روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۷۶ مطلب با موضوع «کتاب نوشت» ثبت شده است

۰۸آبان

ازش میپرسم درمانش چطوره چور جواب داده؟میگه خیلی خوب و راضیه نمیپرسه ولی میگم من میزون نیستم زیاد گریه میکنم نا امید و کرختم.دوست ندارم حرف بزنم دوست ندارم برم بیرون.کنجکاوی نمیکنه...میدونم الان چه حالی داره و میدونم که حق داره...بحثو عوض میکنم میگم یالوم رو میشناسی؟

میگه نه

میگم چطو تو که عادت به خوندن کتابای سخت داری

میگه نه مثلا چی؟

میگم تولستوی مارکز

میگه اینا که سخت نیست پایه ادبیاته

میگم فلسفه دوس داری؟

فیلسوف ها رو برام میگه یه چیز کلی از هرکدوم

میگم من از فلسفه بدم میاد چون نمیفهممش...من فقط بلدم درس بخونم...میگم مسخ رو خوندی.؟

میگه اره کافکا دوس داری؟

میگم مسخ خیلی سخت بود و با بدبختی خوندمش

میگه خاک بر سرم اون که خیلی اسونه

میگم این چیزا برا من سخته...هوشم کافی نیس برای فهمیدنش...با یأس ادامه میدم من فقط بلدم درس بخونم

میگه اره درستو بخون.

نمیدونم ناامیدی و پوچی رو توی حرفام نفهمیده؟!

میگمتو هاینریش بل هم میخوندی

میگه اره ولی خوشم نمیاد

میگم یه روز بخوام برات کتاب بخرم اصلا نمیشناسم سلیقتو

میگه تو همون درستوبخون بسه

میگم اره...میخوام بعد از تخصصم برم لیسانس فلسفه یا روانشناسی بخونم

میگه تو الان گفتی فلسفه دوس نداری

گفتم اره

گفت پس چرا میخوای بخونی؟

میگم نمیدونم شاید اسمش چالشه یا خودازاری...شایدم به قول یکی از دوستان دارم انتقام یه چیزی که نمیدونم چیه رو از خودم میگیرم

میگه چی

میگم نمیدونم

نمیگم خوندن کتاب عقاید یک دلقک پشت بندش وقتی نیچه گریست چقدر یاس منو بیشتر کرده...نگاه انتقادی و تفکر به چیزهایی که جواب هاشون مطلق نیست و نسبیه و در طی زمان تغییر میکنه منو خیلی گیج میکنه

نمیگم تمام اون حس های پر از پوچی و بی فایدگی برگشته...مدتی بود حسشون نمیکردم ولی باز برگشته...صبر چیزیه که من ندارم

تلاشه برویر برای وادار کردن نیچه به حرف زدن و به زبان اوردن افکار و احساساتش بدون تفکر و اموزشی که یالوم برای لزوم حرف زدن توی کتاب میده...واسه من برعکس میشه...کمتر دوس دارم از خود واقعیم حرف بزنم احساسات و افکارم رو به زبون بیارم...ترجیح میدم مثل نیچه درد و رنج سکوت و تنهایی و انزوا رو انتخاب کنم...چیزی که تا همین چند سال پیش باهاش میجنگیدم...

نگاه انتقادی دلقک به همه چی بیشتر به من نوید دهنده پوچ بودن همه چی و زندگی و دنیاس...به قول نیچه زندگی جرقه ای بین دو تباهیه...

خیلی زیاد دوست داشتم برم یه کافه بشینم روبروی یه دوست و در مورد کتاب وقتی نیچه گریست و عقاید یک دلقک حرف بزنیم و تبادل نظر کنیم...دلم میخواست یه نفر میفهمید من هوشم چقدره؟تلاشم چقدره؟اعتماد به نفسم چقدره؟و بهم بگه ایا کار مفیدی تو زندگیم کردم تا حالا یا نه؟بهم بگه دارم چکار میکنم ؟انتقام چیو از کی میگیرم؟کجای راهو اشتباه اومدم؟

