روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰ارديبهشت

شما هم مثل من وقتی میبینین یه دختر پسری سر اینکه کدوم پول رو حساب کنن دعوا میکنن ذوق مرگ میشید؟اصلا این زوج ها خیلی گوگولین...حالا چه خواهر برادر باشن چه رفیق چه عشق...اصلا باحالن

زیرزمینی
۲۹ارديبهشت

دیدین بعضی ادما هرچقدرم بداخلاقی کنن هرچقدرم ادمو اذیت کنن بازم ادم دوسشون داره...چرا واقعا...ادم همیشه یه جوری به این ادمها امیدواره...امیدواره که شاید مثلا اون روی خوبشون بیاد بالا...این ادما هرچقدر ازارت بدن هرچقدر باه.ات عصبانیت کنن هرچقدر به ادم بی محلی کنن ادم بازم دوسشون داره و براشون کلی ارزوهای خوب میکنه...

کاش یکم بیشتر همدیگه رو دوس داشتیم و باهام مهربونتر بودیم...کاش به چیزای بد فکر نمیکردیم و زندگی رو ساده تر میکردیم...اخبار بدو میذاشتیم کنار...کاش قبول میکردیم که حالمون بده و باید با کمک ادمایی که دوسمون دارن همه چیو بهتر کنیم...

من خودم هم اون ادم بداخلاقه بودم هم کسیو داشتم که برام بداخلاقی کنه...من هربار دیر یا زود خوش اخلاق شدم ولی بقیه....هنوز منتظرم شاید اون بداخلاقم باهام خوش اخلاق بشه...من همیشه کلی برات ارزوهای خوب میکنم و میخوام که حالت خوب باشه

زیرزمینی
۲۹ارديبهشت

خب من یه جورایی عاشق فریبا وفی هستم...این کتابش داستان های خیلی کوتاهیه که منو عجیب یاد نوشته های قدیمه وبلاگم انداخت...به نظرم اونوقتا وبلاگم بهتر بود...الان شده فقط روزانه نویسی...وقتی واسه داستان نویسی نمیذارم

پی نوشت:حالا که میرم مطب و کار میکنم و فحش خورم رفته بالا هربار گوشی بابام زنگ میخوره قلبم میریزه که نکنه از مریضاست و حالش بد شده...مثل اون موقعا که پیجر بیمارستان زنگ میخورد و من سکته میکردم


Image result for ‫حتی وقتی میخندیم‬‎

زیرزمینی
۲۷ارديبهشت

به کم از من رضایت نداد وقتی نمیتونست همه زندگی منو داشته باشه...ادما خودخواه میشن وقتی عاشقن...چرا من اینو هیچوقت نمیتونم بفهمم

زیرزمینی
۲۶ارديبهشت
یکی دیگه از تیاترایی که تهران دیدم...بخاطر اینکه ستاره پسیانی توش بازی میکرد خریدم و من تیاتراشو خیلی دوس دارم...یه تیاتر هیجان انگیز روانی بود...هر لحظه از ترس قلب ادم می ایستاد...جریان دختر جوونی بود که بازیگر محبوبش رو مقصر فلج شدنش میدونست و حالا میخواست ازش انتقام بگیره
Image result for ‫تئاتر صددرصد‬‎
زیرزمینی
۲۳ارديبهشت

تیاتری از پارسا پیروزفرو توی تیاتر شهر دیدم...موضوع جالبی داشت ولی یکم کند پیش میرفت به نظرم و اینکه من خیلی خیلی حس مزاحمت ایجاد کردن برای دوستی که باهام اومده بود داشتم...سعی میکردم لذت ببرم ولی اخراش دیگه واقعا این حس بدی که داشتم باعث میشد فقط دلم بخواد تموم بشه زودتر...ولی موضوعش که جالب بود...

خانم مسنی که بعد از سالها و پس از ثروتمند شدن به زادگاهش برمیگرده و بیان میکنه که با یکی از مردای سرشناس شهر رابطه داشته و ازش باردار شد و وقتی مرد بچه رو گردن نمیگیره...مجبور میشه از اون شهر بره و ف.ا.ح.ش.ه بشه و...

