روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۲اسفند

من یاد گرفتم که اسه برم اسه بیام که گربه شاخم نزنه

قبول دارم من یه ادم ترسو ام

سر ماجراهایی که تو مملکت پیش اومد یه جایی خوندم که نوشته بودح.ا.م.د ا.سم.اع.ی.لی.ون از این کشور رفت که زندگیشو عوض کنه که خودش و خونوادشو نجات بده که اسه بره اسه بیاد که گربه شاخش نزنه ولی بازم گربه شاخش زد

این چند وقته تو سیستم رزیدنتی هم برای من اتفاقاتی افتاد که با وجودی که اسه رفتم و اومدم ولی گربه داره شاخم میزنه

بین رزیدنت ها بین مسیولینمون استاد هامون تعداد زیادی ادم هستن که تمام اس.تو.ری ها رورویت میکردن و اطلاع میدادن...کم کم با بلا هایی که سر بچه ها اومد فهمیدیم دقیقا همونایی بودن که اصلا فکرشو نمیکردیم...پس گربهه شاخمون زد

استاد هایی که انقدر من و تمام ما رزیدنت ها رو اذیت کردن و منو به جایی رسوندن که با توجه به همون سیستم اسه رفتنم نمیتونستم بهشون اسیب بزنم پس به خودم اسیب زدم حالا دنبال اینن که منو اخراج کنن...چون احساس میکنن خودکشی من به اونا اسیب زده

اسه رفتم و اومدم ولی بازم گربه شاخم زد

من هرگز توی دوران رزیدنتیم اعتراض نکردم حتی جایی که حقم بود از حقم گذشتم حتی جایی که مقصر نبودم ولی از بالا دستیم ترسیدم اشتباه کس دیگه ای رو گردن گرفتم ولی بازم گربه شاخم زد

چند روز پیش مدیر گروه بهم زنگ زد...تمام این ماه یکی از استاد ها نیومده بود و من هرروز به جاش ویزیت میکردم و هیچی به کسی نگفتم و اعتراضی هم نکردم...توی تعطیلات عید من برای کار به یه شهرستان دیگه منتقل میشم بهش میگن طرح یک ماهه...از یک فروردین....و کلا بخش اسفند ماهمون تا ۲۵ ام هست....هرچند اکثر سال چهار ها از هفته قبل اف شدن...من تازه از بیمارستان زده بودم بیرون که استاد زنگ زد...داشتم خریدای خونه رو از دندون موشی میگرفتم میبردم تو خونه...و دوهفته ای بود بخاطر مسایل خانوادگی تحت استرس شدیدی بودم...میخوام بهتون بگم وقتی صدای مدیر گروه رو شنیدم خیلی هول شدم و ترسیدم...فکر اخراجمم به همه اینا اضافه کنید...ازم پرسید اورزانسی ؟   گفتم تازه زدم بیرون چیزی شده؟...گفت کی ویزیت کرد.؟..گفتم من...واقعا او لحظه فکر نمیکردم که باید بگم استاد و من کنارش بودم...یعنی واقعا فکر میکردم گروه درر جریان نیومدن استادهاش هست...گفت راستشو بگو من نمیگم تو گفتی استادا این ماه چجوری برای ویزیت اومدن.؟..تازه دوزاریم افتاد...من من کردم...گفت راستشو بگو من از سرپرستاره بخش میپرسم نمیگم تو گفتی...منم راستشو گفتم...وبعد چی شد...خبر به گوش استادا رسیده و حالا من فیکس شدم در حالی که تمام سال چهار ها اف شدن

اسه رفتم واومدم ولی گربه شاخم زد

چند ماهه که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم ولی نشدیم...روزای پر استرسی رو گذروندم ولی حالا دوماه که همش فکر میکنم اینجا جاییه که بشه بچه ای رو به دنیا اورد؟بشه یه دختر رو دنیا اورد؟من تو خونوادم برای مادرم و پدرم جنس دوم و به درد نخور بودم...تو جامعه جنس دوم بودم...همیشه بخاطر جنسیتم محدودیت داشتم و هرگز خوشحال نبودم و نخواستم دختر باشم...یعنی حالا باید یه دختر دیگه رو به دنیا بیارم؟

دنیا خیلی سیاه و بده ...حداقل اینجا سیاه و بد و بدون هیچ امیدیه....اگه بچم ۱۵ سالش شد و گفت من نمیخواستم تو این دنیا باشم چرا منو اوردی وقتی همه چی بد بود چی باید جوابش بدم؟

 

پی نوشت:من حامله نیستم

پی نوشت:این مدت ننوشتم چون دوستم اعتقاد داشت چون من درباره چیزی که ازارم میده حرف نمیزنم افسرده میشم و تقریبا یک یا دو روز یک بار ساعتها منو به حرف میگیره....ولی الان دوباره میخوام برم تو لاک دفاعی...میخوام باز سکوت کنم

پی نوشت:فردا دندون موشی باید بره کلونوسکوپی بشه و من استرس او رو هم دارم ومدام خونوادش بهم زنگ میزنن که چرا امروز سر کار نرفته و حتی خودشونو دعوت کردن خونمون...ومن عصبی شدم که چرا دندون موشی به جای این کارا یه دروغ قابل قبول بهشون نگفته تا انقدر من و خودشو تو هچل نندازه...

پی نوشت:تو خونواده دندون موشی ۲ مورد کانسر کولون منجر به مرگ هست و این یعنی های ریسک یعنی شروع زودتر اسکرینینگ ولی خونوادش اعتقاد دارن این چیزا اصلا به زنتیک ربطی نداره و ما دکترا حرف مفت میزنیم و من ممکنه بخوام پسرشونو بکشم واسه همین بهشون نگفتیم

زیرزمینی