به قول نیچه ما باید سرنوشتمون رو بپذیریم ولی قبل از اون باید انتخابش کنیم

تمام مدتی که کتاب رو میخوندم داشتم فکر میکردم که نیچه میدونست یه نازی میشه و در درد و رنج ادماهای زیادی از جمله خودش سهیم میشه؟برویر میدونه به عنوان یه یهودی اینده ای پر از رنج در جنگ جهانی خواهد داشت و فرزندان و نوه هاش کوره های ادم سوزی سرنوشتشون میشه؟میدونه روزی میرسه که زندگی انقدر سخت میشه که فرزندانش با رنج فقط زنده میمونن و نمیتونن افکار فلسفی و پزشکی داشته باشن...وسطهای کتاب که اسم هرکدوم از اشخاص رو تو ویکی پدیا سرچ میکنم و سرگذشتشون رو میخونم به این چیزها فکر میکنم...خودم هم نمیدونم چرا...شاید من هم مثل بریورو نیچه بیشتر از هرچیزی از مرگ میترسم و هم راه دلقک دین رو به مسخره میگیرم...مرگ و ترس از تنهایی...ترس های عمیق ادمی که توی این دوتا کتاب بهش توجه شده...نگاه انتقادی دلقک به جامعه و زندگی...


پی نوشت:درمورد این دوکتاب سعی کردم با سه نفر حرف بزنم...یکی مسخره ام کرد...یکی گفت نخونده... یکی دیگه گفت که هر دوکتاب رو نصفه رها کرده...

پی نوشت:یادم رفت بگم من برای همه داشته ها و نداشته هام شکر گزارم...اینها فقط نشخوار های روح بیمار منه

پی نوشت:سال ها پیش تستس پرکرد درمورد اینکه چه رشته ای برای تخصص براتون مناسبه که برای من میزد چون ترجیح میدی زودتر کاری برای مریض انجام بشه و سرع تر نتیجه درمان رو ببینی جراحی ها برات مناسب ترن که به من جراحی کولورکتالو پیشنهاد داد...اره واقعا من قطعیتو دوس دارم.مثل رشته ریاضی دو به اضافه دو چهار و هیچوقت معادلات تغییر نمیکنه...برخلاف پزشکی که هیچ چیز قطعیت نداره...ولی خب رشته هایی که من میخوام برای تخصص همه رشته هایی چالش برانگیز کمتر با اقدام اورژانس و نیازمند به صبر برای شروع اثر درمان یا تشخیص هست...ونیازمند فکر و تحلیل...برخلاف جراحی که باز میکنیم ببینیم چه خبره

زیرزمینی
۲۰مهر

جلبک اثر کتایون سنگستانی...

کتابی با موضوعات اجتماعی این روز ها که با توصیفات جالبش خیلی خوب تونسته بود س.ان.سور ها رو دور بزنه و این خیلی برای من جالب بود...صحنه ها و اتفاقات و جملات خیلی جذاب بود ولی کل داستان به نظرم جذابیت خاصی نداشت...داستان درمورد دختری که در اوج فقر عاشق میشه و یه عشق شاید نادرست و اتفاقاتی که بعدش میوفته و ...

زیرزمینی
۱۷مهر

بابالنگ درازو یادتونه؟فکر کنم همه دخترای دهه شصتی عاشقش بودن و همه ما منتظر یه بابا لنگ دراز خفن و جذاب بودیم که بیاد. مارا ببره رو ابرا زندگی کنیم که همچین چیزی تو زندگی واقعی رخ نمیده و خیلی از ما خیلی دیر شاید فهمیدیم...

خلاصه بگذریم...دشمن عزیز داستان سالی مک براید دوست جودیه که حالا به کمک جرویس پندلتون شده رییس یتیم خونه جان گریر جای خانم لیپت و حالا ماجراهاش...

