روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۷فروردين

با اصرار بابا قرار شد زودتر مراسمی داشته باشیم تا بتونیم همدیگه رو رسمی توی جامعه و بین دو خونواده معرفی کنیم

این چند وقت من ۳ بار و اون ۲ بار بدون خونواده هامون به خونه همدیگه سر زدیم...و من هربار استرس دیدار اون باخونوادمو داشتم...الف خیلی باهوشه...هربار بدون اینکه من از این ترسم حرف بزنم ...بغلم میکنه و میگه اختلاف تو همه خونواده ها هست...طلاق عاطفی تو خونواده ها قدیمی زیاد هست...بهم میگه نترس من خودم از پس خونوادت بر میام...

این روزا پر از استرسم که نمیدونم حالا که همه چی رسمی و علنی بشه چی قراره بشه...یاد روزای قبل از امتحان دستیاری میوفتم...روزایی که حس میکردم که به زودی دیوونه میشم...حالا اما کسی هست که میفهمه...شاید نتونه کاری کنه برام ولی میفهمه چه حالی دارم...میفهمه نمیخوام حرف بزنم میفهمه میخوام بغل بشم تو سکوت...مدام بدون اینکه چیزی بپرسه بهم میگه نترس...

بهش میگم اگه سیگار بکشم چی..میگه نکش میگه میدونم پر ترسی میدونم تمام گذشته جلوت رژه میره...میدونم سخته ولی نکش...بذار بجاش کنارت باشم ...ومن دوست دارم این بودن های نا محسوسش رو

زیرزمینی
۰۷فروردين

من در استانه سی سالگی و حالا  نامزد الف هستم...

الف...الف...الف...

هیچوقت فکر نمیکردم توی سی سالگی بشه کسی رو دوست داشت...فکر نمیکردم حسی به نام دوست داشتن وجود داشته باشه که زیباتر و بهتر از عشق باشه...

الف مردیه که همراه و مهربونه...به تمام زوایای شخصیت من احترام میذاره...میخواد ذره ذره روحمو صیقل بده...میخواد هر روز و هر لحظه کنارم باشه و بشه ادم خوبه زندگیه من...

من سی ساله و اون سی و شش ساله...دراغوشم میگیره و میبوستم...ازم میخواد تمام ترس های زندگیمو براش بگم...میخواد بذارم مراقبم باشه...میفهمه که کمک نیاز دارم با یه اغوش امن...باهام حرف میزنه...هر لحظه  و هرجا میخواد با من باشه...همراهیم کنه...توی کار و درس همراهیم کنه...

تنها مرد زندگیم که بای تمام دوست دارماش مونده

روزای اول وقتی با اصرار بابام باهاش اشنا شدم تمام سنگای ممکن رو جای باش انداختم...گفتم حق طلاق و تمام حق و حقوقم... قبول کرد...گفتم نه...باهام حرف زد و ارومم کرد...گفتم تا مرداد جوابی برات ندارم... تحمل کرد...گفتم کسی نفهمه به هیچ کس نگفت...گفتم برو موند..گفتم تلخم بدم سردم... گفت شیرین تر از نباتی بهتر از گل گرم تر از شعله شمع...از تمام چیزایی که مردای اطرافم ازشون بدشون میومد گفتم براش...گفتم روسری سر نمیکنم لباسای باز میبوشم قبول کرد..گفتم سیگار میکشم مش..روب میخورم گفت بذار بهش فکر کنیم...

گفتم برو موند...گفتم برو...گفت بذار بمونم...بذار بمونم تا بفهمی تمام مردایی که تو زندگیت بودن مرد نبودن...گفت عاشقت شدم بذار بمونم تا همه بدی ها رو فراموش کنی...موند...موند و دلمو گرم کرد...یه شعله گرم تو دلم روشن کرده...

حالا منم دوسش دارم...هر لحظه بی صبرانه منتظریم تا همو ببینیم...با هم حرف بزنیم...

ما درباره همه چی میتونیم حرف بزنیم...همه چی...اولین باره که حرف میزنم برای ادمی که برام مهمه ولی از قضاوتش نمیترسم...

الف شده یه شعله کوچیک گوشه قلبم...یه شعله که از همه قایمش میکنم...یه شعله که دستامو گرفتیم دورش که خاموش نشه...

من اینجا دلم گرم شده به دوست داشتن و دوست داشته شدن...خدا عجیب ترین فرشتشو برام فرستاد تا بهم دهن کجی کنه...

حالا یکی هست تو دنیا که من خانم دکتر تمام وقتو با تمام کم و کاستی هام دوسم داره...بدی هامو دوست داره...بهم میگه دنیا اونقدر زشت نیست من فقط زشتیاشو دیده بودم تا حالا...حالا میدونم یه چیزی هست تو دنیا بهتر از یه عشق سوزان...یه چیزی به اسم دوست داشتن که بخشی عقل و منطقه بخشی احساس...

دختری که عاشق تنهایی بود و هرگز نمیخواست شوهر کنه الان هر لحظه منتظر بودن کسی کنارشه...

و من توی این روزا...توی روزای قرنطینه و کرونا...توی روزایی که توی مرکز مخصوص کرونا کشیکامو میگذرونم...دوست دارم کسیو به اسم الف

حالا الف شیرین ترین خاطره روز های منه

و من توی همین قاراشمیش نامزد کسی شدم به اسم الف

تنها مرد زندگیم که واقعا منو خواست...درک کرد حالمو...فهمید حرفامو

شاید حتی روزی اینجا رو بهش نشون بدم و بگم تو بزرگترین مرد دنیای منی...مردی که بای دوست داشتنم موند

خدای این روزا و حسای خوبو برای دوتامون نگه دار

زیرزمینی