روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۳۰ مطلب با موضوع «کوتاه نوشت» ثبت شده است

۲۸آبان

پنجره رو باز کردم و هوا عالی بود و گفتم یعنی میشه الان بگه بیا بریم بیرون...سر که برگردوندم گوشیم چراغ میزد گفت چهارتا کوچه اونورترم.حاضر میشی؟

بال در اوردم دودقه اماده شدم و دم در بودم...هرچند اون همیشه خیلی حرف میزنه و دوست داره حرف بزنه ولی حالا من بعد از مدتها سکوت حرف زدم و حرف زدم...

گفتم کاش یکی بیاد و بگه نترس...یکی که بغلم کنه...اومد...بغلم کرد...گفت نترس...وقتی افاقه نکرد...فحش داد...وقتی گفتم ما دوتا احمقیم خندید...گفت نترس نترس نترس...گفتم اشتباه اشتباهه اشتباههه...فحش داد...زد تو سرم...خندید...گریه کردم...گفت عاقل نباش اشتباه کن...ولی عاشق خودت باش...عاشق...

گفتم گفتم گفتم...اصرار کردم...گفت من تو رو میشناسم...حالا هرچی دلت میخواد بگو من باور نمیکنم...گفتم همون انتقامه؟گفت اره...خری...یه وقتایی یکی باید بهت بگه خر تا تمومش کنی...گفتم من میترسم...گفت نمیترسی فقط خری...گفت فقط عاشق خودت نیستی...گفت هرکی عاشق تو نشه خره...خندید...ومن چشمامو بستم

زیرزمینی
۱۰آبان

این روزا خیلی زیاد با خواهرم حرف میزنم...مثل اون وقتایی که طلاق گرفته بود یا هنوز مجرد بود...حرف از هر وری...بدون دلخوری...درددل...

بودن یه بزرگتر که بشه باهاش حرف زد خیلی خوبه

دیروز اونجا هالووین بوده و کلی عکس و فیلم از خودشون و بچه هاشون و دوستاشون فرستادن...باحال بود

پینوشت:بالاخره انقدر غر زدم که صدای دوستای صمیم هم دراومد

زیرزمینی
۰۴آبان

چه رازی توی جمعه عصر های پاییز هست که ادم هوس عاشقی میکنه؟

زیرزمینی
۲۹مهر

الان توی اولین باروز پاییزی اینجا واقعا من باید بشینم تومو غدد بزاقی بخونم؟؟؟

نخیر باید عشقم بیاد دنبالم ببرم یه کافه خوشگل رو به بارون برام افاگاتو بخره با چیز کیک بگه بخور گوشت بشه به تنت تو اصلا چاق نیستی فقط زیادی واضحی...اخرشم برام یه استیک بخره ولی پولم نداشت به چیپس و پنیرم قانعم

پی نوشت:نمیدونم چرا یهو یاد این قضیه افتادم...یه روز یه مریض داشتم تو بخش که دفه دوم بود مریض من میشد یبار داخلی و حالا دوباره عفونی...مریض یه خانم مسن بود که با شوینده خودکشی کرده بود و زنده مونده بود و یه مدت بعدش سکته مغزی کرده بود....فکر کنید یه ادم مسن فلج و نتونه چیزی بخوره و بدنش هم پرعفونت باشه...روز اخر که دیگه میخواست ترخیص بشه موقع ویزیتش صداهایی از دهنش درمیورد چون نمیتونست صحبت کنه و من انقدر انقدرانقدر ناراحت شدم که با پرونده رفتم تو اتاق جفتی و های های های گریه کردم...حالا اتاق جفتی اتاق خصوصیمون بود که مادر یکی از استادامون بستری بود...اونم یه خانم مسنی بود...دید من حین گریه دارم پرونده مینویسم و دارم تمام زورمو میزنم اشکم نریزه...لبخند زد بهم یه دستمال کاغذی داد و گفت ناراحت نباش...همین...هیچ چیز دیگه نگفت و نپرسید...الان دارم فکر میکنم اگه من جای اون خانمه بودم حتما فکر میکردم من سرطان گرفتم و این اینترنه از غم من گریه میکنه...ولی هیچی نگفت...صبح موقع راند هم هیچی به استادم نگفت(نمیدونم چرا فکر میکردم به استادم میگه)اخه من از گریه خفه بشم و بمیرمم نه دماغم قرمز میشه نه چشمام...فقط اون زمان که تو بچگی شکست عشقی خورده بودم صبحا از زور گریه شب قبلش انقدر پلکام ورم میکرد که انگار پشه زده و به زور یخ و اب سرد یکم ورمشو میخوابوندم که تو دانشگاه ابروم نره

زیرزمینی
۲۸مهر

بنظرتون اگه بچه ها میدونستن و میفهمیدن لبخندشون چقدر ادم ها رو خوشحال و امیدوار به زندگی میکنه چی میشد؟

زیرزمینی
۲۷مهر

خب دارم به این نتطیجه میرسم که طیبه راس میگفت و پاییز فصل مزخرفیه....

اولا که ما هیچوقت تو این فصل تو شهرزادگاه شرجی نداشتیم که حالا داریم....

دوما اینکه هربار فیلمای بچه خواهرمو میبینم میخوام بزنم زیرگریه و دوس دارم بغلش کنم و خودمم نمیدونم چرا باید به بچه ای که هیچوقت ندیدمش هیچوقتم شاید نبینمش و هیچ نقشی تو زندگیش ندارم چرا باید این حسو داشته باشم...

کاش امسال خیلی بارون بزنه...خیلی خیلی زیاد...