نثر ساده و روون و ماجرای ارامش بخشش ارامش خوبی به ادم میده و من دوسش دارم

زیرزمینی
۰۵مهر


کتاب در باره زندگی دونفر از دوجبهه مختلفه...دو کودک...که دست زندگی اون ها رو مقابل هم قرار میده...طی جنگ جهانی دوم و فاصله بین المان و فرانسه...تاکیید بر اینکه این جنگ جنگ قدرت ها بوده نه ملت ها...روی کتاب متنی نوشته شده که ناشر کتاب رو تضمین میکنه که اگه شما دوستش نداشتین میتونین برید و به ناشر پسش بدین...من توی یکی از بحران های زندگیم با توصیه فروشنده این کتاب رو خریدم...کتاب خوبی بود ولی نه اونقدر که تضمین داشته باشه و به شخصه خودم میتونستم برم کتابو پس بدم وسطاش...ولی در اخر من کتابای جنگ جهانی دوم رو دوس دارم...مخصوصا کتابهایی که نه از قهرمانی ها که از ادمهایی حرف میزنه که میمیرن و شکست میخورن از دنیای سیاه ادما

زیرزمینی
۲۸شهریور

تا حالا فیلمای ایرانی که بر اساس کتابای ایرانی ساخته شدن رو دیدین؟بعد از عشق کتابیه که از روی اون تهمینه میلانی فیلمی با نام نیمه پنهان ساخته که به نظر من بعد از سوپر استار بهترین فیلمنامه رو داره...

خب من سالها بعد از اینکه فیلمو دیدم کتابو خوندم چون میخواستم ببینم کجاهای کتاب توی فیلم عوض شده...کتاب هیچ زمینه سیاسی نداره برخلاف فیلم و یه کتاب صرفا عاشقانه جذابه...کتابی که خیلی قشنگ فرق بین کسی که عاشقش میشیم و کسی که میتونیم کنارش عمر بگذرونیم رو نشون میده...کتابی که میگه شاید همیشه معشوق بهترین همراه نباشه...

کتاب خیلی جذابی بود برای من


پی نوشت:چرا بیان این پیان نوشته هام نشون نمیده مثلا این نوشته جز کتاب نوشته هاس؟کسی بلده؟

