روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۲۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۳اسفند
میدونی چقدردلم برات تنگ شده؟چقدر دلم میخواد بیای و بشینی کنارم از هردری باهم حرف بزنیم...تو ناز کنی و منناز بخرم من ناز کنم و تو نوازشم کنی...دلم تو رو میخواد که دلم رو گرم کنی...که بدونم اضافه نیستم...که بدونم برای تو یه دونه هستم...یه جایی دارم تو قلبت که هیچکس جامو نمیگیره و جای کسی رو نگرفتم...یه جایی اون گوشه دنج مال خودخودم...دلم تنگ شده برای اینکه تو مراقبم باشی...دلم تنگه برای اینکه علاوه بر رفتارت با زبونتم بگی که دوستم داری...دلم تنگ شده برایی تویی که نه قضاوت میکنی نه ازم توضیح میخوای...تویی که با تو دورم شلوغه و قلبم پراز شادی...گاهی حس میکنم هیچوقت نمیای...گاهی حس میکنم تو هیچکس نیستی...گاهی حس میکنم توی تنهایی غرق شدم و به این تنهایی معتاد شدم...بیای یا نیای...دیر یا زود...فقط گاهی دلم میخواد یهو ازیه جایی بیای بیرون و کنارم باشی...دوست دارم که بهت بگم دوستت دارم...بدون خجالت بدون اینکه به بعدش فکر کنم...نیاز دارم به دوست داشتنت...نیاز دارم که دوستم داشته باشی...گاهی بیا و بدون رودربایستی کنارم بنشین و چای بنوشیم و گپی بزنیم
زیرزمینی
۲۳اسفند
میدونی چقدردلم برات تنگ شده؟چقدر دلم میخواد بیای و بشینی کنارم از هردری باهم حرف بزنیم...تو ناز کنی و منناز بخرم من ناز کنم و تو نوازشم کنی...دلم تو رو میخواد که دلم رو گرم کنی...که بدونم اضافه نیستم...که بدونم برای تو یه دونه هستم...یه جایی دارم تو قلبت که هیچکس جامو نمیگیره و جای کسی رو نگرفتم...یه جایی اون گوشه دنج مال خودخودم...دلم تنگ شده برای اینکه تو مراقبم باشی...دلم تنگه برای اینکه علاوه بر رفتارت با زبونتم بگی که دوستم داری...دلم تنگ شده برایی تویی که نه قضاوت میکنی نه ازم توضیح میخوای...تویی که با تو دورم شلوغه و قلبم پراز شادی...گاهی حس میکنم هیچوقت نمیای...گاهی حس میکنم تو هیچکس نیستی...گاهی حس میکنم توی تنهایی غرق شدم و به این تنهایی معتاد شدم...بیای یا نیای...دیر یا زود...فقط گاهی دلم میخواد یهو ازیه جایی بیای بیرون و کنارم باشی...دوست دارم که بهت بگم دوستت دارم...بدون خجالت بدون اینکه به بعدش فکر کنم...نیاز دارم به دوست داشتنت...نیاز دارم که دوستم داشته باشی...گاهی بیا و بدون رودربایستی کنارم بنشین و چای بنوشیم و گپی بزنیم
زیرزمینی
۲۲اسفند
کتاب های جدیدی که خوندم همه شعرن واینجا اسمشاون رو میذارمپاریـو ـــــــــــــــــــــــــکوروش قبادیتوبی دلیل زیبایی ــــــــــــــــــــــــمهدی اخرتیزمستان من است ان چند تار موی سفیدــــــــــــــــــــــفرزانه بابایییک جنگل مداد حرف داشتم اگر ــــــــــــــــمریم نوابی نژادبعد از تو من به درد خودم هم نمیخورم ـــــــــــــــــــــــمسلم محبیزنی که از ان سوی اینه میخندد ـــــــــــــــــــــــــسارار پرتوهوا دو نفراه هم که باشد در من جمعیتی است ــــــــــــــــــــــمحمد علی بهمنی
زیرزمینی
۲۲اسفند
