روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۵ارديبهشت

،مرگ تک تک سلول های بدنمو فرا گرفته...غم و سیاهی و تباهی...امید به پایان...تلاش برای مرگ...ازدواج کردن و بودن دندون موشی تو زندگیم نتونست امید منو برای زندگی و دوست داشتن زندگی بیشتر کنه...حالا ارامشم بیشتره فقط چون دندون موشی هر لحظه بغلم میکنه و میدونم این مدت کوتاهی فقط ادامه داره...چون کم کم اونم از نگرانی ها و نا امیدی های من خسته میشه...هنوزم دلیلی برای ادامه زندگیم ندارم...

بودن دندون موشی امیدمو بیشتر نکرد دنیا رو برام جذاب تر نکرد...زندگیو دوست داشتنی تر نکرد...

 

هر بار که سعی میکنه دلداریم بده فقط میگم بسه...هر روز بهم میگه روزای سیاه تموم میشن...ولی من این ادامه دادنو نمیخوام...

دیروز چیف زنگ زده بهم و گفته تو اگه مثبت بشی میری مرخصی ولی نه استعلاجی بلکه از مرخصی استحقاقیت کم میشه...یعنی مفهوم حرفش اینه که یا تو میمیری یا میای کشیک میدی و چیزی به نام کرونا برات تعریف نمیشه...و من چقدر متنفرم از اون استادی که مریضی که نیاز به بستری نداشت رو بستری گرد تا تمام بیماران و پرستارا و رزیدنتهای یک بخش مثبت بشن...من چقدر متنفرم از چیف رزیدنتی که سلامتی ما که هیچ انسان بودن ما براش مهم نیست...و چقدر متنفرم از خودم که این روزها هر لحظه میتونم به کشتن ادمها فکر کنم...ادمهایی که اصرار به بستری شدن و وقتی ما شرایط رو براشون توضیح میدیم فکر میکنن بخاطر راحتی کار خودمونه

ادمها خیلی راحت میتونن به قاتل تبدیل بشن...دیشب وقتی میخواستیم روحیمون و فکرمون رو عوض کنیم دندون موشی از فانتزیای قشنگش گفت و من از راه هایی که میتونی به یه نفر اسیب بزنی یا حتی بکشیش...این حرفام دندون موشی رو ترسوند...اونقدر که تمام دیشبو با کابوس بین خواب و بیداری گذرونده بود...و من حالا وسط بیمارستان با یه قلب سیاه سیاه و سنگ سنگ نشستم......

چقدر درداوره پزشکی هر لحظه به قتل انسان ها فکر کنه

و من این روزها چقدر متنفرم از این سیاهی ها...از تمام ادم هایی که تیره و تارم کردن...

خدایا امسال تمام شبهای قدرتو کشیکم...تو این شبا با این بیخوابیا خودت قلبمو نرم کن...بذار مثل بقیه نباشم و انسان باقی بمونم

زیرزمینی
۱۹ارديبهشت

نشستیم توی اورژانس بیمارستان و با دو از پرستارا که اونام تازه عروسن حرف میزنیم ...هر دو دهه هفتادین و انقدر چیزایی که میگن با من فرق داره که نمیدونم من عجیبم یا اونا

من مهریم ۱۴ سکه است...برای نامزدیم خودم ارایش کردم...یه لباسای قدیمیم که نپوشیده بودمش رو پوشیدم...خرید نداشتم...کیک نداشتم...برای عقد خیلی سریع و به اصرار دندون موشی خرید کردم...سرویس عروسیم ۲۰ تومنه و دومین سرویسی که دیدم رو خریدم...حلقه عروسیم ۹ تومنه...برای عقدم ارایشگاه نمیخوام برم...کیکبهاصرار دندون موشی از اینستا سفارش دادیم...دوستداشتم روز عقد هدیه ای برای دندون موشی داشته باشم و یه دستبند براش سفارش دادم....

