۰۷اسفند
با یه اتفاق ساده فهمیدم همه از اخراج من خبر داشتن جز خودم...
مسخره است...دردناکه...من بخاطر ظلمی که بهم شده بود بدون هیچ اعتراضی میخواستم خودمو نابود کنم و فقط به خودم اسیب زده بودم ولی حالا من باید اخراج میشدم و مسخره تر از اون اینکه همه از این اتفاق خبر داشتن جز من...انگار دوباره با یه پتک زدن تو سرم...شوکه شده بودم...همه خبر دارن جز من...
ایندفه اشکام ریخت ولی تاثیر قرصا باعث شد جرات کنم و حرف بزنم...عصبانی بودم...زنگ زدم به اتند مسیول رزیدنتا ...جواب نداد...زنگ زدم مشاور دانشگاه...جواب نداد و بعد از مدت کوتاهی خودش زنگ زد...
که من خبر از اخراج تو نداشتم...حرف همههههه رزیدنتا دروغه ولی حرف ما راسته...سعی کردم اروم باشم و باهاش حرف بزنم