کتاب های جدیدی که خوندم همه شعرن واینجا اسمشاون رو میذارمپاریـو ـــــــــــــــــــــــــکوروش قبادیتوبی دلیل زیبایی ــــــــــــــــــــــــمهدی اخرتیزمستان من است ان چند تار موی سفیدــــــــــــــــــــــفرزانه بابایییک جنگل مداد حرف داشتم اگر ــــــــــــــــمریم نوابی نژادبعد از تو من به درد خودم هم نمیخورم ـــــــــــــــــــــــمسلم محبیزنی که از ان سوی اینه میخندد ـــــــــــــــــــــــــسارار پرتوهوا دو نفراه هم که باشد در من جمعیتی است ــــــــــــــــــــــمحمد علی بهمنی
زیرزمینی
۲۲اسفند
تمام یادگاری هاشو از گوشه گوشه خونه برداشتم...خیلی وقته که میخواستم این کارو بکنم دیگه به یاد خاطراتی افتادن که تموم شده و قرار نیست هیچوقت دوباره چیزی پیش بیاد بی فایدس...باید فراموش کنم و جایی برای ادم های جدید توی زندگیم باز کنم...باید فراموش کنم واز نو لبخند بزنم
زیرزمینی
۲۲اسفند
تمام یادگاری هاشو از گوشه گوشه خونه برداشتم...خیلی وقته که میخواستم این کارو بکنم دیگه به یاد خاطراتی افتادن که تموم شده و قرار نیست هیچوقت دوباره چیزی پیش بیاد بی فایدس...باید فراموش کنم و جایی برای ادم های جدید توی زندگیم باز کنم...باید فراموش کنم واز نو لبخند بزنم
زیرزمینی
۲۲اسفند
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۲۲اسفند
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۱۹اسفند
امروز اولین ویزیتم رو انجام دادم...تو مطب بابا...معاینه و بعد نسخه...داروی جدیدی مینویسم که بابا ازش خبر نداره...زن با اولین جمله من در مورد بیماریش خیلی بیشتراز اون چیزی که من انتظاردارم میترسه و قهر میکنه و میره...دیگه هر چی سعی میکنم شوهرش رو ازوم کنم نمیتونم...حالا میترسم از تشخیص و تجویز خودم...تمام بدنم داره میلرزه...کتفم از درد داره منفجر میشه و از استرس تمام ناخن هامو جویدم...تشخیصم انقدر ترسناک بود؟درمانم اگه جواب نده؟تقصیر من بوده؟چجوری درستش کنم؟خدایا چقدر شغل من ترسناک و پر استرس خواهد بودبعدا نوشت:رفتم و کتابامو خوندم...تشخیص و درمانم هردو درسته...اینکه زنه خیلی ترسده یا قهر کرده بیشتراز اینکه به من ربط داشته باشه به شوهرش ربط داره...فقط چند تا توصیه بهداشتی میمونه که دفه بعد که دیدمش بهش میگم...خدایا شکرت
زیرزمینی
۱۹اسفند
امروز اولین ویزیتم رو انجام دادم...تو مطب بابا...معاینه و بعد نسخه...داروی جدیدی مینویسم که بابا ازش خبر نداره...زن با اولین جمله من در مورد بیماریش خیلی بیشتراز اون چیزی که من انتظاردارم میترسه و قهر میکنه و میره...دیگه هر چی سعی میکنم شوهرش رو ازوم کنم نمیتونم...حالا میترسم از تشخیص و تجویز خودم...تمام بدنم داره میلرزه...کتفم از درد داره منفجر میشه و از استرس تمام ناخن هامو جویدم...تشخیصم انقدر ترسناک بود؟درمانم اگه جواب نده؟تقصیر من بوده؟چجوری درستش کنم؟خدایا چقدر شغل من ترسناک و پر استرس خواهد بودبعدا نوشت:رفتم و کتابامو خوندم...تشخیص و درمانم هردو درسته...اینکه زنه خیلی ترسده یا قهر کرده بیشتراز اینکه به من ربط داشته باشه به شوهرش ربط داره...فقط چند تا توصیه بهداشتی میمونه که دفه بعد که دیدمش بهش میگم...خدایا شکرت
زیرزمینی