دیروز که رفتم گلفروشی یه گل خیلی بزرگ گل فروش داشت حاضر میکرد که گفتم برای چیه گفتبرای خواستگاریه...گله هم قد خود اقاهه بود...من توی مهریم ۳۷ شاخه گل نرگس زرد هست به نیت سن و ماه تولد دندون موشی که دارم تمام سعیمو میکنم که دسته گل عروسیم بشه...

ما مشاوره ازدواج نرفتیم...انقدر فاصلمون رو جلوی خونواده حفظ کردیم که فکر میکنن مشکل ج.نس.ی داریم یا علاقه ای به هم نداریم(چون داداش من و خواهرای دندون موشی مجردن)بعد از ۳.۵ ماه از اشناییمون داریم عقد میکنیم...درباره همه چی حرف میزنیم..همو درک میکنیم و کنار میایم با هم...مشکلی نداریم باهم...نه که اخلاق بد نداشته باشیم ولی همو درک میکنیم و درباره همه چی حرف میزنیم...گاهی تو اتفاقات جدی انقدر میخندیم که خودمون تعجب میکنیم...

قمن میگم عروسی تعداد کم باشه و کم خرج...و...

انقدر گفتیم ما سه تا تازه عروس که اون دوتا به من گفتن تو دیگه خیلی کم توقعی که شوهرت بد عادت میشه

حالا نمیدونم ما عجیبیم یا فقط بزرگتر و بالغ تر از اوناییم؟

زیرزمینی
۱۸ارديبهشت

خب اولین دعوای زندگی مشترکمونم کردیم بماند...

ولی اومدم یه چیز دیگه بگم...من در زشت ترین حالت ممکن زندگیمم...البته به جز وقتایی که پشت یه کنکوری بودم...اصلاح نکرده ...بدون ارایش...بدون حموم ...شلخته ترین لباسامو میپوشم...و جالبت ترش اونجاس که یکی هی بهت بگه تو زیبایی و همونی هستی که باید باشی...ادم میدونه طرفش داره از ته ته قلبش دروغ میگه ولی خیلی دروغش دوست داشتنیه

پی نوشت:ازمون دستیاری بازم عقب افتاد ...فکر کنم تا رزیدنتای جدید بیان و ما بخوایم از سال یکی بودن خلاص بشیم شده عید...خبر مزخرفیه واقعا...ولی خبر خوبش اینه که ماهم ارتقا نمیدیم

زیرزمینی
۱۶ارديبهشت

متعهد بودن به یه نفر اصلا کار سختی نیست ...ولی همیشه بودن یه نفر و دوست داشته شدنم توسط یه ادم دیگه و خسته و تنها نبودن برای من خیلی حس عجیب و سختیه...۲۱ فروردین نامزد کردیم و به زودی هم عقده...قرار نبود به این زودی عقد کنیم ولی بخاطر اصرار های مامانم مجبوریم زودتر عقد کنیم...الف یا اسم مستعار دندون موشی...این روزا خیلی به فکر منه...میخواد من دیگه به تنهایی فکر نکنم ...میخواد نیازی به سیگار کشیدن و مشروب خوردن نداشته باشم...میخوام همونقدر که خودش خوشحاله و مدام میخنده منم بخندم...درک اینکه چرا دندون موشی منو دوس داره خیلی سخته...ولی مامانمم با من موافقه...دندون موشی با هر کسی ازدواج میکرد باشرایط کنار میومد و زندگی اروم و خوبی میداشت...دندون موشی تمام تلاششو میکنه تا من کمترین استرس رو داشته باشم...ولی خب من ذات خودمو نمیتونم عوض کنم...استرس زیاد خستگی زیاذ و اینکه گاهی واقعا دلم میخواد تنها بمونم...

مرسی دندون موشی که هستی با ارامشت تو زندگیم...مرسی که میخوای امید به زندگیمو زیاد کنی...

این روزا انقدر خستم که واقعا نمیخوام رزیدنت باشم...نمیخوام ادامه بدم...فقط میخوام بخوابم...خسته شدم از کشیکای زیاد و اماده شدن برای مراشم عقد...هرچند کشیکامون سبکتر شدن....

خدای شکرت بابت این روزا...صبرمو زیاد تر کن

زیرزمینی