روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۶مهر

سی پی ار که تموم شد مریض که از ارست تنفسی برگشت...چپیدم توی حمام اورژانس ....مقنعمو کردم تو دهنم و با بلندترین جونی که داشتم زار زدم...زار زدم...زار زدم

پی نوشت:از دیروز تا الان دارم برای گریه کردنم توبیخ میشم

زیرزمینی
۱۹مهر

شاید باورتون نشه ولی یکی از انگیزه های من واسه انصراف ندادن اینه که برم تخصص بگیرم بعد برم کار کنم خوب پول در بیارم برم کلاس خیاطب و گلدوزی و چیزای هنری هی وقتا بیکاریمو بشینم تو خونه با وسایل قشنگم چیزای خوشگل بدوزم و بسازم...هی برم مسکو وسایل گلدوزی برا خودم بخرم...و البته اشپزی و شیرینی پزی

زیرزمینی
۱۴مهر

سرطان پانکراس که به خیلی جاهای بدن پخش شده...

من میگم مرگ جز زیبایی از زندگیه که ما پزشکا خیلی زشتش میکنیم...مریضی که میدونیم حتما به زودی منظورم طی چند روز اینده اس میمیره رو به زور هزار دارو و خون و لوله و دستگاه زنده نگه میداریم برای چی؟چرا خونواده ها نباید بفهمن که مرگ برای عزیزشون راحتترین قسمته...

فرح زنی میانسال با سرطان پانکراس...متنفرم از تمام سال بالایی ها و استاد هایی که مدام بهش خون و دارو میدن و مجبورش میکنن زنده بمونه...متنفرماز برادراش که مرگ خواهرشونو قبول کردن اما نمیذارن بچه های مریض بیان و کنار مادرشون باشن...ما ادما چقدر گاهی بی رحمیم...من میگم این مادر روحش سرگردون مونده تو بدنش فقط برای اینکه لحظه ای بتونه بچه هاشو ببینه...لحظه ای دختراش بیان و دستشو بگیرن و ببوسنش و براش اشک بریزن...مراقبش باشن و بهش عشق بدن...کاش ما دکتر ها انقدر نفرت انگیز نبودیم...کاش قوانین کشور انقدر نفرت انگیز نبود...کاش ما ادمها مرگو جز زیبای زندگی میدیدیم...دوست داشتم فرح توی این 5 روز تو اورژانس زیر دست خودم میمردتا میذاشتم با ارامش بمیره...ولی منتقل شد به ای سی یو...

فرح مادر عزیز و جوون...برات ارامش و مرگ راحت میخوام بیش از هر چیز دیگه ای

زیرزمینی
۰۸مهر

1.ادلین روزی که کشیک بودم هم بیمارستانم جدید بود هم رزیدنتام هم سانتر مریضایی که میومد...سال بالایی و سال بالایی...خلاصه از 6 صبح که اورژانش بودم تا 1 شب که برای 1س1ساعت اف شدم همش درحال دویدن بودم...وقتی خسته و ترسیده خزیدم تو پاویون وقتی که سال بالایی شلوغ میکرد تو خواب بیداری خواب عجیبی دیدم...خواب دیدم با مردی که روزگاری عاشقش بودم و اون الان ازدواج کرده ازدواج کردم و تو یکی از همون خونه هایی که دوس دارم داریم زندگی میکنیم...یادم نیس دیگه چه اتفاقایی افتاد تو خوابم ولی خوابم جالب بود...وقتی برای دماغ عملی گفتم گفتم مغزت تو اوج خستگی یاد چیزی افتاده که بیشتر از هرچیزی تو زندگی هم ارومت کرد هم ازارت داد...حرفش برام جالب بود

2.بعضی مریضا و همراهاشون خیلی خوبن مثلا خانمی که با کاهش سطح هوشیاری اومده بود و ما درمان گذاشتیم و خوب شدِ...چقدر همراهاش دل سوزوندن برای من که هلاک شدی تو اورژانس ماهی میبینیم تو هستی حتی ندیدیم بری اب بخوری و بهم خوراکی تعارف میکردن...وقتی مریض و همراهش ازت تشکر میکنن خیلی لذت بخشه...انگار حالا درست سرجای خودتی

3.امروز یه مریض داشتم که وقتی اینترنم داشت شرح حالشو میگرفت خیلی پرخاشگر بود و کلی دری وری به اینترن گف که شما بیسوادین و فلان و بیسارید ...و من فقط با استادتون حرف میزنم...تخت جفتی هم مریض من بود که با حال خیلی بد اومده بود و حالا خوب شده بود...همراهش خیلی جلوی اونا تشکر کرد و بهم گفت که تا من هستم مطمئنه کهر مریضش انجام میشه و غیره...اونا هم با تعجب زل زده بودن به ما...وقتی من دیدم مریضم هوشیار شده و ازمایشاش بهتره کلی ذوق مرگ شدم...مریض جالبیه یه اقای78ساله که سکته مغزی کرده و تنش فلجه...صبحا برادرزادش و عصرا پسرش میان...چقدر به این ادم فلج و مصیبت محبت میکنن و چقدر میخوان زنده بمونه خدا میدونه...مخصوصا خواهرزادش که کلی ازش مراقبت میکنه...چون ما خیلی از مریضا رو میبینیم که خونوادشون ترجیح میدن بمیرن مخصوصا مریضای زمین گیر

زیرزمینی
۰۷مهر

وبالاخره سال بالا اشکمو وسط اورژانس در اورد به تاریخ 6 مهر کشیک سوم

زیرزمینی
۰۴مهر

کشیک ها داره خیلی بد میگذره...انقدر از سال بالا حرف شنیدم که اگه یبار دیگه بشنوم حتما بالا سر مریض میزنم زیر گریه...وشرایط یه جوریه که هیچکس برات ناراحت نمیشه...توهین تحقیر و کار کشیدن از نیروی ارزونی مثل ما کاملا احمقانس...به جای اموزش فقط از ما کار میکشن...و ما در عوضش فقط میشیم سیبل هدف برای عقده های روحی و فشار های بقیه برای تخلیه شدن

زیرزمینی
۰۱مهر

به طرز وسواس گونه ای فکر میکنم هربار که نمازمو نمیخونم داره اتفاق بدی برام میوفته

زیرزمینی