هرچقدرم اشک تو چشمام جمع بشه حرص بخورم عصبانی بشم و هر کوفت و زهرمار دیگه ایمن تصمیم گرفتم که قوی باشم و ادامه بدم


پی نوشت:دوست عزیزی که اینجارو میخونی و واسه من جینگولی جات نخریدی ...خواستم بهت بگم خودم جینگولی جات از تهران سفارش دادم برام بیاد...بعدم خودمو سوپرایز کنم...اخرشم خودمو بغل کنم ماچ کنم بگم قربون اون دماغ کوفته ایت که من عاشقشم...والا

پی نوشت:بیچاره رفیق هراز چند گاهی سوپرایزی یه چیزی برام میفرسته چون میدونه دوس دارم

پی نوشت:معلومه درسا خیلی فشار میارن یا بیشتر توضیح بدم؟

زیرزمینی
۱۱مهر

تاحالا مشورت های دکتر هلاکویی رو شنیدین؟نظرتون چیه؟

بعدا نوشت:اینکه این سوالو پرسیدم این بود که جدیدا خیلی ویسای گفتگو توی برنامه رادیوییش رو توی یوتیوب شنیدم و داستان هایی که مردم از زندگیشون تعریف میکردن برام جالب بود...لحن برخورد و جواب دادنش رو اصلا دوست نداشتم چون ادمایی که مستاصل شدن تو زندگیشون و از یک مشاور کمک میخوان اول از هرچیزی میخوان شنیده بشن...دوم همدردی میخوان برای اروم شدن...سوم راهنمایی...

گفتن اینکه یه ادم بردرلاینه ...هستریونیکه یا اسکیزو و بایپلاره چه فایده داره؟زدن برچسب بیماری که تو از نظر کتگوری که هر چندسال عوض میشه توی کدوم دسته ای چه فایده ای داره؟ادمها میخوان که زندگی کنن...زندگی بهتری داشته باشن و به خودشون و بقیه کمتر اسیب بزنن...نمیدونم از نظر من که اهمیتی نداره این چیزا

از ادم ها میخواد که روابط عاطفیشون برپایه منطق باشه...من نمیدونم شاید برای غربی ها جواب بده ولی مسلما برای ما جواب نمیده...مثلا تو فیلم جدایی نادر از سیمین.نادر خودشو مسئول میدونه که از پدرپیرش که حالا دچار الزایمر شده مراقبت کنه ولی سیمین نه...برای ما این دلیل که اون ادم روزی پدر ما بوده و از ما محافظت کرده حالا چه خوب چه بد کافیه تا بخوایم چند سال از زندگیمونو به پای اون بذاریم ولی هلاکویی میگه این کار هیچ فایده ای نداره و این اسیب به ما میزنه...میگه پدر مادر ها وظیفه اشون بوده مارو رشد بدن و از ما مواظبت کنن ولی ما همچین وظیفه ای در قبال اون ها نداریم...

میگه خانواده و ازدواج یه قرارداده برای رفع نیاز های جنسی و تولید مثل...و این حرف به نظر من مسخره است...میگه اگه قرار نیست بچه ای در کار باشه شما میتونین باهم زندگی کنید و ازدواج نکنید و هر موقع یکی از طرفین خواست بره طرف مقابل عاقلانه بپذیره...

هلاکویی ادم بسیار باسوادیه و در مورد همه این چیزا درس خونده و خیلی مطلع هست و خیلی وقتا هم حرفاش راهنماست و من اصلا نمیتونم به تخصصش ورود کنم ولی چیزی که خیلی توجه منو جلب کرد این بود که راهنماییهاش چقدر مفید برای ایرانیهای مهاجر مفید و برای ایرانی های داخل ایران بی فایده است...نمیدونم من که دلم نمیخواد چیزیو که باهاش بزرگ شدم عوض کنم...اره فرهنگ ما خیلی جاها ایراد داره ولی یه جاهاییش هم خوبه...همش بد نیست

این مدت که به حرفای این گوش میدادم میدیدم که چقدر خواهرم مثل حرفای اون عمل میکنه...چیزی که توی غرب خیلی عادیه برای ما خیلی ناراحت کننده است...مثلا چیزی که ما میگیم گستاخانه جواب بزرگتر رو دادن توی فرهنگ اونا میشه روراست بودن...و اینکه چقدر ایرانیای مهاجر برخلاف تصور زندگی ارومشون توی خارج چقدر دچار تلاطم های احساسی میشن...

خلاصه از تمام این حرفاکه بگذریم البته خیلی مفصل تره ولی وقت ندارم بنویسم...مرسی از تموم ادم هایی که برام نظر گذاشتن چون منم مثل شما 70_80درصد حرفاش به مذاقم خوش نیومد و میخواستم ببینم مشکل از منه یا نه...

ولی شنیدن داستان زندگی ادم ها و گاهی زوایای مخفی زندگیشون خیلی جذابه

زیرزمینی
۰۶مهر

متنفرم از زن بودن...دختر بودن...متنفرم از تمام هرمون های زنانه...تمام چیزهایی که اون کروموزم ایکس لعنتی به ادم میده یا از ادم میگیره

زیرزمینی
۰۶مهر

صبح جمعه پاییز منو یاد تو میندازه...پر از نور...پر از سبزی...پر از هوایی که ادم مور مورش میشه...پر از عشق و لبخند...

زیرزمینی
۱۲مرداد
شما بی رحمانه به ادم ها میگید که عاشقشون هستید و...از یه جایی به بعد خودخواهی وارد رابطه عاشقانه میشه و همه چیو بهم میزنه...خودخواهی ها عشقو از بین میبره و روابط عاشقانه رو به پایان میرسونه و گاهی اونقدر زیاد میشه که نفرت و جایگزین عشق میکنه
زیرزمینی