Image result for ‫تئاتر ملاقات‬‎

زیرزمینی
۲۲ارديبهشت

کتابی از یالوم دوباره و درباره روانپزشکی و فلسفه...بیماری که سالها روان درمانی تاثیری روی شهوت حیوانیش به روابط جنسی نداشته وحالا با فلسفه سعی در درمان خودش داره...توصیفات جالبی از گروه درمانی داره که من چیزی ازش نمیدونستم...از و نیچه گریست سخت تر بود ولی با همون جذابیت و حتی بیشتر

Image result for ‫درمان شوپنهاور‬‎

زیرزمینی
۲۲ارديبهشت

یه کتاب با یه ایده فوق العاده جذاب و شروع هیجان انگیز ولی پایان تکراری و کلیشه ای

http://uupload.ir/files/y4m4_20190425_133151_hdr.jpg

زیرزمینی
۲۱ارديبهشت

من خیلی خیلی کم فیلم خارجی میبینم... ولی هنوزم عاشق قصه های عاشقانه رمانتیکم...هر چقدرم با خودم و احساسم بجنگم...هر چقدرم تلاش کنم قوی باشم ولی شاید احمقانه شایدم خیلی عادی منم مثل خیلی دخترای دیگه عاشق ماجراهای رمانتیکمدریافت

زیرزمینی
۱۶ارديبهشت

خب بالاخره من رسیدم شهر غریب.،.اینجا کاملا تنها  نبودم ولی خب اینطور هم نبود که کل روز کسی کنارم باشه...مثل تهران کاملا ازادی نداشتم ولی خب بدم نبود...ولی فهمیدم که من عاشق تهران شدم...وقعا دلم میخواد مدتی رو اونجا زندگی کنم...شهر غریب دیگه خیلی جذابیتی برام نداره...خلاصه که سه شنبه که رسیدم شهر غریب رفتم خونه خانم خوشگل و کلی با خونوادش خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم...

چهارشنبه:صبح رو استراحت کردم و بعد از ناهار پاشنه هامو ورکشیدم و افتادم به پیاده روی...رفتمپیش دکتر روانپزشکم...بعد از سه سال منو یادش بود و خیلی گرم احوالپرسیکرد و گفم مگه منو یادتونه و گفت اره تو که مدام میای و اینا گفتم که نه من سه ساله برگشتم زادگاه... باور نمیکرد پرونده رو که چک کرد دید اخرین بار شهریور 95ویزیتم کرده ...کلی تعجبکرد...بهش گفتم تو این مدت چیا و شده و طرحم تموم شده تخصص شرکت کردم که خوب نشد...بهم از تجربیات خودش گفت...تشخیص و درمان خودمو تایید کرد و فقط یه دارو برای کمکی برام اضافه کرد...بهم پیشنهاد ورزش و یوگا داد...تفریح و تنوع...بعدش رفتم ارایشگاهی که اینجا میشناختم و کلی مدلا کوتاهیشو دوست داشتم موهامو مدل دادم و موخوره هاشو کوتاه کردم...و بالافاصله مامانم زنگ زد که وای بحالت اگه موهاتو کوتاه کرده باشی.....بعدم رفتم شهر کتاب دور زدم و چندتا کتابشعر گرفتم...16000قدم


 پنجشنبه:دندانپزشک جان رو خفتش کردم گفتم بیا بریم بیرون...رفتیم کلی راه رفتیم...کلی استیک گرون خوردیم...البته خیلی خوشمزه بود...کلی راه رفتیم و کلی از کتاب حرف زدیم و روحمون تازه شد..یه کوچولو هم غیبت کردیم که خلاصه خیلی روحمون تازه شد...یکم پارک گردی کردیم...که اتفاقای بامزه تو پارک افتاد که بعد مفصل مینویسم...بعد رفتم سینما و مرکز خرید و خلاصه کلی تابیدم و حال کردم...تگزاس 2رو دیدم که از یکش خیلی بهتر بود...بعدم برگشتم خونه..ک.20000قدم

ک

تمام این روزا هر روز عصر توی یه که کافه قهوه میخوردم و چقدر میچسبید

جمعه :با دوستام و دوستاشون یه تور یه روزه رفتم و کلا از نظر فحش اپ دیت شدم...جمعه هم خوب بود و کلی دیر برگشتیم خونه

زیرزمینی