زیرزمینی
۲۸تیر
من فقط نقدهای عالی به این کتاب خوندم...ولی حالا که من خوندمش به نظرم کتابی بیمزه و کسل کننده و غیر جذاب بود...به نظرم باید این کتابو وقتی در حالت عاشقی هستید بخونید...وقتی عشقی توی قلبتونه این کتاب راهگشا و جذاب خواهد بود...سعی کردم به توصیه دوست بلاگرم عمل کنم و بیشتر کتاب بخونم واسه همین به شهر کتاب شهر غریب مراجعه کردم و چند تا کتاب پرفروش خریدم...با وجودی که تو خونه هم کلی کتاب نخونده دارم https://goo.gl/images/rf3cuU پی نوشت:سعی کردم به گفته خانم خوشگل عمل کنم و درمورد حس های بدم درددل کنم و کمتر تو خودم بریزم یا بنویسم ولی حرف زدن درموردشون فقط باعث شد از خودم عصبانی بشم و حس کنم تحقییر دارم میشم...پر از حس های بد عصبانیت ناراحتی وسرخوردگیم
زیرزمینی
۰۲تیر
بین کتابای که خوندم داستان های جنگ جهانی دوم...مبارزات مردم امریکای جنوبی...جنگ و انقلاب خودمون و کمتر جنگهای فرانسه..توی سن خاصی برام جذابیت داشتن...داستانهایی از رنج و سختی ادم ها...که فرد دیگه ای با خودخواهی زور و اجبار زندگی رو برای مردمانی زهر کرده بود...و توی تموم اون لحظات خدا فقط ایستاده بود و تماشا میکرد از این مصیبت ها که بگذریم...قصه های امروزی و داستان ادم های اطرافمونم که الان برام بیشتر جذاب شدن... همه یه نکته مشترک دارن از نگاه من...ایمان توی تمام حوادث زندگی ادما خدا جایگاه ویژه ای داره...اخرین کتابی که خوندم بخاطر ممنوع الچاپ بودنش تو ایران اسم نمیبرم ولی درمورد اشویتس و جنگ جهانی دوم بود...منو بیشتر از قبل به این فکر انداخت که بیام و درموردش بنویسم... چیزی که نظر منو جلب کرده ایمان ادم هاس ...خدا توی زندگی همه این ادما مشترک بوده...جالب اونجاس که تموم ادم هایی که وقتی زندگی عادی و روزانه خودشون رو داشتن...ایمانی زیبا به خدا داشتن و دین خودشون رو پرستش میکردن...گاهی وقت ها ادم هایی با ایمانی راسخ بودن...ادمهایی که قدرت خدا رو برتر از هرچیزی دیدن و اونو زیبا و مهربون میدونستن...خدا دلگرمی توی زندگیشون بوده و معتقد بهش بودن...ولی از یه جایی ورق برمیگرده...جایی که سختی های زندگی شروع میشه تمام ادم های با ایمان دودسته میشن...ادمهایی که ایمانشون راسخ تر میشه و سختی ها رو با ذکر و یاد خدا میگذرونن و میپذیرن مشقت های زندگی خودشون رو...و ادم هایی که سختی ها بزرگتر از تحملشون میشه و مدام از خدا میپرسن تو که عادلی پس عدلت کجاس...چرا زندگی بنده هاتو باید نابود کنی و وقتی به جوابی نمیرسن...دست از خداشون میشورن...لزوما ادم های بدی نمیشن ولی لزوما دیگه خدا نقشی توی زندگیشون نداره توی تمام این ماجراها لازم نیست اتفاقی که میوفته بزرگ باشه گاهی حتی از دست دادن یه عزیز...از بین رفتن ارزو ها...شنیدن یه دروغ...میتونه ادم ها رو وارد این دودسته کنه... ولی واقعا چی میشه که عدل خدا یه جاهایی انگار نیست...مثلا کسی مثل هیتلر که باعث نابودی زندگی میلیون ها نفر شده...یه خودکشی. ساده اش میتونه نشونه عدل خدا باشه؟بودن اون دنیا بدون شانس داشتن یه زندگی شاد توی این دنیا میتونه نشونه عدل خدا باشه؟ درد و رنج زندگی پیامبرا شاید میخواد اینو به ما نشون بده که درد برای همه هست حتی اگه بهترین بنده خدا باشی...ولی چرا؟چرا باید اینجوری باشه؟ شما هم دیدین ادم هایی رو که توی سختی ها با یاد خدا قوی تر میشن و ادم هایی که توی سختی خداشون رو از دست میدن؟
زیرزمینی
۱۴ارديبهشت
این کتاب رو از باغ کتاب تهران خریدم...اونم بخاطر جمله جذاب...هیچوقت عشق اولت رو فراموش نمیکنیاخرین باری که کتاب عاشقانه خوندم اصلا یادم نیس...ولی این کتاب اصلا به نظرم از اون عشقای لوس و بیمزه بچه های دبیرستانی نبود...عشقی بود پر از لحظات ناب که شاید همه ما تجربه اش کریم یا برامون اتاق افتاده...لحظاتی که قادر به توصیف و توضیحش نبودیم...لحظاتی پر از احساسات ناب و جسمانی و روحانی انسانیباوجودی که خیلی سانسور داشت ولی خیلی دوست داشتنی بود
زیرزمینی
۱۴ارديبهشت
شاید باورش برای هر کسی سخت باشه...یا احمقانه بنظر بیاد ولی من این کتابو توی دوهفته مونده به دستیاری خوندم شخصیت اصلی داستان دختری نوجوان و مبتلا به سرطان که عشق رو تجربه میکنه ...زندگی و احساس یه نوجوان سرطانی رو توصیف میکنه...درد و رنجی که سیستم درمانی اونجا چطوری حمایتش میکنه و ما چطور...و مهمترین چیز...عشقاحتمالا شما هم تو نوجوونی مثل من یا از عشق منع شدین یا چیز دروغ خیالی و بیفایده ای براتون توصیف شده نه والا ترین حس هر انسانی...شاید نه برای همه ولی برای دهه شصتی ها حداقلاین کتاب به شدت توصیه میشه
زیرزمینی
۱۳فروردين
ادولف اثر بنژامین کنستان...یه کتاب فوق العاده قرن18 پر از عشق و عشق و عشق و ناشکری گرازیلا داستانی که در ناپل میگذره...عشقی پراز شور جوانی...عشق اول...اثر دولا مارتین هر دو مربوط به زندگی واقعی دو نویسنده بزرگ...عشق هایی پر از عجایب
زیرزمینی