگ بزنیم بذاریم سر کار _میگم میخواین شمارتونو به من بدین و برین میگه نه من شمارمو به کسی نمیدم یعنی پهن شدم وسط چهارراه از خنده...خو لامصب تو اگه نمیخوای شماره بدی پس چرا میوفتی دنبالم...گفتم باشه و راهم رو ادامه دادم....میوفته دنبالم و میگه چرا انقدر زود بهت برمیخوره بابا ماها که اینجوری نیستیم یه دقه وایسا...به راههم ادامه میدم و با رراننده تاکسی سر مسیر حرف میزنم... _باشه شمارمو بزن بعد برو راننده تاکسی میگه دونفرید میگم نه و سوار میشم و تاکسی راه میوفته
زیرزمینی
۰۵اسفند
رفتم برای خونواده خرید کادو ها ی عید کردم...دارم راهمو به سمت ایستگاه تاکسی ادامه میدم....هوا خیلی خوب و بهاری شده _ببخشید من فقط بخاطر شما ایستادم...ماشینمو جای خلاف پارک کردم... برمیگردم نگاهش میکنم یه پسر با حداقل ده سانت ریش...ابرو های برداشته...قدشم از من کوتاه تره به راهم ادامه میدم _ببخشد من مال این شهر نیستم غریبم میخواستم چند لحظه وقتتون رو بگیرم _خواهش میکنم بفرمایید برید لطفا _اگه کسی توزندگیتون هست تا من برم _نه ولی دل م نمیخواد از شما شماره بگیرم _چرا؟میشه صبر کنید می ایستم و میگم بفرمایید _امممم....یه راست برم سر اصل مطلب؟ _بله _میخواستم اگه بشه شمارتونو داشته باشم نه _من مال اینجا نیستم _مال کجایی؟ _شهرزادگاه خندم میگیره...اصل و نصبشو میپرسم...میفهمه منم مال شهر زادگاهم....حالا ایستادیم پشت چراغ قرمز سرچهارراه و داریم حرف میزنم _ببخشید ولی خیلی بدجا ایستادیم _منم خواهرزادم تو ماشین خوابه وگرنه خودم میرسوندمتون...میشه بیاین اینور یادم میوفته چند وقتیه با همخونه و دماغ عملی جمع نشدیم دور هم یکی رو مزاحمی زنگ بزنیم بذاریم سر کار _میگم میخواین شمارتونو به من بدین و برین میگه نه من شمارمو به کسی نمیدم یعنی پهن شدم وسط چهارراه از خنده...خو لامصب تو اگه نمیخوای شماره بدی پس چرا میوفتی دنبالم...گفتم باشه و راهم رو ادامه دادم....میوفته دنبالم و میگه چرا انقدر زود بهت برمیخوره بابا ماها که اینجوری نیستیم یه دقه وایسا...به راههم ادامه میدم و با رراننده تاکسی سر مسیر حرف میزنم... _باشه شمارمو بزن بعد برو راننده تاکسی میگه دونفرید میگم نه و سوار میشم و تاکسی راه میوفته
زیرزمینی